eitaa logo
🌷بی بی رقیه سلام الله علیها 🌷 🌺 هیئت حضرت بی بی رقیه س🌺
123 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
120 فایل
ارتباط با ادمین https://eitaa.com/Najar110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز_دوم_محرم سلام بچه های عزیزمون🖤 به روز دوم محرم، شب ورود امام حسین به کربلا رسیدیم😞بیاین داستان زیبای امشب رو با هم بخونیم🦋 🔹حضرت ابراهیم(علیه السلام)✨ و زمین کربلا🕌 حضرت ابراهیم(علیه السلام)✨ یکی از پیامبران بزرگ خداوند🌟 بودند. ایشان مقابل ظلم و ستم👹 ایستادگی کردند. در زمان های خیلی دور از سرزمینی به سرزمین دیگر مسافرت می رفتند تا پیام خداوند را به مردم برسانند. آن موقع هنوز واقعه عاشورا اتفاق نیافتاده بود. ایشان سوار بر اسبشان 🐴 به سلامت سرزمین ها را یکی پس از ديگري عبور کردند. ولی در یک سرزمین برای ایشان اتفاقی افتاد. آن اتفاق ایشان را ناراحت 😔 کرد. حتما دوست دارید بدانید چه اتفاقی بود❓ من براتون می گويم... وقتی حضرت ابراهیم(علیه السلام)✨ به آن سرزمین رسیدند، پای اسبشان🐴 لغزید. ایشان به شدت از روی اسب به زمین افتادند😔 سر مبارکشان شکست و خون جاری شد. با ناراحتی به خدای مهربان🌟 فرمودند: خدای خوبم، آیا از دست من ناراحت هستی❓آيا من کار اشتباهي انجام دادم❓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ناگهان فرشته زیبای خداوند حضرت جبرئیل (علیه السلام)⭐️ را دید. فرشته به او فرمود: ای ابراهیم، تو پیامبر خوب خدا هستی. کار اشتباهي هم انجام نداده اي. بلکه روی این زمینی که قدم گذاشتی، نوه آخرین پیامبر خدا یعنی امام حسین(علیه السلام) ☀️ را به شهادت می رسانند. این سرزمین، کربلا است. حضرت ابراهیم(علیه السلام)✨ دوست داشت بیشتر بداند. برای همین فرشته زيبای خداوند، از مصیبت ها و اتفاقات کربلا برایش گفت و روضه امام حسین(علیه السلام)☀️ را برای او خواند و او بسیار گریه کرد. بعد حضرت ابراهیم(علیه السلام) پرسیدند چه کسی نوه ی رسول خدا را در کربلا به شهادت می رساند❓ فرشته خداوند فرمود: یزید 👹 که خدا او را لعنت کند. حضرت ابراهیم(علیه السلام) دست هایشان را به آسمان بلند کردند و یزید و لشکریانش 👹 را لعنت کردند ناگهان اسب 🐴ایشان با صدای بلند آمین گفت. حضرت ابراهیم(علیه السلام)✨ به اسبشان فرمود: چرا آمين گفتی❓ اسب گفت: ای پیامبر خدا، من افتخار می کنم که شما سوار من هستی. وقتی شما از پشت من به زمین افتادی، خیلی خجالت کشیدم 😔 الان که فهمیدم علتش یزید و لشکریانش👹👺 هستند، چون در این سرزمین ظلم می کنند، من هم آنها را لعنت می کنم. دوستای خوبم، همه ی اهلِ آسمان🌤 و همه ی اهلِ زمین، دشمنِ امام حسین(علیه السلام)☀️ که یزید و لشکریانش هستند رو لعنت می کنند و امام زمان هم ان شاءالله با ظهورشون انتقام خون امام حسین (علیه السلام) رو از همه آدم های بد میگیرن😔 @bibiroghaaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ زیبای انت حبیبی و نور عینی حسین (عشق من و نور چشمم حسین)🤩 👌فوق العاده زیبا، بچه ها حتما نگاه کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴شب سوم 🕯 😭 احیای روضه خونگی 🏴 دختر 3ساله امام حسین (ع) (س) 😔🏴 🎤 مداح کودک پاکستانی 🌷🏴امام حسین (ع)برای تمام کودکان و نوجوانان شیعه هست🏴❤️ ‌‌‌‌‌‎‌🏴@bibiroghaaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴شب سوم 🕯 😭 احیای روضه خونگی 🏴 دختر 3ساله امام حسین (ع) (س) 😔🏴 ✅ شورای دانش آموزی دبستان پیروان امام علی علیه السلام ‌‌‌‌‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿سه ساله کربلا سلام کوچولو های کربلایی🕌 من ذوالجناحم، اسب سفید 🦄و بسیار زیبایی که همه آرزوی داشتن من، تو سرشون بود. اما من فقط و فقط دوست داشتم؛ با ارباب ✨حسينم باشم. آخه ایشون خیلی خیلی مهربون بودن. یه روز که ✨ارباب حسينم می خواستن به مسافرت برون؛ منم حسابی خودم رو آماده کردم که همراهشون باشم. آخه ميدونيد این مسافرتی بود که بازگشتی نداشت. ارباب ✨حسین مهربونم این رو می دونستن. حتما می پرسید از کجا⁉️ خب من می دیدم که فرشته های خداوند✨ پیش ایشون میان و خبرهای مهمی رو بهشون میدن👌 یکی از خبرها این بود. ارباب حسین مهربونم☀️ باید برون و مردم شهر کوفه رو از دست ظلم و ستم آدم های بد👹👺 نجات بدن چون مردم خیلی نامه به ایشون نوشته📝 بودن تا به کمکشون برن. به امر خدای توانا بار سفرمون رو بستیم و حرکت کردیم. ارباب حسينم☀️ خانواده شون رو هم با خودشون به این سفر آورده بودن دختر کوچولوی ايشون حضرت رقیه(سلام الله عليها)✨ نام داشتند. ایشون سه سالشون بود. توی مسیر خیلی شیرین زبونی می کردند. گاهی روی من سوار می شدن، گاهی تو بغل آقام امام حسین مهربون☀️ بودن گاهی با پاهای قشنگش پیاده می آمدند خلاصه بچه ها.... رفتیم و رفتیم تا به جایی رسیدیم که بهش می گفتن کربلا. آدم های بد و ستمگر👹👺 ارباب حسین(علیه السلام)✨ و همراهانشون رو محاصره کردن. اونها👹 می خواستند هیچ کار خوبی تو دنیا نباشه و همیشه کارهای زشت و بد انجام بدن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊 👆👆 📜 نامه‌های (قسمت 2) ⬛️ماریه هم بازی حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها در کاروان عاشوراست. ◼️ ماریه امروز هم با کمک کبوترش گندم از کاروان عاشورا برامون نامه فرستاده. این دختر کوچولو توی نامه دومش کلی برامون حرف زده؛ از آقای امام حسین که دوست نداره زیر بار حرف زور یزید بره تا هم‌بازی شدن با رقیه کوچولو و علی اصغر شش ماهه‌🏴 ✍️ حامد عسکری
اما امام عزیزمون می خواستن، مردم کارهای خوب و قشنگ 💚 رو یاد بگیرن. برای همین مقابل آدم های بد👹 ایستادن. دونه دونه یارانشان برای مقابله با اون آدم ها رفتند و شهید شدند😔 دیگه کسی نمونده بود کنار آقام حسین مهربون☀️ باشه. من 🦄 بودم و ارباب حسينم ✨ارباب حسينم یه دستی به سر و روی من کشیدن. تنهای تنها بودن. سوار من شدند. وقتی می خواستیم حرکت کنیم، دختر شیرین زبون✨ امامم اومد جلوی من 🦄 رو گرفت. گفت: ذوالجناح 🦄 برای چی می خوای بابام و ببری❓ ✨ارباب حسينم دخترشون رو در آغوش گرفتند. فرمودند: رقیه جان✨ تو نور چشم من هستی. برای من خیلی سخته که دارم از تو جدا میشم گریه نکن دخترم من باید برم تا همیشه نام و یاد پیامبر مهربان و پدرم امیرالمونین زنده بمونه👌 اون لحظه خیلی سخت بود. انگار تمام عالم رو غم و غصه گرفت. یه خانم مهربونی بود همه بهشون عمه زینب می گفتن . عمه زینب اومدن و رقیه سه ساله رو بغل کردن تا ما تونستیم حرکت کنیم و به جنگ آدم های بد بریم. به سمت دشمن رفتیم. ارباب حسین خیلی از آدم های بد رو کشتن. بقیه هم می ترسیدن به ایشون نزدیک بشن .تا اینکه تعداد زیادی از اونا با هم حمله کردند و ارباب حسینم رو به شهادت رسوندن😢 حالا من مونده بودم وقتی رقیه سه ساله رو دیدم چی بگم. فقط با شرمندگی سرم رو پایین انداختم😓 بعد آدم های بعد به طرف خیمه ها حمله کردند . الهی بمیرم، دختر کوچولوی ارباب حسینم خیلی ترسیده بود. دیگه عصر شده و آسمون سرخ سرخ بود ☀️خورشید خانم با ناراحتی داشت می رفت چون دیده بود رقیه سه ساله در غم از دست دادن باباش چقدر گریه کرده بود 🤲الهی به حق حضرت رقیه سلام الله علیها عجل لولیک الفرج🤲
رقیه سه ساله مامان که مهربونه😊 قصه برام می خونه📋 قصه ی دشت بلا سه ساله کربلا دختری دل شکسته💔 با دست و پای بسته😞 زیبا گل یاسمن🌻 اسیر دست دشمن😱 رقیه سه ساله یه دنیا غصه داره😭 چند روزیه گذشته   باباشو اون ندیده تنگه دلش یه دنیا ❣ برای روی بابا اشکای دونه دونش نشسته روی گونش😭 عمه اونو می بینه کنار اون می شینه می گه عزیز دلم😍 آروم بگیر دخترم🤫 بابا که مهربونه الان تو آسمونه شهید راه خداست اما دلش پیش ماست ای گل زیبای من🌹 بخواب تو آغوش من  آروم بگیر لالایی دردونه ی بابایی👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨جناب حُر ، آزادمردِ کربلا ✨ 🍃سلام بچه ها به روز چهارم محرم رسیدیم😔 میخوایم داستان امروز رو از زبان حضرت رقیه سلام الله علیها براتون بگیم پس هم با ما همراه باشید من رقیه سه ساله کربلا، دختر دردونه بابام سید الشهدا☀️ هستم.‌ براتون بگم که ما به همراه کاروان بابا حسینم☀️ حرکت کردیم تا به کوفه بریم. آخه مردم به بابا حسینم☀️ نامه📨 نوشتن که به کوفه برود و آنها را از چنگال حاکمان ظالم و ستمگر👹 نجات بده.‌ اونها می دونستن بابای من چه قدرتی💪 داره توی راه ما بچه ها می خندیدیم. صدای خنده مون همه جا را پر کرده بود🙂 عمه زینب✨ هم لبخند روي لبش بود. ‌ همین طور که می رفتیم، یکی از بچه ها صدا زد، نخلستان🌴 نخلستان های🌴 کوفه... رسیدیم. همه خوشحال شدند. بچه ها که از خوشحالی بالا و پایین می پریدند ‌ من هم همین طور. کمی که نزدیک تر رفتیم، عمه زینب✨ فرمودن: عزیزان من، اینها نخلستان🌴 نیست...جلوتر که رفتيم، دیدیم آدمای بد با شمشیرهاشون🗡⚔🗡 اومده بودن که جلوی بابا حسینم را بگیرن😔 ‌ همه ی اون آدم ها تشنه🌊 بودن. حتی اسب هاشون🐎 هم تشنه بودن. بابا حسینم☀️ به عمو عباسم💫 فرمودن که برای آنها آب💧 بیار عمو عباسم💫 رفت و برای اونها آب💧 اورد.‌ دیدم یه پیرمردی👴 بینشون بود که توان آب خوردن نداشت. بابا حسین☀️ با دستای خودشون به اون پیرمرد آب💧 داد. حتی بابا حسین☀️ فرمودن: به اسب هاشون🐎 هم آب بدن. آنها خیلی آب💧 خوردند تا اينکه سیراب شدن.