eitaa logo
🌷بی بی رقیه سلام الله علیها 🌷 🌺 هیئت حضرت بی بی رقیه س🌺
117 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
129 فایل
ارتباط با ادمین https://eitaa.com/Najar110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨دانستنی های مهدوی مناسب کودکان و نوجوانان_۲۷ سلام بچه های قشنگ حالتون خوبه 😊 این آیه ی مهدویِ قشنگ و براتون آوردیم👇 ✨قُلْ كُلٌّ مُّتَرَ‌بِّصٌ فَتَرَ‌بَّصُوا ۖ فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَ‌اطِ السَّوِيِّ وَمَنِ اهْتَدَىٰ(سوره طه، ۱۳۵) {بگو: «همه (ما و شما) در انتظاریم! (ما در انتظار وعده پیروزی، و شما در انتظار شکست ما!) حال که چنین است، انتظار بکشید! امّا بزودی می‌دانید چه کسی از اصحاب صراط مستقیم، و چه کسی هدایت یافته است} 🌱در روایتی از امام کاظم(علیه السلام)، صراط سوی (راه میانه) حضرت قائم(علیه السلام) دانسته شده و هدایت مربوط به کسی است که به طاعت او راه یافته باشد. بچه ها جوووونم منظورِ آیه اینه که هر کسی به حرف امامِ زمانش گوش کنه و از دستورات ایشون اطاعت کنه سعادتمند و خوش بخت میشه🤗 چون راه درست و مورد رضایتِ خداجون❤️ همین راهه و هر کسی گوش نکنه تو راه درست و راست نیست و سعادتمند نمیشه😔
هدایت شده از مدرسه مهدوی 🌤
📢📢 💠به مناسبت سالروز آغاز امامت امام زمان (عج) بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج) آذربایجان غربی با همکاری مرکز تخصصی مهدویت قم برگزار می کند: 📃مسابقه بزرگ ✋ 🎁 همراه با جوایز ویژه🤩🤩 🏆نفر اول 🏆نفر دوم 🏆نفر سوم 🏆12 نفر چهارم هر نفر 🏆30 نفر به قید قرعه هر نفر 👤 ویژه گروه سنی 8 تا 15 سال 🖼جهت اطلاع از موضوعات؛ بخش های نه گانه و شرایط مسابقه پوستر را مشاهده کنید. 📸تصاویر و فایل های خود را به آیدی @mosabeghat_mahdavi در پیام رسان ایتا ارسال کنید. ⏰ : 24 مهر مصادف با نهم ربیع الاول سالروز آغاز امامت امام مهدی(عج) لغایت 15 آبان 📑 جهت کسب اطلاعات بیشتر و دریافت محتواهای پیشنهادی برای بخش های نه گانه، به کانال در ایتا مراجعه نمایید. 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3867410491C4ccb5e87fe 🎧فایل صوتی توضیحات بخش های نه گانه روزنامه دیواری👇👇👇 https://eitaa.com/madreseh_mahdavi/1935
هدایت شده از سربازکوچک
🔹پیام قرآنی 👌چقدر خوبه در کارهای خوب از همه جلوتر باشیم 🔸🔹🔶🔷🔸🔹🔶🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان 🌿قاصدک 🌛ماه شب دوازدهم به بعد را خیلی دوست داشت. 😍چون هر شب، روشن و روشن‌تر می‌شد و قاصدک تا مدت‌های طولانی به ماه نگاه می‌کرد و با او حرف می‌زد.😌 ☘قاصدک بعدازظهر روز در خانه نشسته بود و منتظر بود تا 🌛ماه به آسمان بیاید و او دوباره به ماه نگاه کند و حرف‌هایی که دیشب ناتمام مانده بود را ادامه دهد.☺️ 🍃همین فکرها بود که درِ خانه به صدا درآمد. بعد از لحظاتی قاصدک بسیار خوشحال شد، چون دید عمه خانم به خانه می‌آید.😃 🌚آن شب وقتی ماه 🌛به آسمان آمد، قاصدک دوست نداشت با ماه صحبت کند و دلش هوای عمه خانم را کرده بود.😉 🍀قاصدک وقتی خود را به پنجره اتاق رساند، شنید که عمه خانم برای رفتن خداحافظی👋 می‌کند که ناگهان صدایی آمد: عمه جان! امشب اینجا بمان!😇 قاصدک تعجب کرد، مگر امشب چه خبر است🤔 این‌که ماه🌛 در آسمان بالاآمده و کاملاً بزرگ و نورانی بود، اما قاصدک توجهی به آن نداشت، فقط با خودش می‌گفت: چرا عمه خانم باید امشب که شب نیمه ماه است، اینجا بماند؟🤔 🌾قاصدک در همین فکرها بود که ناگهان شنید قرار است امشب در این خانه، نوزادی 👶به دنیا بیاید. بسیار تعجب کرد. کسی به دنیا بیاید که آخرین امام روی زمین است.❤️ ✨عمه خانم پرسید: از چه خانم خوشبختی قرار است این نوزاد👶 به دنیا بیاید، من کسی را که نشانه بچه‌دار شدن را داشته باشد اینجا نمی‌بینم؟ پدر نورانی، عروس خانم را به عمه خانم نشان داد.☺️ ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانه تان طوری باشد که محیطی دوستانه و امن برای اکتشاف بچه ها باشد. شنیدن همیشگی اصطلاحاتی مثل ” بهش دست نزن” و ” ازش دور شو” می تواند باعث از بین رفتن استقلال شود. هر چه قدر خانه ی شما برای بازی و اکتشاف بچه ها امن تر باشد کمتر نه می گویید. و هر چه قدر کمتر به او نه بگویید به طور چشمگیری کشمکش های بین شما و او کاهش می یابد. کودکی که در خانه آزاد است کمتر لجبازی میکند و همکاری بهتری با والدینش خواهد داشت!
هدایت شده از سربازکوچک
شعر بچه شیعه.mp3
4.86M
بچه شیعه ✅دوستای خوبم خوب گوش کنید و شعر رو حفظ کنید 🔷🔸💠🔸🔷
🍁قاصدک دید که عمه خانم به‌طرف عروس خانم که حالا مادر نوزاد نورانی❤️ بود، رفت و بر او سلام کرد و کنارش نشست و گفت: تو بانوی من و بانوی همه ما هستی!😍 قاصدک بسیار خوشحال شد، چون اولین قاصدکی بود که این خبر را شنید و در دنیای قاصدک‌ها، کسی که اولین خبر را داشته باشد، خیلی مهم است. البته خیلی‌ها از قبل شنیده بودند که قرار است در این خانه بچه‌ای به دنیا بیاید که همه چشم‌ها منتظر او هستند و حتی این خبر به گوش آدم‌های بدجنس هم رسیده بود. به همین خاطر به آن خانه سر می‌زدند که اگر خانمی نشانه بچه‌دار شدن را دارد، او را از بین ببرند؛ اما خداوند کاری کرد که معلوم نباشد که مادر  نوزاد نورانی چه کسی است. قاصدک‌ها هم شب‌ها می‌خوابند، اما آن شب، قاصدک تا به صبح نخوابید، از بس خبری که شنیده بود مهم بود، آن خبر این بود که امشب در این خانه، آخرین نوزاد نورانی به دنیا می‌آید. قاصدک کنار عمه خانم بود، او را دید که نماز📿 خواند و افطار🥛 کرد و بعد آرام در بستر خود خوابید. نیمه‌های شب، عمه خانم از خواب بلند شد و نماز خواند، اما خیلی نگران بود، چون مادر نوزاد در خواب بود، اما بعد از لحظاتی مادر نورانی بلند شد و نماز خواند و دوباره خوابید.😇 قاصدک به آسمان نگاه کرد، نزدیکی‌های صبح بود که پدر صدا زد «عمه جان تولد نزدیک است!»😍 عمه خانم، مادر نورانی را در آغوش گرفت و او را دلداری داد. قاصدک از این‌که اولین قاصدکی بود که صدای آن نوزاد نورانی را می‌شنید، بسیار خوشحال بود، نوزادی که در سجده بود.😘 عمه خانم نوزاد را در اغوش کشید ، چ نوزاد تمیز و زیبایی❣❣
🍃قاصدک با خودش فکر می‌کرد چه خبر خوشی را از فردا برای تمام قاصدک‌های دنیا دارد.😍 پدر صدا زد: عمه جان، پسرم را نزد من بیاور😘 پدر گفت: پسرم سخن بگو.🗣 قاصدک شنید که پسر، لب به سخن گشود و گفت:…. قاصدک‌ها وقتی به هم می‌رسند و جمعشان جمع می‌شود، برای همدیگر حکایت‌های شنیدنی تعریف می‌کنند و اصلاً قاصدک یعنی همین.😄 🍃قاصدک در جمع قاصدک‌ها، تولد نوزاد نورانی👶 را به آن‌ها خبر داد و همه آن‌ها خوشحال شدند و از قاصدک به خاطر این‌که خبر به این مهمی را برای آن‌ها آورده بود، تشکر کرد. 🍁یکی از قاصدک‌ها از حکایت‌های قاصدک‌های زمان‌های خیلی دور تعریف کرد؛ از مرد مغروری که خود را خدای مردم می‌دانست و مردم فقیر و بیچاره را خیلی اذیت می‌کرد.😑 ⛔️آن مرد مغرور شنید که می‌گویند در آینده‌ای نزدیک پسربچه‌ای👦 به دنیا می‌آید که وقتی بزرگ شد او را نابود می‌کند، به همین خاطر دستور داد هر پسربچه‌ای را که به دنیا می‌آید بکشند.😒 قاصدک‌های آن زمان خیلی ناراحت شدند،😢 چون همین نوزادهای پسر بودند که وقتی بزرگ می‌شدند به صحرا می‌آمدند و قاصدک‌ها را جمع می‌کردند و برای بازی به شهر می‌آوردند و قاصدک‌ها در دست بچه‌ها حسابی تفریح می‌کردند.😌 💯اما قاصدک‌ها موقعی خوشحال شدند که صدای پسربچه‌ای را در شهر شنیدند. وقتی به‌طرف صدا رفتند، خیلی تعجب کردند، بله درست بود، پسربچه‌ای زیبا متولدشده بود و مأموران ستمگر متوجه آن نشده بودند.😉 آن پسربچه زيبا بعد که بزرگ شد، پیامبر خوب خدا شد و مردم را از دست ستمگران و آدم‌های بدجنس نجات داد👌
یک روز که خواب🌊 بودم، خورشید خانم 🌞با شوق و ذوق من رو صدا زد: دریا 📣📣 دریا📣📣 از خواب پریدم. گفتم: چه شده⁉️ خورشید خانم اتفاقی افتاده⁉️ خورشید خانم🌞 گفت: بله، خبر خبر، آماده‌ای بشنوی. با تعجب گفتم: چه شده⁉️ گفت: امروز محمد مهربان☀️ و عمویش جناب ابوطالب ☀️دارند به اینجا می‌آیند. شوکه شدم. نمی‌دانستم که چکار کنم. فقط بالا و پایین پریدم و گفتم: هورااااااااااا🌊 یعنی من دارم به آرزویم می‌رسم. خدایا شکرت🙏 از طرفی من در جایی بودم که مردمش خیلی نادان بودند. آنها بت‌های بی جان را می‌پرستیدند. فرزندان و خانواده‌ی خود را برای بت‌ها قربانی می‌کردند. آن روز که حضرت محمد مهربان☀️ به سرزمین ما آمد، مردم چند نفر را برای قربانی لبه‌ی من گذاشته بودند. آنجا بت بزرگ را قرار داده بودند. قربانیان را کنار بت بزرگ نشانده بودند. من چشمم به راه بود. ناگهان دیدم که مردی از دور می‌آید. دقت کردم. یکدفعه خورشید خانم🌞 گفت: دریاجان🌊 حضرت محمد آمد. خیلی خوشحال شدم و از خوشحالی بالا و پایین پریدم🌊💦💦 محمد مهربان نزدیک‌تر شد. دید که قربانیان کنار بت هستند. به دست و پای آنها طناب بسته شده است. او طناب‌ها را باز کرد. بعد نگاهی به من انداخت. به من فرمود: به امر خدا شدیدتر شوم و بت بزرگ آن مردم را بشکنم. با اشاره‌ی محمد☀️ خروشان شدم. بت شکست ...