eitaa logo
بغض قلم
629 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
307 ویدیو
34 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید حمیدرضا الداغی هم‌دانشگاهی من بود. اواخر دههٔ هفتاد. من ارتباطات می‌خواندم و حمید حسابداری (اگر اشتباه نکنم). من بچه مذهبی دانشگاه بودم و او بچه‌ی خوشتیپ دانشگاه. ظاهراً هیچ صنمی باهم نداشتیم. ماجرای آشنایی ما برمی‌گشت به جنجال و نزاعی که سرِ مسابقات فوتبال دانشگاه به راه افتاد. وسط بازی، مدافع حریف خطای ناجور روی من کرد. من بلند شدم و اعتراض کردم. بازیکن حریف فحاشی کرد و من یک لحظه خون به مغزم نرسید و درگیر شدم. در کسری از ثانیه، ۷-۸ نفر روی سرم ریختند. کأنه با قاتل پدرشان طرف هستند. زیر مشت، لگد و فحاشی‌ها، حمید را دیدم که به هواخواهی من وارد معرکه شد و بقیه را یکی پس از دیگری می‌نوازد. تا جایی که یادمه ورزشکار بود و حتی توی مسابقات رزمی هم اسم و رسمی داشت. دعوا که تمام شد متوجه شدم هر دوی ما را با تیزی نشون کردند؛ من گوش راستم و حمید گوش چپ... رفتیم بیمارستان و سهم هر کدام سه چهارتا بخیه شد و گوش‌هامان را پانسمان کردند. از فردا توی دانشگاه معروف شدیم به گوش‌بریده‌ها… شکایت کردیم و دادگاه برای ما طول درمان برید و دیه. ۲۵۰هزار تومن برا ضارب دیه بریدند. بابای طرف آمد به التماس و خواهش که ببخشیمش. کارگر ساده‌ای بود که یحتمل ۲۵۰هزار تومن، حقوق چندماهش می‌شد. از دست پسرش شاکی بود. حمید با همان برخورد اول راضی شد و من را هم راضی کرد که بگذرم و بخشیدم. این ماجرا شد دلیل دوستی منِ بچه مذهبی دانشگاه با جوان اول خوشتیپ و خوشگل دانشگاه. پریشب یکی از رفقای دانشگاه، پیام داد که حمید الداغی به رحمت خدا رفته. دروغ نگم، اول نشناختم تا اینکه عکس را برایم فرستاد. حالا همان جوان خوشتیپ و خوشگل دانشگاه، پشت اسمش کلمه شهید نشسته و منِ بچه مذهبیِ پرادعا هیچ. ✍ روایت عرفاتی هم دانشگاهی شهید حمیدرضا الداغی 🆔 @bibliophil
📒 نمایش صوتی داستان پهلوان پوریای ولی 👇 نویسنده: غلامرضا قاسمیان 🖌 شش فصل: ۱۵۴ دقیقه 🆔 @bibliophil