زن داد می زد و کمک میخواست.
مأمورها کشانکشان میبردندش و شلاقش می زدند.
شنیده بودند که میگفت: «یا فاطمه، خدا لعنت کند کسانی را که به تو ظلم کردند.»
خبر که به امام رسید، زار زار گریه کرد.
دستمالش خیس اشک شد، ریشهایش هم.
رفت مسجد سهله.
دو رکعت نماز خواند و دعا کرد.
زن آزاد شد.
📒#در_محضر_آفتاب؛ برشهایی از زندگی و زمانه امام صادق(عليهالسلام)، شبنم غفاری حسینی
🆔 @Bibliophil
کلافه شده بود منصور.
مگس دور سرش میچرخید، مینشست روی سر و صورتش،
کنار گوشش وز وز میکرد.
با درماندگی از امام پرسید: «اصلاً این مگس را خدا برای چه آفریده؟»
امام لبخند زد، گفت: «تا تکبر ستمگران را بشکند و خوارشان کند.»
📒#در_محضر_آفتاب؛ برشهایی از زندگی و زمانه امام صادق(عليهالسلام)، شبنم غفاری حسینی
🆔 @bibliophil
روز آخر، ساعت آخر، لحظات آخر...
خوابیده بود توی بستر.
گفته بود هدیه و پول بفرستند
برای تمام دوستان و فامیل،
حتی برای آن کسی که یک روز قصد داشت امام را بکشد.
#در_محضر_آفتاب؛ برشهایی از زندگی و زمانه امام صادق(عليهالسلام)، شبنم غفاری حسینی
🆔 @bibliophil