eitaa logo
بغض قلم
588 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
183 ویدیو
20 فایل
📚کتاب دوست=bibliophil 📄روزنوشت 📒داستانک 📕معرفی کتاب ✏️آموزش داستان‌نویسی 📡خبر جشنواره‌ها 💎نویسنده شدن، رویا نیست. 💡فقط تلاش مستمر در مسیر! 📘محدثه‌قاسم‌پور نویسنده کتاب‌های: _پشت پرچم قرمز _شب آبستن @bibliophil_a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀کتاب سلام بر ابراهیم در دو جلد منتشر شده و آنقدر تجدید چاپ شده که نیاز به معرفی نداره. 🌹 بخشی از کتاب اواخر سال60 بود و ابراهيم در مرخصي به سر مي‌برد.آخر شب بود كه آمد خانه، كمي صحبت كرديم. بعد ديدم توي جيبش يك دسته بزرگ اسكناس قرار داره. گفتم:” راستي داداش، اينهمه پول از كجا مي‌ياري!؟ من چند بار تا حالا  ديدم كه به اين و اون كمك مي‌كني. برا هيئت خرج مي‌كني. الان هم كه اينهمه پول تو جيبته” بعد به شوخي گفتم:” راستش رو بگو گنج پيدا كردي!” ابراهيم خنديد وگفت: نه بابا، اينها رو بعضي‌ها به من مي‌دن و خودشون مي‌گن تو چه راهي خرج كنم. فرداي آنروز با ابراهيم رفتيم بازار، از چند دالان و بازارچه رد شديم تا به مغازه مورد نظر رسيديم. مغازه تقريباً بزرگي بود. با هم وارد شديم. پيرمرد صاحب فروشگاه وشاگردانش يك يك با ابراهيم دست و روبوسي كردن. معلوم بود كاملاً ابراهيم رو مي‌شناسن. بعد از كمي صحبتهاي معمول. ابراهيم گفت: حاجي من انشاء الله فردا عازم گيلان غرب هستم. پيرمرد هم گفت: ابرام جون، الان برا بچه‌ها چي احتياج دارين.  ابراهيم هم كاغذي رو از جيبش بيرون آورد و به پيرمرد داد وگفت:” به جز اين چند مورد، احتياج به يه دوربين فيلمبرداري داريم. چون اين رشادتها و حماسه‌ها بايد براي آينده بمونه. تا اونهائي كه درآينده مي‌يان بدونن اين دين و اين مملكت چه جوري حفظ شده”. بعد هم ادامه داد: “براي خود بچه‌هاي رزمنده هم احتياج به تعداد زيادي چفيه داريم.” صحبت كه به اينجا رسيد پسر اون آقا كه داشت حرفهاي ابراهيم رو گوش مي‌كرد جلو آمد وگفت: حالا دوربين يه چيزي، اما آقا ابرام چفيه ديگه چيه؟! مگه شما مي‌خواين مثل آدماي لات وبيكار دستمال گردن بندازين ابراهيم مكثي كرد وگفت:” اخوي،چفيه دستمال گردن نيست. بچه‌هاي رزمنده هر وقت وضو مي‌گيرن چفيه براشون حوله است. هر وقت مي‌خوان نماز بخونن سجاده است. هر وقت زخمي ميشن، با چفيه زخم خودشون رو ميبندن و… پيرمرد صاحب فروشگاه پريد تو حرفش وگفت:” چشم آقا ابرام، اون رو هم تهيه مي‌كنيم.” فردا قبل از ظهر جلوي درب خانه بودم كه همان پيرمرد با يك وانت پر از بارآمد. سريع رفتم داخل خانه و ابراهيم رو صدا كردم. پيرمرد يك دستگاه دوربين و مقداري وسايل ديگه به ابراهيم تحويل داد وگفت: ابرام جان اين هم يك وانت پر از چفيه.  بعدها ابراهيم تعريف مي‌كرد كه از آن چفيه‌ها براي عمليات فتح المبين استفاده كرديم. و كم كم استفاده از چفيه عامل مشخصه رزمندگان اسلام شد. 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 خانم گلستان جعفریان/ چه‌طور داستان و روایت شهدایی بنویسیم؟ 📒 عصری با زنان نویسنده، کانون بانوی فرهنگ 🆔 @bibliophil
یادداشتم درباره کتاب انتقام، در خبرگزاری کتاب ایران/ صبح امروز https://www.ibna.ir/vdci5raprt1apy2.cbct.html 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 کارگاه داستان‌نویسی _ جلسه اول 💥مهدی حجوانی 🆔 @bibliophil
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 کارگاه داستان‌نویسی _ جلسه‌دوم 💥مهدی حجوانی 🆔 @bibliophil
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 کارگاه داستان‌نویسی _ جلسه‌سوم 💥مهدی حجوانی 🆔 @bibliophil
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 کارگاه داستان‌نویسی _ جلسه چهارم 💥مهدی حجوانی 🆔 @bibliophil
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 کارگاه داستان‌نویسی _ جلسه پنجم (آخر) 💥مهدی حجوانی 🆔 @bibliophil