🖤روحالله چگونه روح خدا شد؟
📖 کتاب روح خدا با مرور خاطرات داستانی امامخمینی میخواد بگه امام چهطوری به این مقام رسید؟!
این کتاب ۱۵۶ صفحه است و توسط موسسه جوانان آستان قدس چاپ شد.
#امام_خمینی
🆔 @bibliophil
🎤کتاب صوتی (عبد صالح خدا)
برش هایی از زندگی و سیره مبارزاتی امام خمینی (ره) در کلام امام خامنه ای
ناشر : مرکز صهبا
تولید ایران صدا
تعداد: ۱۳ قطعه
#عبد_صالح_خدا
#امام_خمینی
#بغض_قلم
#جمع_دوستداران_کتاب
🆔 @bibliophil
👇لینک کتاب در ایران صدا
http://book.iranseda.ir/DetailsAlbum/?VALID=TRUE&g=335706
Part01_عبد صالح خدا.mp3
10.75M
📒کتاب صوتی عبدصالحخدا
قسمت اول/ مقدمه
خاطرات مبارزاتی امامخمینی
به نقل از امامخامنهای
#امام_خمینی
#بغض_قلم
#جمع_دوستداران_کتاب
🆔 @bibliophil
Part02_عبد صالح خدا.mp3
16.09M
📒کتاب صوتی عبدصالحخدا
قسمت دوم/ آشنایی رهبر با امامخمینی
خاطرات مبارزاتی امامخمینی
به نقل از امامخامنهای
#امام_خمینی
#بغض_قلم
#جمع_دوستداران_کتاب
🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 تشییع امامخمینی
به روایت کتاب ارمیا رضا امیرخانی
📒 ارمیا / رضا امیرخانی/ نشر افق
#امام_خمینی
#ارمیا
#بغض_قلم
#جمع_دوستداران_کتاب
🆔 @bibliophil
چشم بیمار
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم
غم دلدار فکنده ست به جانم شرری
که به جان آمدم و شهره بازار شدم
در میخانه گشایید به رویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
جامه زهد و ریا کندم و بر تن کردم
خرقه پیر خراباتی و هشیار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رِند می آلوده مددکار شدم
بگذارید که از بتکده یادی بکنم
من که با دست بت میکده بیدار شدم
* مقام رهبری در پاسخ به غزل امام امت
تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی
تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی
تو که فارغ شده بودی ز همه کان و مکان
دار منصور بریدی همه تن دار شدی
عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر
ای که در قول و عمل شهره بازار شدی
مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی
وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی
خرقه پیر خراباتی ما سیره توست
امت از گفته دربار تو هشیار شدی
واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی
دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی
یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم
ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی
# دیوان امام
موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ع)
چاپ اول ۱۳۷۲
انتخاب به بهانه عروج آفتاب
توران_ قربانی صادق
🆔 @bibliophil
02.Baqara.038-39.mp3
2.08M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت سی و هشتم و سی و نهم | سوره بقره | قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (۳۸)
وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ(۳۹)
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: 9mint
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 @bibliophil
📒 کتاب موهای تو خانهی ماهیهاست
🖌محمدرضا شرفی خبوشان
👇شهرستان ادب
#رمان_نوجوان
این رمان عاشقانه داستان پسری را در حوادث قیام ۱۵ خرداد روایت کرده است. پسر، دختری از غاضریه سال ۶۱ هجری را هم میبیند. کمتر رمانی توانسته داستان ۱۵ خرداد را برای نوجوانها تعریف کند.
داستان کمی شاعرانه است و برای هر نوجوانی جذاب نیست.
#بغض_قلم
#جمع_دوستداران_کتاب
🆔 @bibliophil
- اینجا اومدی چیکار؟
- منم اومدم نی ببرم.
- تو؟ خوب نیست دختر بیاد اینجا. با کی اومدی؟
به من گفت که از غاضریه اومده؛ پرسیدم: غاضریه کجاست؟ گفت: میفهمی! گفتم: فقط برای نی اومدی؟ گفت: غروب میفهمی. گفتم: با کی اومدی؟ گفت: تنها.
نیها را باد بهم زد؛ صورتش را ندیدم اما خودش گفت که دختر است. دختر بود، من از صدایش فهمیدم. چون همان اول که دیدمش، یک پارچه، یک ملافه و یک کرباس سفید دیدم که بالای نیهای سرم تکان میخورد. بعد فهمیدم سر دارد، تن دارد. ترسیده بودم اول؛ لای آن نیها با آن جوری که باد میخورد و تکانش میداد، آدم بزرگها را هم میترساند چه برسد به من. تازه باد یک دفعه آمد؛ نمیدانم باد کجا بود که آمد؛ انگار آمده بود که نیها را تکان بدهد؛ انگار با تکان نیها بود که میشد دیدش.
📒موهایتوخانهیماهیهاست
#بغض_قلم
#جمع_دوستداران_کتاب
🆔 @bibliophil
هفت درس نویسندگی از گابریل گارسیا مارکز
قسمت سوم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
۳- به یک روزنامه نگار تبدیل شوید.
مارکز در این باره می گوید:
روزنامه نگاری به مهارتم در داستان نویسی کمک کرده چون مرا در رابطه ای نزدیک با واقعیت نگه داشته است.
علیرغم وجود عناصر فانتزی در آثار مارکز، داستان های او ریشه در زندگی واقعی دارند. بخشی از این موضوع به دلیل سال های فعالیت او به عنوان یک روزنامه نگار است. بسیاری از نویسندگان برجسته در قرن نوزدهم و بیستم ابتدا روزنامه نگار بودند، از جمله «مارک تواین»، «ارنست همینگوی» و «جان اشتاین بک». اگر می خواهید به نویسنده ای برجسته تبدیل شوید، روزنامه نگاری می تواند کمک های بسیار بزرگی به شما بکند.
🆔 @bibliophil
📚ظهر آن روز
🖋زهرا رستم زاده
با اینکه قدمهایش را تند تر بر می داشت اما انگار باغ تمامی نداشت. بقیه کارها را به موسی سپرده بود. چند روز پیش که در شهر بود زمزمه هایی به گوش اش رسیده بود. با آن سر و وضع خاکی و گلی سر ظهر نمی دانست چطور خودش را به خانه رساند. سراسیمه داخل حیاط رفت. گروه غاز ها در حیاط سر و صدا می کردند و با دیدن او و از قدمهای تند و بلندش هر کدامشان به طرفی پراکنده شدند. زیر لب گفت:
- یا الله خودت بخیر بگذرون.
روی تنها پله سیمانی دم در خانه خم شد و چکمه هایش را که از گل سنگین شده بودند به سختی از پایش کند.
با اندک نور افتاده دریچه وسط سقف بر کف اتاق، به سمت رادیو رفت. آن را از طاقچه برداشت. ایستاده تا نزدیک گردن اش بالا گرفت و به گوش اش چسباند. صدایش را کم کرده بود و ذره ذره عقربه موج اش را جلو و عقب می برد. مشغول بود که صدای سرفه حاجی بابا او را ترساند. آنقدر با هول و هراس آمده بود که اصلا متوجه حاجی بابا نشده بود. حاجی بابا مدتی می شد که مریض احوال بود و گوشه اتاق برایش رختخواب انداخته بودند.
حاجی بابا خوابیده سرش را به سمت او گرفت و گفت:
- خسرو تویی؟ تو اون تاریکی چیکار میکنی؟
با دستپاچگی گفت:
- عسگرم حاجی بابا. رادیو را روشن می کردم.
- صداشو بلند کن منم بشنوم.
در دلش گفت:
- در این گیر و دار حاجی بابا هم....
دنبال بهانه گشت. گفت:
- فکر کنم باتریش ضعیف شده.
- تازه براش باتری انداخته بودی!
حاجی بابا دست بردار نبود.
با کلافگی گفت:
- نمی دونم این چشه؟
- تو اصلا این وقت روز اینجا چی کار می کنی؟ چرا سر زمین نیستی؟
یک گوش اش به رادیو بود و گوش دیگرش به حاجی بابا که به حرفش می گرفت و هی سوال پیچش می کرد.
زیر لب با خودش غرولند می کرد که باز کی موجهای رادیو را دست کاری کرده.
- جواب منو ندادی؟
ذهن اش درگير بود و در این میان جوابی هم برای حاجی بابا پیدا نمی کرد.
زنگ اخبار ساعت چهارده روی موج رادیو واضح افتاد. دست نگه داشت. گوش اش را تیز کرد. نفس اش به شماره افتاده بود. قلب اش تندتر می زد. ثانیه ای بعد صدایی محزون از راديو تمام وجودش را به هم ریخت.
- روح بلند و ملکوتی...
بی اختیار دست اش به روی سرش رفت و رادیو را به سینه چسباند و زمین نشست. چشمهایش مثل تاریکی اتاق سیاهی رفت. صدای حاجی بابا که می گفت:
- چی شده عسگر؟ با صدای گوینده رادیو در ذهن اش در هم آمیخته بود.
خواست خبر رحلت امام را از حاجی بابا پنهان کند. نای صحبت کردن نداشت. نفس اش را که تازه کرد گفت:
- چیزی نشده حاجی بابا.
اینبار صدای اخبار از بلند گوی مسجد روستا در تمام روستا پخش می شد. حاجی بابا روی آرنجش بلند شد و روی رختخواب اش نشست. گوش اش را تیز کرد و گفت:
- عسگر چی شده چرا کبلایی یحیی رادیوی مسجد رو باز کرده؟ چه خبر شده؟
اشک چشمان عسگر را گرفت و بغض آلود گفت:
- حاجی بابا!!!! امام....
🆔 @bibliophil
02.Baqara.040.mp3
1.88M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت چهلم | سوره بقره | يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: 8mint
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 @bibliophil
خودم را میان صحن امامزاده جعفر پیشوا میبینم. بیرقهای سیاه محرم بر در و دیوارها آویزاناند.صدای شیون و گریهی مردم بلند شده و همه منتظر هستند مردان طایفه بنی اسد بیایند و پیکرهای شهدای دشت کربلا را به خاک بسپارند اما مردی با عجله پیش میآید و چند جملهای در گوش تعزیهخوان میگوید و عقب عقب میرود. چهرهی تعزیهخوان درهم کشیده میشود. بیمعطلی رو به مردم میگوید: آهای مردم! خبر رسیده این ظالمان از خدا بیخبر دیشب آیتاللهخمینی را دستگیر کردهاند، امروز کربلای ما تهران است. باید برویم و از آقا حمایت کنیم. وِلولهای بین مردم می افتد.
دسته دسته به سمت خانههایشان هجوم میبرند و هر کدام داس و قمه به دست، همسایه یا دوستی را با خود همراه میکنند و به سمت جاده خروجی شهر راه میافتند. جمع بزرگی از ورامینیها که تازه با خبر شده اند به آنها می پیوندند.
در صفوفی به همه پیوسته، دستدردست هم گره کردهاند و با سینههای ستبر که انگار هیچ چیز جلودارشان نیست به سمت تهران در حرکت اند. زمین زیر پایشان میلرزد. کم کم به پل باقرآباد نزدیک میشویم. کیلومترها پیاده روی کردهایم اما اصلا احساس خستگی نمیکنم.
از دور سایههایی میبینیم که راه را بند آورده اند. خبرچین ها به نیروهای ژاندارمری ندا دادهاند.
جمعیت بیتوجه به آنها پیش میروند.
سرهنگی فریاد میزند: برگردید خونههاتون.
اما دریای خروشان جمعیت به سمتش موج بر میدارد. وحشت زده میشود.بلندتر فریاد میزند: اگر برنگردید خونتون پای خودتونه.. و شلیکها شروع می شود.
📒کتاب جامانده از پسر / مرضیه نفری / سورهمهر
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil