eitaa logo
بغض قلم
645 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
321 ویدیو
35 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚ظهر آن روز 🖋زهرا رستم زاده با اینکه قدمهایش را تند تر بر می داشت اما انگار باغ تمامی نداشت. بقیه کارها را به موسی سپرده بود. چند روز پیش که در شهر بود زمزمه هایی به گوش اش رسیده بود. با آن سر و وضع خاکی و گلی سر ظهر  نمی دانست چطور خودش را به خانه رساند. سراسیمه داخل حیاط رفت. گروه غاز ها در حیاط سر و صدا می کردند و با دیدن او و از قدمهای تند و بلندش هر کدامشان به طرفی پراکنده شدند. زیر لب گفت: - یا الله خودت بخیر بگذرون. روی تنها پله سیمانی دم در خانه خم شد و چکمه هایش را که از گل سنگین شده بودند به سختی از پایش کند. با اندک نور افتاده دریچه‌ وسط سقف بر کف اتاق، به سمت رادیو رفت. آن را از طاقچه برداشت. ایستاده تا نزدیک گردن اش بالا گرفت و به گوش اش چسباند. صدایش را کم کرده بود و ذره ذره عقربه موج اش را جلو و عقب می برد. مشغول بود که صدای سرفه حاجی بابا او را ترساند. آنقدر با هول و هراس آمده بود که اصلا متوجه حاجی بابا نشده بود. حاجی بابا مدتی می شد که مریض احوال بود و گوشه اتاق برایش رختخواب انداخته بودند. حاجی بابا خوابیده سرش را به سمت او گرفت و   گفت: - خسرو تویی؟ تو اون تاریکی چیکار میکنی؟ با دستپاچگی گفت: - عسگرم حاجی بابا. رادیو را روشن می کردم. - صداشو بلند کن منم بشنوم. در دلش گفت: - در این گیر و دار حاجی بابا هم.... دنبال بهانه گشت. گفت: - فکر کنم باتریش ضعیف شده. - تازه براش باتری انداخته بودی! حاجی بابا دست بردار نبود. با کلافگی گفت: - نمی دونم این چشه؟ - تو اصلا این وقت روز اینجا چی کار می کنی؟ چرا سر زمین نیستی؟ یک گوش اش به رادیو بود و گوش دیگرش به حاجی بابا که به حرفش می گرفت و هی سوال پیچش می کرد. زیر لب با خودش غرولند می کرد که باز کی موج‌های رادیو را دست کاری کرده. - جواب منو ندادی؟ ذهن اش درگير بود و در این میان جوابی هم  برای حاجی بابا پیدا نمی کرد. زنگ اخبار ساعت چهارده روی موج رادیو واضح  افتاد. دست نگه داشت. گوش اش را تیز کرد. نفس اش به شماره افتاده بود. قلب اش تندتر می زد. ثانیه ای بعد صدایی محزون از راديو تمام وجودش را به هم ریخت. - روح بلند و ملکوتی... بی اختیار دست اش به روی سرش رفت و رادیو را به سینه چسباند و زمین نشست. چشمهایش مثل  تاریکی اتاق سیاهی رفت. صدای حاجی بابا که می گفت: - چی شده عسگر؟ با صدای گوینده رادیو در ذهن اش در هم آمیخته بود. خواست خبر رحلت امام را از حاجی بابا پنهان کند. نای صحبت کردن نداشت. نفس اش را که تازه کرد گفت: - چیزی نشده حاجی بابا. اینبار صدای اخبار از بلند گوی مسجد روستا در تمام روستا پخش می شد. حاجی بابا روی آرنجش بلند شد و روی رختخواب اش نشست. گوش اش را تیز کرد و گفت: - عسگر چی شده چرا کبلایی یحیی رادیوی مسجد رو باز کرده؟ چه خبر شده؟ اشک چشمان عسگر را گرفت و بغض آلود گفت: - حاجی بابا!!!! امام.... 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
02.Baqara.040.mp3
1.88M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم 🌺 قسمت چهلم | سوره بقره | يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ 🎤 آیت‌الله قرائتی 👇هر روز تفسیر قرآن: 8mint ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خودم را میان صحن امامزاده جعفر پیشوا می‌بینم. بیرق‌های سیاه محرم بر در و دیوارها آویزان‌اند.صدای شیون و گریه‌ی مردم بلند شده و همه منتظر هستند مردان طایفه بنی اسد بیایند و پیکرهای شهدای دشت کربلا را به خاک بسپارند اما مردی با عجله پیش می‌آید و چند جمله‌ای در گوش تعزیه‌خوان می‌گوید و عقب عقب می‌رود. چهره‌ی تعزیه‌خوان درهم کشیده می‌شود. بی‌معطلی رو به مردم می‌گوید: آهای مردم! خبر رسیده این ظالمان از خدا بی‌خبر دیشب آیت‌الله‌خمینی را دستگیر کرده‌اند، امروز کربلای ما تهران است. باید برویم و از آقا حمایت کنیم. وِلوله‌ای بین مردم می افتد. دسته دسته به سمت خانه‌هایشان هجوم می‌برند و هر کدام داس و قمه به دست، همسایه یا دوستی را با خود همراه می‌کنند و به سمت جاده خروجی شهر راه می‌افتند. جمع بزرگی از ورامینی‌ها که تازه با خبر شده اند به آنها می پیوندند. در صفوفی به همه پیوسته، دست‌دردست هم گره کرده‌اند و با سینه‌های ستبر که انگار هیچ چیز جلودارشان نیست به سمت تهران در حرکت اند. زمین زیر پایشان می‌لرزد. کم کم به پل باقرآباد نزدیک می‌شویم. کیلومترها پیاده روی کرده‌ایم اما اصلا احساس خستگی نمیکنم. از دور سایه‌هایی میبینیم که راه را بند آورده اند. خبرچین ها به نیروهای ژاندارمری ندا داده‌اند. جمعیت بی‌توجه به آنها پیش می‌روند. سرهنگی فریاد می‌زند: برگردید خونه‌هاتون. اما دریای خروشان جمعیت به سمتش موج بر می‌دارد. وحشت زده می‌شود.بلندتر فریاد می‌زند: اگر برنگردید خونتون پای خودتونه.. و شلیک‌ها شروع می شود. 📒کتاب جامانده از پسر / مرضیه نفری / سوره‌مهر 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
02.Baqara.041.mp3
2.68M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم 🌺 قسمت چهل و یکم | سوره بقره | وَآمِنُوا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَكُمْ وَلَا تَكُونُوا أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ ۖ وَلَا تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَنًا قَلِيلًا وَإِيَّايَ فَاتَّقُونِ 🎤 آیت‌الله قرائتی 👇هر روز تفسیر قرآن: 12mint ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیلی از دوستان پیام دادند یا حضوری گفتند ما دوست داریم نویسنده بشیم، داستان بنویسیم، کتاب چاپ کنیم. چند ساله از این فضا دور شدیم ولی آرزومون! چیکار کنیم؟! ان‌شالله در این دوره از آموزش‌ کمک‌تون می‌کنم ولی اگه می‌خواید به جایی برسید خودتون هم باید تلاش کنید! 🆔 @bibliophil
جلسه اول .MP3
15.53M
آموزش داستان‌نویسی / جلسه اول مباحث این جلسه: چرا می‌خوایم نویسنده بشیم؟ 🆔 @bibliophil
اگر استعداد نداشته باشید، خودتان را بکشید هم نویسنده نخواهید شد، اما اگر استعداد داشته باشید، فقط باید خودتان را بکشید تا نویسنده شوید. 📒 حرکت در مه/ محمد حسن شهسواری 🆔 @bibliophil