۱۰اسفند ۱۴۲۰ هفده سال پس از ظهور(خودم میدانم لعنت به وقاتون!)
سحر که بیدار شدم دلم هوای بیت المقدس را کرد. همین روزها بود حدود هفده هجده سال پیش، چه خون دلها میخوردیم. فقط حسنا و مهدیا را داشتم. غذا که میخوردند بغضم را قورت میدادم که الان مادرها در غزه چیزی ندارند به بچهها بدهند. شب که در اتاق گرم میخوابیدند اشکهایم سرازیر بود که الان بچهها در غزه از سرما میلرزند. میدانستیم که خون بچههای بیگناه بساط ظلم را برمیچیند اما خدا را شکر که بودم و به چشم هم دیدم. چادر چاغچول کردم. علیرضا مثل همیشه کربلا را به همه جا ترجیح داد. ده بسم الله طول کشید تا رسیدم. دیروز تغافلم از یاد خدا زیاد بود و باعث شد طی الارض اینقدر طول بکشد.
ظهر جلسه داشتیم با امام. محل جلسه غرفهی کشتی نوح در مسجد کوفه بود. نمایندههای کُرات ذی حیات آمده بودند خدمت امام. بین نمایندهی دو کهکشان اختلافی جزیی پیش آمده بود. حضرت کار رفع اختلاف را به من سپردند. پس از دادرسی لبخند رضایتی بر لبان مبارکشان نقش بست و فرمودند در قضاوت داودی پیشرفت خوبی داشتهام.
شب به مناسبت میلاد مادرمان حضرت زهرا (سلام الله علیها) پنجاه کارگزار زن با خانوادههایمان مهمان حضرت بودیم در اندرونی غرفهی پنجم مسجد سهله. حسنا و مهدیا هم با شوهرها و بچههایشان بودند. حضرت آخر مجلس دعا کردند و میوههای بهشتی برای ما مهیا شد. من عاشق انار بهشتی شدم. طعمی که دارد قابل قیاس با طعم دنیایی آن نیست. قبلا در شب قدر هم حضرت تمام کارگزاران را مهمان مائدهی بهشتی کرده بودند...
🖌خانم صفدری
#چیزی_شبیه_روایت
#چیزی_شبیه_رویا
#خود_برتر_بین_اعظم!
#یه_امضا_بده_قبل_مهم_شدن!
#چرا_تصورش_اینقدر_سخته؟
🆔 @bibliophil