استاد دانشگاه تهران به همراه خانواده مهمانان دعوت شهید شهید علی شفیعی و بی بی سکینه در گلزار شهدای کرمان و منزل مادر شهید
نحوه آشنایی :
شب قدر امسال از طریق پیج اینستاگرام
@bibi.sakineh
پیامی با این مضمون دریافت کردم
★مزار این شهید تهران است؟
؛مزار شهید علی شفیعی در پایتخت مقاومت گلزار شهدای کرمان است.
★عیب نداره علی آقا نمیتونم بیام کرمان از همین راه دور باهات حرف می زنم.
بعد از دو هفته
؛چهارشنبه بیست و نهم اردیبهشت
؛ بعد از استوری غبارروبی شب های چهارشنبه گلزار
★ما هم امشب برای شرکت در مراسم غباررروبی کرمان هستیم.
؛از کجا؟
★تهران
؛با خوشحالی تمام چهارشنبه به گلزار رفتم
؛بعد از دیدار نزدیک مهمانان تهرانی
★چه قدر گلزار شهدای کرمان آرامش بخش است. اینجا حرم است مثل حرم امام رضا علیه السلام سه چهار ساعت است گلزار هستیم با وجود خستگی راه ذره ای احساس خستگی نداریم.
؛زیارت مزار شهید علی آقا شفیعی و مادرش با بوسه و اشک لحظات روحانی و به یاد ماندنی را به ثبت می رساند.
★علی آقا چه زود دعوتمان کردی باورمان نمی شود از شب قدر تا حالا ! ما قصد آمدن به کرمان را نداشتیم فصل امتحانات بچه ها و کللاس های آنلاین دانشگاه
؛و استاد تاریخ دانشگاه تهران به همراه خانواده با حضور در گلزار شهدای کرمان و منزل بی بی سکینه مادر شهید علی شفیعی و گفتن از کرامات شهید بغض و اشک زینب خانم یازده ساله لحظاتی بسیار زیبا و ماندگار برایمان به یادگار گذاشت.
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@bibi_sakineh
شهید علی شفیعی
اوایل ازدواجمان بود!
یڪ #شب، از صداے دلنشین #قرآن بیدار شدم.
نور ڪم سویے به چشمم خورد؛از خودم پرسیدم:
این #نور از ڪجاست ؟
بعد از مدتے متوجه شدم آن نور،
از چراغ قوه اے است که علی #روشن ڪرده بود تا #نماز شب بخواند...!
چراغ بزرگترے را روشن نڪرده بود ڪه مبادا من از #خواب بیدار شوم.
راوے:همسر شهید
پ ن : شهید علی شفیعی در کنار پدر همسرش پدر شهید محمدکاظم ڪیانے
#مادر_شهید_علی_شفیعی
#سکینه_پاک_ذات_عباسی
#ننه_علی
#ننه_سکینه
#شهید_علی_شفیعی
#شهید
#شهادت
#شهیدگمنام
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@bibi_sakineh
شهید علی شفیعی
ای عشق همه بهانہ از توست
من خامُشم ، این ترانہ از توست...
من اندوه خویش را،ندانم
این گریه بی بهانہ ،از توست....
سلام بر مردِ بی ادعا
علے آقا ، عطرنگاهت
جامانده درگلبرگ هاے یاسمن ها
دعایم کن،
تا از نور معنوی وفیوضات الهی و شهدایی بهره مند شوم.
#شهید_علی_شفیعی
#شهید
#شهادت
#شهیدگمنام
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@bibi_sakineh
بِسمِ رَبِّ الشُهدا وَ الصِّدیقین
اِے شهید عشق شهید علی شفیعی
دلِ من تنگ همین یڪ لبخنـد
و تــو در خنده جانانه خود مےگـذری
نوش جانت امّـا گاه گاهـے بہ دل خستہ ما هم
نظــری دریاب ما
منے ڪه تنھا تو را دارد و بَس !
#شهید_علی_شفیعی
#شهید
#شهادت
#شهیدگمنام
#یاد_شهدا_با_صلوات
#پنجشنبه_های_شهدایی
#پنجشنبه_های_بهشتی
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@bibi_sakineh
بی بی سکینه، شهید علی شفیعی
بسـم الَلهـ رحمان رحیم اوایل سال ۹۸ بود فکر میکنم روزهای عید بود که پدرم اومد خونه مثل عادت هر ماهش
بسـم الَلهـ رحمان رحیم
اوایل سال ۹۸ بود فکر میکنم روزهای عید بود که پدرم اومد خونه مثل عادت هر ماهش واسه ننه علی(مادر شهید شفیعی) گوشت خریده بود منم تا گوشتارو دیدم گفتم بابا قراره بری پیش ننه علی؟
یه لبخندی زدو گفت اره
_ منم میشه بیام؟
یه مکث کرد و گفت: باشه🌿
عصر بود که رفتیم تا رسیدم رفتم تو آشپزخونه بعد شروع کردن به انجام دادن کار مورد علاقم، چایی درست کردن،،، توی اون دوتا لیوان انگشتی با یه قندون مسی، عطر خوب چایی،،، یه خوشحالی خاصی داشت. ❤
چایی رو خوردیم دوباره ظرف هارو بردم توی آشپزخونه اون آشپزخونه با صفا، ظرف هارو شستم در حال خشک کردنشون بودم که وارد اشپزخونه شد یه هدیه کوچیک کف دستم گذاشت و گفت اینم عیدی فاطمه خانم😍
منم گفتم نه ممنون اخه اگه بابام ببینه دعوام میکنه هااا گفت شما نشونش نده...
عاشق اون رابطه صمیمانش بودم که با همه برقرار میکرد و بسیار شوخ طبع بودن، یادش بخیر...
موقع رفتن شد منم هدیه رو زیر چادرم قایم کردم که یهو افتاد روی زمین، بابا گفت این چیه فاطمه؟/:
ننه علی داد بهم و گفت به شما هم نگم😁❤
بابام یه لبخندی زد و گفت: بابا اخه به خواهرت هم که داد، یکی کافیه ننه!
_هدیه رو که پس نمیدن، بزار یادشون باشه که من چقدر دوستشون دارم💔
ایشون بعد از شهادت حاج قاسم خیلی شکسته شد و یه جوری تنها دلیل زندگیش حاج قاسم بود چون ننه علی بعد از مرگ همسر و شهادت فرزندش دیگه چیزی تو این دنیا نداشت.همیشه میگفت اونا که رفتن ماچرا بمونیم؟ 💔
نزدیک سالگرد حاج قاسم بیمارستانی شدن و تنها یکبار اونم برای دیدار با خانواده حاج قاسم اومدن خونه...
الان که هر وقت میرم توی اون خونه واون اشپزخونه یاد اون روزای خوب میوفتم.
تنهایی زندگی کردن خیلی سخته مخصوصا برای یک زن اما ننه علی یک زن معمولی نبود اون میتونه یکی از قوی ترین ها زنان ایران عزیزمان باشه
سلامتی همه ی مادران شهدا و مادرانی که آسمانی شدن شادی روحشون الخصوص مادر سردار شهید علی شفیعی صلواتی ختم کنید🥀.
پ ن: خاطره ارسالی توسط فرزند همرزم شهید علی شفیعی می باشد.
#مادر_شهید_علی_شفیعی
#سکینه_پاک_ذات_عباسی
#ننه_علی
#ننه_سکینه
#شهید_علی_شفیعی
#شهید
#شهادت
#شهیدگمنام
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@bibi_sakineh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بِسمِ رَبِّ مادر
بِسمِ رَبِّ الزهرا
بِسمِ رَبِّ فاطمه
الســـلام علیک یا فاطمــــة الزهــــرا سلام الله علیه
بی بی سکینه خوبم
به تو سلام می کنم
تا خانه عروجم با دعای تو بنا شود
و دلم در آسمان آبی مهرت رها شود
از تبارِ فاطمه اے
گویی وجودت را با مهر فاطمه سرشته بودند
مادر شهید بی بی سکینه
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
امروز اگر به سایه ے راحت نشسته ایم
مدیون استقامت آن سرو قامتیم
مادر حیات با تو بهشت بود و خرّم
امروز هستی ام به اُمید دعای تو است
بی بی سکینه ای روح جاودانی
اسوه ے تقوا و وفا
حُجتِ آیاتِ خدا
قسم بر جامه ے پاکی که از عشقت به تن کردم
که تا جان در بدن دارم فراموشت نخواهم کرد.
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@bibi_sakineh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بِسمِ رَبِّ الشُهدا وَ الصّدیقین
در مدرسه زنگی داشتیم به نام انشاء
من هر بار، از خدا میخواستم کاش! موضوع انشایی که معلم به ما می دهد درباره ے شهدا باشد.
از همان بچگی عشق به شهدا درونم موج می زد.
از همان بچگی داستان جوانمردان، و زنانی را خواندم که برای کشورشان، پا به میدان جنگ گذاشتند.
داستان این ها را که می خواندم عشقی در درونم شکل می گرفت، عشقی بی نظیر،این عشق تماما برای آن ها بود.
برای همین دوست داشتم داستان شجاعتشان را برای همه بگویم، دوست داشتم در مورد دلاوری ها و از خودگذشتگی هایشان حرف بزنم و شجاعت شان را به مردم بگویم.
همین حالا هم این عشق در درونم موج می زند خیلی بیشتر که نمی دانم آن را چگونه ابراز کنم.
گاهی با خود می گویم فریاد بزنم ، فریاد بزنم تا بتوانم این عشق را بروز دهم اما بعد که به خوبی با خود می اندیشم می بینم این جبرانی برای کارهای آن ها نیست.
آن ها از خود گذشتند تا کشور حفظ شود، تا ارزش های کشور خدشه دار نشود.
حال اگر من بخواهم عشقم را به آنها بروز دهم، من هم باید به پای ارزش های کشورم بمانم و برای آن ها اهمیت قائل شوم.
این بزرگترین کاری است که می توانم انجام دهم.
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@bibi_sakineh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا صاحب الزمان
داشتنت، داشتهای است
بسیار عظیم تر از حد تصورات ما ؛
بسان ذرهای که
خورشید داراییش باشد!!
نمیبینمت ...
نمیشنومت ...
اما همین که هستی خدا را شکر ...
ما که مُردیم بیا پس تو کجایی آقا
آقاجانم
انتظار می کشیم
آنچنان که
پرنده پرواز را
شب روز را
روز شب را
و سکوت فریاد را ...
انتظار می کشیم
آنچنان که خفتگان بیدارے را
و بیداران ظهور را ...
پدر مهربانمان
تو را چون جان خسته به خواب
چون کام تشنه به آب
انتظار می کشیم
ای وعده ی تضمین شده ی خدا
السَّلامُ عَلَیکَ یا وَعدَ اللهِ الَّذی ضَمِنَه...
در افق آرزوهایم
تنها أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج را میبینم...
عَجِّل فرج به روی لب و توشهها سیاه،
هجران که با شعار به پایان نمیرسد...
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@bibi_sakineh
بِسمِ رَبِّ الشُهدا وَ الصّدیقین
تک فرزند مادری تنها بود
و یگانه دلخوشی او
و مادری که تا آخرین لحظات حیات گفت :
دفاع از انقلاب و خون شهدا فراموشتان نشود
حالا چگونه به خود اجازه دهم انگشت خویش را جوهری نکنم؟
اکنون وقتِ دفاع از خون شهیدان است.
من رأی خواهم داد زیرا مدیونشان هستم تا ابد
#مادر_شهید_علی_شفیعی
#سکینه_پاک_ذات_عباسی
#ننه_علی
#ننه_سکینه
#شهید_علی_شفیعی
#شهید
#شهادت
#شهیدگمنام
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@bibi_sakineh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نامِ نامی ماندگاران
سلام شهیدِ عشق
خواستم
بنِویســـم
غَزَلے اَز خنده هات
در همان مِصرَع ِاَوّل قلمَم
گِریہ می کُند...
و عشق حالا یعنی:
آرامش کنار مزارت
از وقتی باهات صمیمی تر شده ام بیشتر دوستت دارم وقتی قدم ها را تُند می کنم و به سویت می آیم
تبسمت ، نسیم را به سمتِ آستانه ے لبخندهایم می آورد تا شورانگیزترین جریانِ لحظه هایم باشی
" إنی اَستودِعُک قَلبی "
قلبمـ را به تو میسپارم ...
"وَ قَلْبِی لِقَلْبِکُم سِلْمٌ"
و دلِ من تسلیمـِ دلِ شماستـــــ...
دعایم کن مثل شما خفته بیدار باشم.
#مادر_شهید_علی_شفیعی
#سکینه_پاک_ذات_عباسی
#ننه_علی
#ننه_سکینه
#شهید_علی_شفیعی
#شهید
#شهادت
#شهیدگمنام
#یاد_شهدا_با_صلوات
#پنجشنبه_های_شهدایی
#پنجشنبه_های_بهشتی
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@bibi_sakineh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شادی روح بی بی سکینه صلوات
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@bibi_sakineh
بِسمِ رَبِّ شهید
بِسمِ رَبِّ مادر
اونجایی ڪہیہآدم ..؛
بہدرجہیشھادتمیرسہ ..؛
خدابراشمیخونہ ..:
یہجورےعاشقتمیشم ؛
صداشدنیاروبردارھ . . .!
هان ای شهید ...
زنده تاریخ تا اَبد...
اونجایی که مادرت مادر شهید...
با اشک خویش مزارت را رنگ می زد...
حال...!
مسئولیم...!
مسئول...!
نکند نامِ شهیدان رود از خاطره ها...
نکند مادر شهید بوی غربت بگیرد...
.
#خدا
#شهیدانه
#مادر_شهید_علی_شفیعی
#سکینه_پاک_ذات_عباسی
#ننه_علی
#ننه_سکینه
#شهید_علی_شفیعی
#شهید
#شهادت
#شهیدگمنام
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@bibi_sakineh
بی بی سکینه، شهید علی شفیعی
مادری که تا زمان شهادت فرزندش در جبهه حضور داشت...
سردار شهید"علی شفیعی" یکی از شهدای عملیات کربلای ۴...
برق نداشتیم و علی با فانوس درس می خواند...
شب های زمستان کاغذ و پارچه کهنه فرو می کردیم میان شکاف های در ولی باز باد می آمد...
من رو به باد می خوابیدم و علی ام را بغل می کردم...
بچه ام از گرمای تن من زنده می ماند...
ننه علی آنقدر با مشکلات زندگی جنگید که نبرد جزئی از زندگی او شد...
ثمره ۲۰ سال تلاش، مجاهدت و ستیز ننه علی با سختی های روزگار، پرورش سردار شهید علی شفیعی مسئول محورهای عملیاتی لشکر ۴۱ ثارالله بود که در سن ۲۱ سالگی به شهادت رسید...
"سکینه پاک ذات":
زمانی که پشت جبهه بودم رفتیم لشکر پودر رختشویی بگیریم برا شستن لباسها و علی را اونجا دیدم، سرگرم صحبت با من بود کی از سربازها به علی گفت فرمانده. علی بهش خطاب کرد"من بسیجی ساده هستم. منو اینطور صدا نکنید"...
علی به هیچکس نمی گفت چه کاره هست...
دفعه آخر که میخواست بره جبهه درباره خودش و همرزم هایش گفت":
ما همه شهید می شویم و اگه کسی بمونه جانباز و بعد از ما امام هم می آید"...
که خیلی طول نکشید خیلی از همرزم هایش و خود علی به شهادت رسیدند و امام نیز رفت...
ننه سکینه :
در ابتدای جنگ من و چند نفر از خانم ها در ستاد پشتیبانی جنگ در کرمان بودیم و بعد به پشت جبهه رفتیم و تا زمانی که علی به شهادت رسید، من هم بودم.
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@bibi_sakineh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مـــادر لالا بکن خـوابی
مــادر همه خوابن تو بیداری
مــادر اگر زهرا را دیدی با حسینش
سفارشم بکن ای جانِ مــادر
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@bibi_sakineh
بی بی سکینه الگوی بی نظیر در دفاع از اسلام و انقلاب، او ام الشهید است...
مادری صبور که برای دیار کریمان موجب مباهات و الگوی فداکاری در دفاع از اسلام و انقلاب است...
بانویی مجاهد و مخلص بزرگ بانوی مؤمنه هم رزمندگی کرد و هم در پشت جبهه خدمت رسانی انجام داد...
مجاهدی فاطمی مادری صبور و شاکر
برای تک فرزندش شهید علی شفیعی هم پدری کرد و هم مادری که فرزندی برومند تربیت نمود...
الگوی وفاداری و فداکاری برای همیشه ماندگار و الهام بخش همه ی مادران این سرزمین بوده و به مانند خورشیدی پُر فروغ بر صفحات تاریخ این مرز و بوم خواهد دیرخشید...
بانویی صالحه که هر لحظه دلمان تنگ می شد مهمانش می شدیم
و چه مهربانانه از ما پذیرایی می نمود میوه ات را نخوردی؟
چرا شیرینی ات را نمی خوری ؟
دلم تنگ است بعد از شهادت سردار دیگر نمی خواهم باشم در این عالم باید من هم بروم...😥
و حالا ما مانده ایم و خاطراتی که هر لحظه با یاد آوریشان اشک مهمان دیدگانمان است.😥
به راستی ننه سکینه تو که بودی که اینگونه ما همه را مادر بودی...
شادی روح بی بی سکینه و فرزندش شهید علی شفیعی صلوات
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@bibi_sakineh
اَلسَّلام عَلیکَ یا اُمِّ الشُهدا یا فاطِمةَ الزَهرا سَلامُ الله عَلیه
سلام بر آنانی که وجودشان پس از رحل هم پر از خیر و برکت است.
در دل خاک خوابیدن تازه گاهی شروع بیداریست...
سلام بر بی بی سکینه مادری که با دستانی پر تلاش شیرمردی را به منصه ظهـور رسانید که پس از شروع جنگ مردانه راهی دفاع از ملت و سرزمین خود شد و رشادت ها خلق نمود...
پس از شهادت علی صبورانه ،جسورانه برای مردمان سرزمین خویش تلاش کرد.
دستگیر نیازمندان و حاجتمندان شد براے عاقبت بخیری همه تا آخرین لحظات عمر سراسر پر خیر خود دست به دعا برداشت و با خاطری آسوده کوله بار سفر به نزد معبود را با بار معنوی سنگین خود شروع کرد.
بی بی سکینه!
ما هر لحظه محتاج دعایت هستیم با قلب رئوف و مهربان خویش یادمان باش.
شادی روح مادر شهید جهادگر ، رزمنده و ماندگار بی بی سکینه و فرزندش شهید علی شفیعی صلوات
#مادر_شهید_علی_شفیعی
#سکینه_پاک_ذات_عباسی
#ننه_علی
#ننه_سکینه
#شهید_علی_شفیعی
#شهید
#شهادت
#شهیدگمنام
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@bibi_sakineh
مثل علی مثل فاطمه
ادامه خاطرات بی بی سکینه مادر شهید علی شفیعی
می رفتم در خانه کسی که مردم دار بود اسمش زهرا خانم بود. آنجا فرش بافی یاد می گرفتم.این زهرا خانم اهل کوهپایه بود. من می دیدم جوانکی به خانه زهرا خانم آمد و شد می کند. یک اُلاغ داشت، برای این و آن گندم و جو می برد و رزقش را در می آورد. گویا دکانی هم داشت در بازار مظفری.
یک روز زهرا خانم من را از پای دار پایین کشید و گفت حرفی دارم .
گفت: این حسین آقا می گوید اگر سکینه زنم بشود خوب می شود چه می گویی؟
گفتم : ایل و تبارش کی هستند؟
گفت: بی کس است ولی آدم زحمتکش و با خدایی است.
گفتم:یک ماه به من مهلت بده تا فکرم را بکنم.
راضی شدم با حسین شفیعی زندگی بکنم.
آمدیم پشت صفه عزا خونه خانه گرفتیم. خانه مال میرزا آقا خان بود.رهایش کرده بود به امان خدا.
گویا در کرمان زندگی نمی کرد. من خوش بودم که سایه اش بالا سرم است.
حسین آقا دکان داشت باربری می کرد.حلال و حرام هم سرش می شد.
سال بعد نرگس به دنیا آمد.
سال بعد هم علی به دنیا آمد.
حسین آقا داشت پر در می آورد از خوشی می گفت :هم من تنها هستم هم تو خدا سنگ تمام گذاشته.
سبزی فروشی راه انداخت تا مجبور نمی شد من را به کار نمی گرفت گاهی می رفتم وردستش می ماندم. بچه هایم بزرگم می شدند مال و منال نداشتیم اما دست به راه این و آن هم نبودیم.علی و نرگس در اتاق بازی می کردند خیلی کم بیرون می رفتند تنها که اصلا نمی رفتند باز من می بردمشان مسجدی و بازاری و یا میدان مشتاق.
این ها را فرستادم مدرسه علی می رفت مدرسه سعید گمانم نرگس هم همانجا می رفت بد درس نمی خواندند از من خیلی حساب می بردن
بی بی سکینه، شهید علی شفیعی
مثل علی مثل فاطمه ادامه خاطرات بی بی سکینه مادر شهید علی شفیعی می رفتم در خانه کسی که مردم دار
مثل علی ، مثل فاطمه
ادامه خاطرات بی بی سکینه مادر شهید علی شفیعی
می رفتم در خانه کسی که مردم دار بود اسمش زهرا خانم بود. آنجا فرش بافی یاد می گرفتم.این زهرا خانم اهل کوهپایه بود. من می دیدم جوانکی به خانه زهرا خانم آمد و شد می کند. یک اُلاغ داشت، برای این و آن گندم و جو می برد و رزقش را در می آورد. گویا دکانی هم داشت در بازار مظفری.
یک روز زهرا خانم من را از پای دار پایین کشید و گفت حرفی دارم .
گفت: این حسین آقا می گوید اگر سکینه زنم بشود خوب می شود چه می گویی؟
گفتم : ایل و تبارش کی هستند؟
گفت: بی کس است ولی آدم زحمتکش و با خدایی است.
گفتم:یک ماه به من مهلت بده تا فکرم را بکنم.
راضی شدم با حسین شفیعی زندگی بکنم.
آمدیم پشت صفه عزا خونه خانه گرفتیم. خانه مال میرزا آقا خان بود.رهایش کرده بود به امان خدا.
گویا در کرمان زندگی نمی کرد. من خوش بودم که سایه اش بالا سرم است.
حسین آقا دکان داشت باربری می کرد.حلال و حرام هم سرش می شد.
سال بعد نرگس به دنیا آمد.
سال بعد هم علی به دنیا آمد.
حسین آقا داشت پر در می آورد از خوشی می گفت :هم من تنها هستم هم تو خدا سنگ تمام گذاشته.
سبزی فروشی راه انداخت تا مجبور نمی شد من را به کار نمی گرفت گاهی می رفتم وردستش می ماندم. بچه هایم بزرگم می شدند مال و منال نداشتیم اما دست به راه این و آن هم نبودیم.علی و نرگس در اتاق بازی می کردند خیلی کم بیرون می رفتند تنها که اصلا نمی رفتند باز من می بردمشان مسجدی و بازاری و یا میدان مشتاق.
این ها را فرستادم مدرسه علی می رفت مدرسه سعید گمانم نرگس هم همانجا می رفت بد درس نمی خواندند از من خیلی حساب می بردند.اگر دیر می کردند یا با ادبی می کردند یک ترکه انار می کندم و می افتادم به جانشان حسین آقا مثل من تندخو نبود.خوش بودیم تا اینکه دخترکم حصبه گرفت. قدری دوا و درمان کردیم ولی بی فایده بود.نرگس کلاس سوم بود که مرد من آن قدر نسوختم که علی سوخت!
اصلا خانه نشین شد این بچه مات نگاه می کرد به در و دیوار و چشم انتظاری می کشید. می خواستم فرامواش کنم ولی حال و روز علی جگرم را سوراخ سوراخ می کرد.پدرش اندرزش کرد دیگر چه کشیدیم تا نوانستیم علی را به حال اولش برگردانیم. می بردیمش سر خاک نرگس بدتر می شد می آوردیمش خانه غذا نمیخورد.من و حسین آقا پوست ترکاندیم تا دل علی سرد شد.
@ya__zahhra__313
@shahid_mohamadreza_kazemi_zade
#مادر_شهید_علی_شفیعی
#سکینه_پاک_ذات_عباسی
#ننه_علی
#ننه_سکینه
#شهید_علی_شفیعی
#شهید
#شهادت
#شهیدگمنام
#مادر
#مادر_شهید
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@bibi_sakineh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یاد خنده های بی بی سکینه در آخرین روزهای حیات خویش
لقب بزرگترین قلب دنیا به چه کسی می رسد؟
بدون تردید نام مادر شهید اولین کلمه اے است که به زبان خواهیم آورد.
هر کسی یک فرزند داشته باشد می داند که جگرگوشه اش را با دنیا عوض نخواهد کرد اما او فرزندش را در راه خدا داد تا آرمان ها حفظ شود، تا ارزش ها حفظ شود.
چنین کسی که از بزرگترین دارایی اش برای حفظ ارزش ها می گذرد، اگر قلبی بزرگ ندارد پس چه چیز در درون اوست که اینگونه او را خدایی کرده
مادری که قطعا با حضرت زهرا و فرزندش امام حسین محشور میشود.
مادری که با تمام وجود و سختی روزگار فرزندش را بزرگ می کند که شود عصای دستش ولی او را بخاطر کشورش و آرمان های امام و انقلاب فدا می کند.
بانوے مجاهد، اسوه صبر، زینب زمانه جنت المکان امّ الشهید علی شفیعی بانو سکینه پاک ذات
شادی روح بی بی سکینه و فرزندش شهید علی شفیعی در شب عید غدیر صلوات
#مادر_شهید_علی_شفیعی
#سکینه_پاک_ذات_عباسی
#ننه_علی
#ننه_سکینه
#شهید_علی_شفیعی
#شهید
#شهادت
#شهیدگمنام
#مادر
#مادر_شهید
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@bibi_sakineh
بی بی سکینه، شهید علی شفیعی
مثل علی مثل فاطمه
ادامه خاطرات بی بی سکینه مادر شهید علی شفیعی
می رفتم در خانه کسی که مردم دار بود اسمش زهرا خانم بود. آنجا فرش بافی یاد می گرفتم.این زهرا خانم اهل کوهپایه بود. من می دیدم جوانکی به خانه زهرا خانم آمد و شد می کند. یک اُلاغ داشت، برای این و آن گندم و جو می برد و رزقش را در می آورد. گویا دکانی هم داشت در بازار مظفری.
یک روز زهرا خانم من را از پای دار پایین کشید و گفت حرفی دارم .
گفت: این حسین آقا می گوید اگر سکینه زنم بشود خوب می شود چه می گویی؟
گفتم : ایل و تبارش کی هستند؟
گفت: بی کس است ولی آدم زحمتکش و با خدایی است.
گفتم:یک ماه به من مهلت بده تا فکرم را بکنم.
راضی شدم با حسین شفیعی زندگی بکنم.
آمدیم پشت صفه عزا خونه خانه گرفتیم. خانه مال میرزا آقا خان بود.رهایش کرده بود به امان خدا.
گویا در کرمان زندگی نمی کرد. من خوش بودم که سایه اش بالا سرم است.
حسین آقا دکان داشت باربری می کرد.حلال و حرام هم سرش می شد.
سال بعد نرگس به دنیا آمد.
سال بعد هم علی به دنیا آمد.
بی بی سکینه، شهید علی شفیعی
مثل علی مثل فاطمه ادامه خاطرات بی بی سکینه مادر شهید علی شفیعی می رفتم در خانه کسی که مردم دار
مثل علی مثل فاطمه
ادامه خاطرات بی بی سکینه مادر شهید علی شفیعی
می رفتم در خانه کسی که مردم دار بود اسمش زهرا خانم بود. آنجا فرش بافی یاد می گرفتم.این زهرا خانم اهل کوهپایه بود. من می دیدم جوانکی به خانه زهرا خانم آمد و شد می کند. یک اُلاغ داشت، برای این و آن گندم و جو می برد و رزقش را در می آورد. گویا دکانی هم داشت در بازار مظفری.
یک روز زهرا خانم من را از پای دار پایین کشید و گفت حرفی دارم .
گفت: این حسین آقا می گوید اگر سکینه زنم بشود خوب می شود چه می گویی؟
گفتم : ایل و تبارش کی هستند؟
گفت: بی کس است ولی آدم زحمتکش و با خدایی است.
گفتم:یک ماه به من مهلت بده تا فکرم را بکنم.
راضی شدم با حسین شفیعی زندگی بکنم.
آمدیم پشت صفه عزا خونه خانه گرفتیم. خانه مال میرزا آقا خان بود.رهایش کرده بود به امان خدا.
گویا در کرمان زندگی نمی کرد. من خوش بودم که سایه اش بالا سرم است.
حسین آقا دکان داشت باربری می کرد.حلال و حرام هم سرش می شد.
سال بعد نرگس به دنیا آمد.
سال بعد هم علی به دنیا آمد.
حسین آقا داشت پر در می آورد از خوشی می گفت :هم من تنها هستم هم تو خدا سنگ تمام گذاشته.
سبزی فروشی راه انداخت تا مجبور نمی شد من را به کار نمی گرفت گاهی می رفتم وردستش می ماندم. بچه هایم بزرگم می شدند مال و منال نداشتیم اما دست به راه این و آن هم نبودیم.علی و نرگس در اتاق بازی می کردند خیلی کم بیرون می رفتند تنها که اصلا نمی رفتند باز من می بردمشان مسجدی و بازاری و یا میدان مشتاق.
این ها را فرستادم مدرسه علی می رفت مدرسه سعید گمانم نرگس هم همانجا می رفت بد درس نمی خواندند از من خیلی حساب می بردند.اگر دیر می کردند یا با ادبی می کردند یک ترکه انار می کندم و می افتادم به جانشان حسین آقا مثل من تندخو نبود.خوش بودیم تا اینکه دخترکم حصبه گرفت. قدری دوا و درمان کردیم ولی بی فایده بود.نرگس کلاس سوم بود که مرد من آن قدر نسوختم که علی سوخت!
اصلا خانه نشین شد این بچه مات نگاه می کرد به در و دیوار و چشم انتظاری می کشید. می خواستم فرامواش کنم ولی حال و روز علی جگرم را سوراخ سوراخ می کرد.پدرش اندرزش کرد دیگر چه کشیدیم تا توانستیم علی را به حال اولش برگردانیم. می بردیمش سر خاک نرگس بدتر می شد می آوردیمش خانه غذا نمیخورد.من و حسین آقا پوست ترکاندیم تا دل علی سرد شد.
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@bibi_sakineh