eitaa logo
بغض قلم
613 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
226 ویدیو
28 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! 📄روزنوشت 📒داستانک 📕کتابخوانی 🎧کتاب صوتی ✏️داستان‌نویسی 📡جشنواره‌های ادبی 💎نویسنده شدن، رویا نیست. 💡فقط تلاش مستمر در مسیر! 📘محدثه‌قاسم‌پور نویسنده کتاب‌های: _پشت پرچم قرمز _شب آبستن @Adminn_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برعکس دست‌های پنبه‌ای مامان، دست بابا کویر بود. گاهی تا دست به کاسه‌ی آب و صابون می زد ، آب مثل قیر سیاه می شد. تو عالم بچگی با خودم می گفتم (بابا امروز چقدر گل بازی کرده، چرا مامان دعواش نمی کنه ؟ ). نزدیک عید، وقتی بهار از پشت پنجره قائم موشک بازی می کرد، خرج و مخارج عید، لباس نو و...دست بابا رو تنگ تر می کرد اما میوه نوبر و خوراکی یادش نمی رفت. مثل بوی دفترهای نو شهریور و مدادرنگی های تمساح خوشگل که یادش نمی رفت . به نوشابه می گفت نوش آفرین . یه جعبه پر شیشه های نوشابه گوشه‌ی حیاط مون مهمون بود. چند ریالی که از حقوقش اضافه می موند خرج نوش آفرین هایی می شد که اوج هنرنمایی ما تو بستنی درست کردن باهاش بود. نمی دونم چرا از اول بستنی نمی خریدیم ؟!! از بچگی دنبال با یه تیر دو نشان زدن بودیم . بابا شاید دست ش نرم نبود اما دلش نرم نرم بود مثل صابون. کاش بودی، بعد اون بهار که رفتی، عید دیگه برام عید نشد. بابای مهربونم! تولدت مبارک! مهربونم تو کجایی؟ دم عیدی یه سری بهم بزن! زندگیم بی‌تو، پر از کم و کسر. 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نويسندگان به دست امام حسین (علیه‌السلام) آب می‌نوشند! استاد علی اکبر مهدی پور می گوید: از مرحوم آیة الله حاج سید محمد شیرازی قدّس سرّه چندین بار شنیدم که می فرمود: شبی در عالم رؤیا دیدم که در حرم مطهّر امام حسین (علیه السّلام) هستم، امام حسین (علیه السّلام) در ایوان حرم، روبه قبله و پشت به ضریح نشسته اند، در محل قبر شریف، چاه آبی هست که از آن به وسیلۀ لوله به قبرهایی که در اطراف حرم هستند آب منتقل می شود. در این اثنا یکی از خطبایی که می‌شناختم و در اطراف حرم مدفون بود، خدمت حضرت آمد و عرض کرد: من آب ندارم. حضرت فرمود: این آب ها مربوط به کسانی است که کتاب نوشته، از خود به یادگار نهاده اند و شما کتابی ننوشته اید. آیة الله شیرازی فرمود: من چندین بار به آن شخص درحال حیاتش گفته بودم شما که منبر می روید، منبرهای خود را بنویس تا به صورت کتاب درآید و ایشان انجام نداده بود. 💥منبع؛ کتاب جرعه‌ای از کرامات امام حسین، ص ۲۷ 🆔 @bibliophil
آسمان غرق خیال است کجایی آقا؟ آخرین جمعه ی سال است کجایی آقا؟ یک نفر عاشق اگر بود زمین می فهمید! عاشقی بی تو محال است کجایی آقا؟ اللهم عجل لولیک الفرج 🖌 طراح: محدثه قاسم پور 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب‌هام رسید. 😍 سعی می‌کنم برا شما هم تیکه‌هایی ازشون بذارم. 😘 یه معتاد سالانه چند نفر رو معتاد می‌کنه، دلم می‌خواد، منم بتونم شما رو معتاد کنم.😳 البته به کتاب 😜 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سال کتاب خوانیم رو با کتاب تولستوی و مبل بنفش شروع کردم. دقیقا نویسنده این کتاب هم برای فرار از غم، یک سال، روزی یک کتاب خوند و در آخر تونست غم از دست دادن خواهرش رو تحمل کنه. و حالا سالم رو با کتاب حضرت حجت در بیانات آقای بهجت دارم تمام می‌کنم. یکی از بهترین کتاب‌هایی که بعد از کهکشان نیستی امسال مطالعه کردم. الحمدالله امسال خوب مطالعه کردم و از این نظر راضی هستم. هرچند وقت‌های زیادی از دست دادم با تنبلی و بی حوصلگی. اما می‌خوام اعتراف کنم روزهایی که غمگین بودم یا استرس داشتم، تا دو صفحه می‌خوندم کلا درد و غمم رو فراموش می‌کردم. از این شفا برای التیام زخم‌های روزگار استفاده کردم و بیشتر اوقات اثر بخش بود. امتحانش کنید. 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آموزش داستان‌نویسی که می‌خوام قرار بدم، حدود ۴۰ جلسه است. هر روز عید یک تا دو جلسه رو قرار میدم. عید فرصت خوبی برای تمرین کارهایی که بهش علاقه داریم. 🆔 @bibliophil
20.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋جلسه اول آموزش داستان نویسی 🖌سعید فرض پور 📒موضوع این جلسه: معرفی کامل دوره 💥 منبع؛ کانال تلگرام galimalva 🆔 @bibliophil
21.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋جلسه دوم آموزش داستان نویسی 🖌سعید فرض پور 📒موضوع این جلسه: تفاوت نویسندگی و داستان نویسی 💥 منبع؛ کانال تلگرام galimalva 🆔 @bibliophil
زندگی این دنیا با مرگ درآمیخته است، روشنائی‌هایش با تاریکی، شادی‌هایش با رنج، خنده‌هایش با گریه، پیروزی‌هایش با شکست، زیبائی‌هایش با زشتی، جوانی‌اش با پیری و بالاخره وجودش با عدم. حقیقت این عالم فنا‌است و انسان را نه برای فنا که برای بقا آفریده‌اند... 🆔 @bibliophil
22.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋جلسه سوم آموزش داستان نویسی 🖌سعید فرض پور 📒موضوع این جلسه: تایپ کنم یا روی کاغذ بنویسم؟ 💥 منبع؛ کانال تلگرام galimalva 🆔 https://eitaa.com/bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آمد رمضان و عید با ماست قفل آمد و آن کلید با ماست بربست دهان و دیده بگشاد وان نور که دیده دید با ماست آمد رمضان به خدمت دل وان کش که دل آفرید با ماست در روزه اگر پدید شد رنج گنج دل ناپدید با ماست کردیم ز روزه جان و دل پاک هر چند تن پلید با ماست روزه به زبان حال گوید کم شو که همه مرید با ماست مولانا 🆔 @ghasempour_mohadeseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترتیل جزء یک - استاد پرهیزگار 🆔 @ghasempour_mohadeseh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 (تندخوانی)جزء اول 🎤 استاد معتز آقایی 🆔 @ghasempour_mohadeseh
29.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋جلسه چهارم آموزش داستان نویسی 🖌سعید فرض پور 📒موضوع این جلسه: چرا دوست دارید، نویسنده بشید؟ 💥 منبع؛ کانال تلگرام galimalva 🆔 https://eitaa.com/bibliophil
مراسم سالگرد شهید که تمام شد، با دوستم تاکسی گرفتیم. راننده، آهنگی با صدای خانمی گذاشته بود. در مایه‌های مهستی و هایده که من فرق آن‌ها را خیلی نمی‌فهمم. آخر مراسم افطاری داده بودند. دوستم پیشنهاد داد، آش را به راننده بدهیم. آش را دادم، راننده نمی‌گرفت. گفتم: (نذری شهید، روزی شما بوده) آش را گرفت. آهنگ را عوض کرد. زد روی رادیو. مداح مناجات دم افطار می‌خواند. و من به سرخی آفتاب غروب که تا انتهای آسمان کشیده شده بود، خیره شدم. خط سرخی که ادامه داشت. 🆔 @ghasempour_mohadeseh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترتیل جزء دو - استاد پرهیزگار 🆔 @ghasempour_mohadeseh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 (تندخوانی)جزء دوم 🎤 استاد معتز آقایی 🆔 @ghasempour_mohadeseh
آرام دلم/ روایت خانم کرمی کارهایم مانده بود. سرم خیلی شلوغ بود. هم باید کارهای خودم را انجام می‌دادم (با دوتا بچه‌ی کوچک هم کارهای مادر همسرم را )،مادر همسرم خانم خوبی است اما بخاطر کهولت سن توانایی انجام کارها را ندارد. چند ساعت مانده بود به تحویل سال، با تمام سرعت کارهایم را انجام می‌دادم که یک دفعه تلفن همراهم به صدا در آمد. اصلا انتظار این تلفن را نداشتم. مهمان! هم خوشحال بودم هم از ماندن این همه کار ناراحت. به سرعت رفتم بیرون و برای مهمان‌ها خریدکردم. ساعت ده ونیم شب به خانه رسیدم. انتظار همچین صحنه‌ای را نداشتم. بچه‌ها خانه را مثل روز اول کرده بودند. مادرها بهتر این صحنه را درک می‌کنند.(دلم می‌خواست در این لحظه، زمان داشتم.) من مانده بودم و این‌ همه کار. سرم داشت مثل آب جوش قل قل می‌کرد. دخترم با تمام توان گریه می‌کرد:(ماهی قرمزم مرد!) دوست داشتم بلند فریاد بزنم اما وقتی نگاهم به عکس گنبد طلایی امام رضا خورد، دلم کمی آرام گرفت. رفتم غذای مهمان ها را تدارک ببینم. دختر شش ساله‌ام به پهنای صورت اشک می‌ریخت:(اول سفره هفت‌سین را بچین) قبول نکردم اما صدای گریه‌اش، داشت کلافه‌ام می‌کرد. رفتم سراغ سفره هفت‌سین، همه را خیلی سریع چیدم. دوباره هفت‌سین‌ها را شمردم، درست بود؛ هفت تا. اما احساس می‌کردم چیزی کم است! دوباره شمردم تکمیل بود. حالا خودم مانده بودم، سرسفره هفت‌سین و بقیه‌ی کارها برایم مهم نبود. دلم آرام نداشت. نگاهم به عکس گنبد طلایی افتاد. مثل آب روی آتش، دلم آرام گرفت. درست همین بود:(همان که نقش بسته در تمام زندگی ام)، عکس حرم امام مهربانی‌ها 🆔 @ghasempour_mohadeseh