eitaa logo
بغض قلم
591 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
218 ویدیو
27 فایل
📄روزنوشت 📒داستانک 📕معرفی کتاب ✏️آموزش داستان‌نویسی 📡خبر جشنواره‌ها 💎نویسنده شدن، رویا نیست. 💡فقط تلاش مستمر در مسیر! 📘محدثه‌قاسم‌پور نویسنده کتاب‌های: _پشت پرچم قرمز _شب آبستن @Adminn_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو برعکس همه‌ی ما راست و حسینی گفتی آقا بیا! هنوز ساعتی از جشن نیمه‌ی شعبان نگذشته بود که پیراهن سفیدت، غرق خون غیرت شد. 📒 کتاب تنها برای لبخند_روایت زندگی مربی فرهنگی شهید علی خلیلی به قلم یکی از نزدیک‌ترین دوستان شهید، حجت‌الاسلام حشمدار است. این کتاب به تازگی در نشر شهید کاظمی چاپ شده است. 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چراغ خانه را روشن کنید، آواز بگذارید کسی دارد می‌آید، لای در را باز بگذارید 🆔 @bibliophil
این انصاف نیست! قبول بد بودیم! اما دل داریم. در روایت‌ها هرکس دلگیر بود، هرکس سوال و مشکل داشت، بی واسطه خودش را به اجداد شما رساند. در زد، صورت به صورت پرسید و جواب شنید. گاهی دیدن همان و حل شدن همان. امسال میلاد شما جز روزهای غمگین‌ زندگیم بود. آفاجان! خودتان شاهد بودید، هر جا رفتم این بغض کشنده همراهم آمد. چسبیده بود به گلو و از چشم‌ها، خودش را بیرون می‌ریخت. مجلس مولودی و مهمانی هم سرش نمی‌شد. عمرم گذشت. ده‌‌ی سوم زندگیم، به سرعت ابرهای بهاری، در حال عبور است. زندگی که از روزهای نوجوانی با اسم مستعار منتظر ورق خورد، حالا به سراشیبی جوانی رسیده. منتظر اسمی بود که آن سال‌ها زیر دلنوشته‌هایی برای شما می‌نوشتم. تمام نشریه‌های دانش‌‌آموزی برگی به نام منتظر داشت. این انصاف نیست. ما هر سال پیرتر از قبل منتظریم. پدرم و پدربزرگم روزی نبود که یاد شما نباشند و حالا سال‌هاست که سفر کرده‌اند. این انصاف نیست، آقا! ۱۱۸۹ سال عاشقان شما، با آرزوی صبح امید سر بر خاک فرو بردند. این همه دوری انصاف نیست. فرق ما با آن زن و مردی که اجداد شما را می‌دید، در چیست؟ ما دل‌مان که می‌گیرد چه کنیم با انصاف؟ ما سوال که داریم در کدام خانه را بزنیم؟ ما در راه که ماندیم در کدام مسیر پیدایت کنیم؟ ما با دولت کریمه‌ی شما چقدر فاصله داریم؟ هر روز خسته‌تر از قبل منتظریم. زیر بار این همه غم، نفسی نمانده. هوای تازه‌ی بهار، برگرد. ناجی جهان! این همه دوری حق ما نیست! نجات‌مان بده از این مرداب تاریک! 🆔 @bibliophil
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📒چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟ 🌺 استاد علیرضا پناهیان / جلسه اول 🆔 @bibliophil
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📒چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟ 🌺 استاد علیرضا پناهیان / جلسه دوم 🆔 @bibliophil
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📒چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟ 🌺 استاد علیرضا پناهیان / جلسه سوم 🆔 @bibliophil
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📒چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟ 🌺 استاد علیرضا پناهیان / جلسه چهارم 🆔 @bibliophil
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📒چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟ 🌺 استاد علیرضا پناهیان / جلسه پنجم 🆔 @bibliophil
قبل ماه مبارک گوش بدیم/ التماس دعا
📒 بهونه بنی‌اسرائیلی، شماره سوم 🙈 می‌دونی کتاب چقدر گرونه!؟ رفتم گلستان سعدی بخرم، بگو چند؟ 🌻بله متاسفانه این روزها در کنار گران شدن همه چیز، کتاب هم گران شده. اما اینکه کتاب نمی‌خونیم به خاطر گرانی نیست چون اگه احساس نیاز کنیم با وجود گران بودن هم سراغ‌ش میریم. 💥یه راهکار خرید کتاب دست دوم/ نرم‌افزار(کنسل) فضایی مثل دیوار ولی برای خرید و فروش کتاب/ کتابی که خوندی بفروش و کتاب جدید بخر 💥عضویت در کتابخانه‌ها سالی حدود ۱۰ تومن میدی و به هزار هزار کتاب دسترسی داری. 💥 از نرم‌افزار طاقچه و فیدیبو با اشتراک ماهی ۱۵ تومن کلی کتاب می‌خونی 💥میشه با یه جمع دوستانه کتاب بخرید و بین هم اشتراک بذارید. 💥 نرم‌افزار ایران صدا فایل صوتی خیلی از کتاب‌ها رایگان گذاشته. 💥 دم عید خیابان‌ها و بیرون مترو غرفه‌های پنجاه درصد تخفیف کتاب زدن و... آدم اگه بخواد کاری انجام بده، راهش رو هم پیدا می‌کنه. 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چو عمر از سی گذشت یا خود از بیست نمی شاید دگر چون غافلان زیست نشاط عمر باشد تا چهل سال چهل ساله فرو ریزد پر و بال 🆔 https://eitaa.com/bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مردم در حال لباس خریدن و من در حال کتاب خریدن، مادرم بفهمه بازم کتاب خریدم، لای وسایلی که می‌خواد بندازه بیرون، می‌ده نون خشکی منم ببر! شاید براساس وزنم بهش یه پولی هم داد. اعتراف می‌کنم، چند روز پیش رفتم لباس بخرم، دوتا کتاب خریدم برگشتم. اونا رو مامانم هنوز ندیده! 😂 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پشت جلد کتاب آبنبات هل دار، یک عبارت کوتاه و خیلی مختصر ومفید می‎بینید: “هنگام مطالعه با صدای آهسته بخندید، همسایه ها خوابیده اند“. این جمله دقیقا حال من؛ زمان خواندن این ۴ جلد کتاب طنز بود. شب از ترس بیدار شدن خانواده سعی می‌کردم خودم را کنترل کنم اما گاهی از دستم در می‌رفت و بقیه فکر می‌کردند، دیوانه شدم. 📒 کتاب داستان پسر بچه‌ای بجنوردی به نام محسن از ۸ سالگی تا دانشجویی است. با انواع و اقسام شیطنت و نوستالژیک در دهه‌ی ۶۰ که با طعم آبنبات، کام آدم را شیرین می‌کند. لهجه‌‌ی بجنوردی، شخصیت بامزه‌ی بی‌بی، تفریحات و بازی‌ها‌ی محلی، خانواده صمیمی و صاف و ساده محسن، کتاب را جذاب و خواندنی کرده‌است. 📒 این کتاب طنز/ ۴ جلد دارد و آخرین جلد آن آبنبات نارگیلی است که دوران دانشجویی محسن را روایت می‌کند، اما محسن در زمان دانشجویی هم دست از هرزه‌چنگی(فضولی در کار مردم به لهجه بجنوردی) برنداشت. 📒 بهترین پیشنهاد برای علاقمند شدن به مطالعه 🆔 @bibliophil
بخون شارژ شی! 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مهمانی اجباری! این چه مهمانی است که گرفتی؟! مهمانی‌ات را هم انداختی اول عید. نه آجیل، نه شیرینی نه حتی یک چایی خشک و خالی. این هم شد مهمانی! مهمانی بدون خوراکی! باطعم گشنگی و تشنگی! بعد هم چه بخواهیم و چه نخواهیم باید توی این مهمانی شرکت کنیم. چه رازی در این مهمانی اجباری است؟ 📒 کتاب شهر خدا/ به قلم علیرضا پناهیان زیباترین کتاب درباره‌ی ماه مبارک رمضان و پاسخ درباره‌ی علت این مهمانی اجباری است. 🌺 حتما از خواندن این کتاب لذت می‌برید. 🆔 @bibliophil
امروز رفتم فروشگاه آبنبات بجنوردی خریدم! انقدر تحت‌تاثیر کتاب قرار گرفتم. 😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برعکس دست‌های پنبه‌ای مامان، دست بابا کویر بود. گاهی تا دست به کاسه‌ی آب و صابون می زد ، آب مثل قیر سیاه می شد. تو عالم بچگی با خودم می گفتم (بابا امروز چقدر گل بازی کرده، چرا مامان دعواش نمی کنه ؟ ). نزدیک عید، وقتی بهار از پشت پنجره قائم موشک بازی می کرد، خرج و مخارج عید، لباس نو و...دست بابا رو تنگ تر می کرد اما میوه نوبر و خوراکی یادش نمی رفت. مثل بوی دفترهای نو شهریور و مدادرنگی های تمساح خوشگل که یادش نمی رفت . به نوشابه می گفت نوش آفرین . یه جعبه پر شیشه های نوشابه گوشه‌ی حیاط مون مهمون بود. چند ریالی که از حقوقش اضافه می موند خرج نوش آفرین هایی می شد که اوج هنرنمایی ما تو بستنی درست کردن باهاش بود. نمی دونم چرا از اول بستنی نمی خریدیم ؟!! از بچگی دنبال با یه تیر دو نشان زدن بودیم . بابا شاید دست ش نرم نبود اما دلش نرم نرم بود مثل صابون. کاش بودی، بعد اون بهار که رفتی، عید دیگه برام عید نشد. بابای مهربونم! تولدت مبارک! مهربونم تو کجایی؟ دم عیدی یه سری بهم بزن! زندگیم بی‌تو، پر از کم و کسر. 🆔 @bibliophil