eitaa logo
بغض قلم
737 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
428 ویدیو
42 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر @Adminn_behesht ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
السلام علیک یا جبل الصبر یا زینب کبری.س. قبل بیدارشدن بچه ها وسایل چیدم تو کالسکه ها،دوتا کالسکه دوقلو، بچه ها خیلی زود بیدارشدن چون مقید بودم شبها زود بخوابن، ماتو نجف مهمان یکی از محبین امیرالمومنین.ع. بودیم شب آخر بچه هامون خیلی باهم بازی کردن*عرب با*عجم بدون هیچ فاصله ای....آقایم هم که مثل همیشه مهربانانه مارو تا نزدیک ضریح برد برای زیارت،به گمانم آقاامیر المومنین.ع.هم جور دیگه ای فرزندان فاطمه.س.رادوست دارد🥰.به گمانم نه. مطمئنم... قرارما ۱۵ صفر مسجدسهله بود ساعت ده صبح. ماشین گیر نمی امد کلی پیاده رفتیم. هنوز پیاده روی کربلا شروع نشده بود بچه هاخسته شده بودند و هرکدوم به یه نحوی غر میزد...گشنه ام😟...خوابم میاد.😫..خسته شدیم..دسشویی دار🥴 *از روزی که تصمیم گرفتیم با این پنج تن بیایم پیاده روی اربعین با خودم عهد کردم بی تابی و بی صبری در هر شرایطی. هراتفاقی بیفته....هرررر اتفاقی اون لحظه بهترین اتفاقی هست که میتونه برای ما بیفته😊بالاخره رسیدیم محل قرار، مسجدسهله،خونه ی امام زمان.عج. انگارنه انگار این‌بچه ها بودند که اینهمه غر میزدند...و منم هی میگفتم الان میرسیم خونه ی امام زمان.ع.کلی بازی میکنید. بچه ها کلی کیف کردن و بازی کردن توحیاط. مسجد سهله و سر سره بازی رو سنگهای خونه ی امام زمان.عج. به اسما گفتم مادوباره میایم اینجا ان شالله..عصر ظهور میایم جارویی کنیم‌‌.مهمانها رو چای بدیم... بدرقه مان کردند به سمت کربلا از https://eitaa.com/dehkadetarbyat
هدایت شده از دهکده تربیت🌱
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍️میدونی چرا هر جا حرفِ امام زمانه عکسِ گُل نرگس میزارن .؟ چون گُل نرگس زمستون در میاد! سرما دنیا رو گرفته و دیگه کمتر کسي امید داره به بهار .. اون وقته که دیگه گُلِ نرگس در میاد :) اللهم عجل لولیک الفرج . . . حضورتون باعثِ دلگرمیه @dehkadetarbyat
هدایت شده از دهکده تربیت🌱
هوا خیلی سرد بود کندن از خانه ی گرم سخت تر اسما رو با هر چی لباس گرم بود پوشاندم کلاه و شال و گذاشتم کاپشنی که برای نوزادی برادرش بود و تن ش کردم عبدالرضا هم آماده کردم لباس گرم و شال و کلاه و کاپشن یه ساک هم وسایل داشتم از پتو و بالش نوزادی بگیر تا دفتر نقاشی و مداد رنگی و چندتا اسباب بازی کوچیک راه افتادیم اون موقع ها اسنپ و این چیزا نبود معمولا راهها رو یا با اتوبوس میرفتیم یا پای پیاده تو راه داشتم به بچه هام فکر میکردم چیه که تویِ مادر و راضی کرده این موقع صبح زود و سرما بزنی بیرون آخه از اونورم موقع آماده کردن بچه ها یه مگه مجبوری خاصی تو نگاه بچه ها بود... که هنوزم بعد این همه سال هست و گاهی به زبان میاورن یه بچه بغل یه ساک بزرگ رو دوش دست یه بچه ی دیگه تو دستم ساعت هفت صبح با این وضعیت تو خیابون بودیم از سه راه حافظیه که خونمون بود تا مصلی شهر برای من با اون اوصاف ذکرشده فاصله زیاد بود اسماهم کالسکه نشین نبود و کلا رو دستهای من زندگی میکرد خیلی خسته شده بودم دستام،کتفم،به شدت درد میکرد تو راه یه کم خوراکی و نان و خامه هم خریدم تا از عذاب وجدانی که سر آوردن بیرون بچه ها تو این سرما داشتم کم بشه بلکه رسیدم دم مصلی و منتظر که بریم به یه اتاق مجهز و گرم که کارهای مصاحبه ی بچه های مشهد و انجام بدیم دیدم یه اتاق خیییییلی کوچولو با یه بخاری داغان که اونم تازه روشن شده بود در انتظار ماست به کنار بخاری پناه بردم از شدت سرمای اتاق و کف اتاق نمی تونستم اسما رو که سه ماه بیشتر نداشت زمین بگذارم گذاشتم رو پام با همون اوصاف کلاه و شال وکاپشن یه پتو انداختم روش وقت های مصاحبه شروع شده بود و دختران فردیسی با مادرهاشون میامدن. تو همون اتاق که چه عرض کنم اتاقک کوچولو نگاه مادران به وضعیتی که من داشتم گاهی ترحم ناک بود گاهی سرزنش آمیز... اما ته دلم قرص بود نه اینکه من چقدر خفن هستمااا اصلااااا از روزی که وارد مدارس شدیم و من بچه بغل سر صف برای دختران راجع به اردوی مشهد صحبت کردم یه حس فوق العاده ای درونم روشن شده که حتی حس مادری م را به چالش می کشید که راضی میشدم جای گرم و نرم خانه رو با اون سرمای اتاقک کنار مصلی عوض کنم. ۱۸ سال از اون روزا گذشته شاید فکر کنید بعدش اسما و عبدالرضا سرمای سختی خورده باشن ولی نه معتقدم صاحب کار حواسش بوده... که برای یه مادر هیچ رنجی بالاتر از مریضی جگر گوشه ش نیست. تا غروب اونجا بودیم تعداد دخترای متقاضی اردومشهد زیاد بود‌‌. ما هم یه اتوبوس بیشتر ظرفیت نداشتیم. با نگاه لطف امام رضا.ع.اون اردو ثمرات زیادی داشت نگاهی که شاید به حضور معصومانه این اطفال بود... و شد شروعی برای هیات دختران رضوان الرضا.ع.فردیس سال ۱۳۸۶ اولین هیات دختران شهر شایدم کشور اون موقعی که کار برای دخترا مُد نبود... به دهکده ما بپیوندید🌱 @dehkadetarbyat
بغض قلم
#روز_مصاحبه_اردوی_مشهد_دختران_فردیس_سال_۱۳۸۵ هوا خیلی سرد بود کندن از خانه ی گرم سخت تر اسما رو با
۱۸ ساله زندگی‌ام گره‌خورده به همون اتاقک گوشه‌ی مصلی فردیس، سمیه‌خانم❤️ با خوندن متن شما سفر کردم به اون روز سرد که هنوزم وقتی بهش فکر می‌کنم، می‌مونم شما چه‌طور با دوتا بچه‌ی کوچیک، پای ثابت کار فرهنگی بودید.‌ البته الان مامان سمیه به جز ما که دخترهاش هستیم، پنج‌تا هم بچه داره و بازم پای‌کار دخترای ایران ایستاده❤️ https://eitaa.com/dehkadetarbyat
هدایت شده از دهکده تربیت🌱
روزهای فرد که باشگاه داریم همینجوری خیلی سرم شلوغه... امروز که قرار شد با بچه ها برای میلاد خانوم سه ساله جشن بگیریم هیات هم اضافه شد... مونده بودم چه کنم؟ تا اینکه رفتیم درمانگاه و .....فهمیدیم یه استخوان شصت پای آقا شکسته معطل شدیم تا گچ بگیریم.... خنده از لبات هیچ وقت نره🥺😁 الحمدلله علی کل حال برای هیاتم خدا بزرگه @dehkadetarbyat