فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معرفی کتاب آینهداران آفتاب توسط استاد سنگری نویسنده کتاب
#آینه_داران_آفتاب
#محمدرضا_سنگری
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
بغض قلم
فهرست جلد اول کتاب آینه داران آفتاب 🆔 @bibliophil
یادتون گفتم این کتاب رو خریدم.
مطالعهی جلد اول رو به پایان
و هر صفحه که میخونم
بیشتر عاشق این کتاب میشم.
میخوام شبهای جمعه
از این کتاب قرار بدم
تا شما هم عاشقش بشید.
مثل کاری که زلیخا کرد.
فقط مراقب دستهاتون باشید.
سیر کنیم در یاران امام حسین
که هر کدام منظومهای عجیب بودند.
#آینه_داران_آفتاب
#شب_جمعه
#وصف_مطالعه
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
🌧باران
درهای آسمان بسته بود، آسمان بخیل و تهیدستتر از زمین، چشم در چشم مردمی داشت که خشکسالی، تاب و توانشان را ربوده بود.
کوفه بود و عطش، کوفه و زمینهایی ترک بسته و کامها و نگاههای منتظر باران.
مردم رمق رفته و نومید و پریشان به دیدار علی(عليهالسلام) آمدند که ای خلیفه، کاری بکن که قحط آبی و تشنهکامی زمین، مرگ را همسایه و همنفس زندگیمان ساخته است.
امام فرزندش حسین را طلبید.
عزیزم حسین، دعا کن تا عبوسی آسمان بشکند، تا باران ببارد، تا زمین و زمان سیراب شود.
حسین برخاست.
سر برهنه کرد و پای نیز.
دست برداشت.
پیش و بیش آسمان
اشک ریخت و زمزمه کرد:
خدایا! ای بخشنده خیرات
و نازل کننده برکات!
آسمان را بر ما سرشار بباران
و ما را از بارانی
بسیار، فراگیر، انبوه،
پردامنه، پیوسته ریزان،
شکافنده و روان
سیراب فرما،
بارانی که با آن
بندگان ناتوان را بنوازی
و خاک مرده را
میهمان زندگی سازی.
آمین یا ربالعالمین
آذرخش چشم آسمان را خیره کرد.
ابرها متراکم و انبوه باریدند.
عربهای بادیهنشین به کوفه که میآمدند میگفتند: درهها و تپهها را دیدیم که آب چونان مار در آنها پیچ و تاب میخورد.
حرث این خاطره را با خویش داشت
و اینک در کربلا میدید که کوفیان سیراب دیروز و امروز، آب بر حسین و خانوادهاش بستهاند.
شب هشتم محرم، حرث مردد در سپاه عمرسعد مانده بود.کسی در او میخواند مگر نیایش حسین را فراموشکردهای؟! به اشاره او آسمان بارید.
شب نهم فرارسید. حرث پس از عبادت شبانه که رسم دیرینهی زندگیش بود، چشم بر هم نهاد، او بود و دوزخ و شرارهها که از چشمها میبارید و پیامبر که به عتابش میگفت: سر یاری فرزندم نداری؟
صبح عاشورا حرث به دریای حسین پیوستد. تیرباران آغاز شد.
میجنگید و رجز میخواند.
دمی بعد امام به بالینش رسید.
چند قطره باران از آسمان نگاه حسین
حرث را تا بهشت بدرقه کرد.
📒کتاب آینهداران افتاب/ جلد اول/ شهیدان تیرباران صبح/ حرثبنامروالقیسکندی
#حرث_بن_امروالقیسکندی
#آینه_داران_آفتاب
#شب_جمعه
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
معروفترین رجز کربلا
هیچ کس نمیداند
این کودک بزرگ
که تنها یازده بهار را
در همسایگی
تابستان محبت پدر
گذرانده بود، چه کرد؟
به خیمه برگشت.
مادر از سفر سنگین
شهادت همسر برگشته بود.
سر از سجده سپاس برداشت.
در چهرهاش نشانی
از نگرانی و اندوه نبود.
مادر پیشانی گر گرفته
عمرو را بوسید و نگاهش
را از پای تا سر چرخاند
و قامت ظریف عمرو را
که چونان درختان رازآلود
و اساطیری استوار و تناور
قد میکشید، مرو کرد.
آخرین بار بوسید،
پیراهن سپیدش را بر تن کرد.
گرههای زره را بست.
شمشیر را در دستش نهاد.
بند کفشهایش را بست.
در آغوشش کشید.
تا آستانه خیمه بدرقهاش کرد.
عمرو به امام سلام داد:
السلام علیک یا مولای یااباعبدالله!
امام برگشت.
عمرو بود فرزند جناده انصاری!
_سلام بر تو باد، ای عمرو!
مادرت سوگوار پدرت است.
تو باید در کنارش باشی.
شاید آمدنت به میدان را خوش ندارد.
_نه مولای من، مادرم مرا به میدان فرستاده است. مادرم لباس رزم بر من پوشانده، اذن میدانم بخشیده!
عمرو به میدان رفت!
یک تن و این همه دشمن!
رجز میخواند،
رجزی که زیباترین رجز کربلاست:
امیری حسین و نعم الامیر
سرور فواد البشیر النذیر
علی و فاطمه والده
فهل تعلمون له من نظیر
له طلعه مثل شمس الضحی
له غره مثل بدر منیر
ای صحابه سیاهی،
حسین رهبر من است.
کدام رهبر والاتر و بالاتر از این؟
او امام سرور آفرین
و آرامشبخش قلب پیامبر بود.
امام من پرورده دامان علی و فاطمه است.
آیا او را همتا و همانند میشناسید؟
سیمای او به آفتاب میماند
و پیشانی بلندش به ماهتاب.
هیچ کس این همه زیبا رجز نخواند.
از کنار تن پاره پدر به میدان زد.
کم کم چکاچک شمشیرها غبار را
به پرواز درآورد و
ناگهان سر در آسمان رقصید.
سر عمرو از بین غبار میدان
پیش پای مادرش پرت شد.
اینک سکوت بود و مادر
همه چشم به تلاقی نگاه مادر با عمرو داشتند.
حتی دشمن این صحنه را گریست.
مادر بر زمین نشست.
لب بر پیشانی پسر گذاشت،
چنگ در موی پسر زد.
با سر عمرو به میدان زد.
عمرو تنها شهیدی بود که هنوز میجنگید
نبرد پس از شهادت!
زن با سلاح سر میجنگید.
به فرمان امام بود که برگشت.
سر را به سمت دشمن پرت کرد
و در افق سرود:
ما چیزی که در راه دوستدادهایم
پس نمیگیریم!
📒کتاب آینهداران آفتاب/استاد سنگری/ جلد دوم
#عمرو_بن_جناده_انصاری
#آینه_داران_آفتاب
#شب_جمعه
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
معروفترین رجز کربلا
هیچ کس نمیداند
این کودک بزرگ
که تنها یازده بهار را
در همسایگی
تابستان محبت پدر
گذرانده بود، چه کرد؟
به خیمه برگشت.
مادر از سفر سنگین
شهادت همسر برگشته بود.
سر از سجده سپاس برداشت.
در چهرهاش نشانی
از نگرانی و اندوه نبود.
مادر پیشانی گر گرفته
عمرو را بوسید و نگاهش
را از پای تا سر چرخاند
و قامت ظریف عمرو را
که چونان درختان رازآلود
و اساطیری استوار و تناور
قد میکشید، مرو کرد.
آخرین بار بوسید،
پیراهن سپیدش را بر تن کرد.
گرههای زره را بست.
شمشیر را در دستش نهاد.
بند کفشهایش را بست.
در آغوشش کشید.
تا آستانه خیمه بدرقهاش کرد.
عمرو به امام سلام داد:
السلام علیک یا مولای یااباعبدالله!
امام برگشت.
عمرو بود فرزند جناده انصاری!
_سلام بر تو باد، ای عمرو!
مادرت سوگوار پدرت است.
تو باید در کنارش باشی.
شاید آمدنت به میدان را خوش ندارد.
_نه مولای من، مادرم مرا به میدان فرستاده است. مادرم لباس رزم بر من پوشانده، اذن میدانم بخشیده!
عمرو به میدان رفت!
یک تن و این همه دشمن!
رجز میخواند،
رجزی که زیباترین رجز کربلاست:
امیری حسین و نعم الامیر
سرور فواد البشیر النذیر
علی و فاطمه والده
فهل تعلمون له من نظیر
له طلعه مثل شمس الضحی
له غره مثل بدر منیر
ای صحابه سیاهی،
حسین رهبر من است.
کدام رهبر والاتر و بالاتر از این؟
او امام سرور آفرین
و آرامشبخش قلب پیامبر بود.
امام من پرورده دامان علی و فاطمه است.
آیا او را همتا و همانند میشناسید؟
سیمای او به آفتاب میماند
و پیشانی بلندش به ماهتاب.
هیچ کس این همه زیبا رجز نخواند.
از کنار تن پاره پدر به میدان زد.
کم کم چکاچک شمشیرها غبار را
به پرواز درآورد و
ناگهان سر در آسمان رقصید.
سر عمرو از بین غبار میدان
پیش پای مادرش پرت شد.
اینک سکوت بود و مادر
همه چشم به تلاقی نگاه مادر با عمرو داشتند.
حتی دشمن این صحنه را گریست.
مادر بر زمین نشست.
لب بر پیشانی پسر گذاشت،
چنگ در موی پسر زد.
با سر عمرو به میدان زد.
عمرو تنها شهیدی بود که هنوز میجنگید
نبرد پس از شهادت!
زن با سلاح سر میجنگید.
به فرمان امام بود که برگشت.
سر را به سمت دشمن پرت کرد
و در افق سرود:
ما چیزی که در راه دوستدادهایم
پس نمیگیریم!
📒کتاب آینهداران آفتاب/استاد سنگری/ جلد دوم
#عمرو_بن_جناده_انصاری
#آینه_داران_آفتاب
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
🌧باران
درهای آسمان بسته بود، آسمان بخیل و تهیدستتر از زمین، چشم در چشم مردمی داشت که خشکسالی، تاب و توانشان را ربوده بود.
کوفه بود و عطش، کوفه و زمینهایی ترک بسته و کامها و نگاههای منتظر باران.
مردم رمق رفته و نومید و پریشان به دیدار علی(عليهالسلام) آمدند که ای خلیفه، کاری بکن که قحط آبی و تشنهکامی زمین، مرگ را همسایه و همنفس زندگیمان ساخته است.
امام فرزندش حسین را طلبید.
عزیزم حسین، دعا کن تا عبوسی آسمان بشکند، تا باران ببارد، تا زمین و زمان سیراب شود.
حسین برخاست.
سر برهنه کرد و پای نیز.
دست برداشت.
پیش و بیش آسمان
اشک ریخت و زمزمه کرد:
خدایا! ای بخشنده خیرات
و نازل کننده برکات!
آسمان را بر ما سرشار بباران
و ما را از بارانی
بسیار، فراگیر، انبوه،
پردامنه، پیوسته ریزان،
شکافنده و روان
سیراب فرما،
بارانی که با آن
بندگان ناتوان را بنوازی
و خاک مرده را
میهمان زندگی سازی.
آمین یا ربالعالمین
آذرخش چشم آسمان را خیره کرد.
ابرها متراکم و انبوه باریدند.
عربهای بادیهنشین به کوفه که میآمدند میگفتند: درهها و تپهها را دیدیم که آب چونان مار در آنها پیچ و تاب میخورد.
حرث این خاطره را با خویش داشت
و اینک در کربلا میدید که کوفیان سیراب دیروز و امروز، آب بر حسین و خانوادهاش بستهاند.
شب هشتم محرم، حرث مردد در سپاه عمرسعد مانده بود.کسی در او میخواند مگر نیایش حسین را فراموشکردهای؟! به اشاره او آسمان بارید.
شب نهم فرارسید. حرث پس از عبادت شبانه که رسم دیرینهی زندگیش بود، چشم بر هم نهاد، او بود و دوزخ و شرارهها که از چشمها میبارید و پیامبر که به عتابش میگفت: سر یاری فرزندم نداری؟
صبح عاشورا حرث به دریای حسین پیوستد. تیرباران آغاز شد.
میجنگید و رجز میخواند.
دمی بعد امام به بالینش رسید.
چند قطره باران از آسمان نگاه حسین
حرث را تا بهشت بدرقه کرد.
📒کتاب آینهداران افتاب/ جلد اول/ شهیدان تیرباران صبح/ حرثبنامروالقیسکندی
#حرث_بن_امروالقیسکندی
#آینه_داران_آفتاب
#شب_جمعه
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil