📒روایت بابایی که نه ایستاد!
🖌نوشتهی محدثه قاسمپور
👇سایت بانوی فرهنگ
https://www.banooyefarhang.com/?p=11848
🆔 @bibliophil
📒روایت بابایی که زیاد ندیدمش!
🖌نوشتهی فاطمه عباسی
👇سایت بانوی فرهنگ
https://www.banooyefarhang.com/?p=11852
🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حیدر اگر نبود صفایی نداشتیم
شبهای جمعه حال دعایی نداشتیم
بیچاره میشدیم اگر روز اربعین
راه نجف به کرببلایی نداشتیم
پابند صحن حضرت زهرا شدیم که
وابستگی به هیچ کجایی نداشتیم
یادش بخیر جز دم لبیک یاحسین
در کاروان خسته صدایی نداشتیم
دلتنگ لحظههای زیارت که میشویم
ای وای اگر امام رضایی نداشتیم
عمریست ما گدای همین خانواده ایم
مدیون بچه های همین خانواده ایم
#امام_علی
#احمد_ایرانی_نسب
#شب_جمعه
🆔 @bibliophil
03.Ale.imran.014.mp3
3.97M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت ۱۴ | سوره آلعمران | زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ۗ ذَٰلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: ۱۰min
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 @bibliophil
📒روایت پدر و جعبه مدادرنگی
یادم هست پنج یا شش ساله که بودم جمعهها صبح همیشه با پدر تفریحمان بیرون رفتن، دیدن اقوام، پارک و...بود و تا آخر شب چقدر به ما خوش میگذشت.
همیشه قبل از رفتن شانه چوبی کوچکم رابه پدر میدادم روی زانوهایش مینشستم و باعشق موهایم را نوازش میکرد و کلی قربان صدقهام میرفت. در آخر هم میگفت: یک بوس شکلاتی نمیدی؟ منم با شیطنت یک بوس محکم میکردم و کلی باهم میخندیدیم.
بزرگتر که شدم هرروز مادرم کیف مدرسهام و لقمهام را به دستم میداد و بوسهای به گونههایم میزد و به مدرسه میرفتم.
هر روز به همین شکل تکرار میشد. من و برادرهای بزرگترم هرسه مدرسه میرفتیم.
آن روزها کمتر پدرم را میدیدیم.
ظهر به تنهایی نهار میخوردیم و شبها هم که به خانه میآمد هنوز هیچی از ماجراهای مدرسه برایش تعریف نکرده بودم میخوابید.
خیلی ناراحت بودم. چند شب میخواستم خبر اول شدن در مسابقات نقاشی را به او بدهم اما هنوز شروع نمیکردم میخوابید.
یک شب باعصبانیت به مادرم با لحن کودکانه گفتم: مامان این چه باباییه من دارم؟ اصلادوستم نداره؛ صبح و ظهر نیست شب هم که همش خوابه.
مادرم آهی کشید و گفت: زیبای من تو و برادرهات بزرگترین دلخوشیهای ما هستین. پدرت این روزها بیشتر سرکار میمونه تا بتونه آینده خوبی براتون بسازه...
من که دلم گرفته بود بدون اینکه متوجه معنی حرفهای مادرم بشوم عروسکم را بغل کردم و رفتم خوابیدم.
چند روز بعد صدای پدر را شنیدم که بلند میگفت: آهای تنبلها هنوز خوابید؟ روز جمعه وقت تا لنگ ظهر خوابیدن نیست.
تعجب کردم با خوشحالی از جا پریدم. پدرم چشمکی به من زد: فرشته کوچولو بدو شانهات را بیاور تا موهایت را شانه کنم.
دو زانو نشستم و به آرامی موهایم را نوازش کرد و مثل چندسال پیش غرق در تعریفهایش شدم کارش که تمام شد بالبخندگفت: بوس شکلاتی بابا چی شد؟
بغلش پریدم و لپهایش رابوسیدم ولی اینبار انگار چیزی تغییر کرده بود؛ صورت پدر مثل قبل نبود، چروکیده شده بود.
چشمانش خسته و دستهایش زخمی بودند درهمان عالم کودکی از خودم پرسیدم بابا چرا این شکلی شده؟؟
غرق در افکارم بودم که پدرم یک کادو روبرویم گذاشت...گیج شده بودم این چیه؟
پدرم گفت:بازش کن میببینی چرا میپرسی؟
باورم نمیشد زیر آن کادوی گل قرمزی که ناشیانه هم پیچیده شده بود، یک بسته مداد رنگی دوازده رنگ و دفتر نقاشی۶۰برگ بود.
شوکه شده بودم اشک چشمانم جاری شد. باباااا اخه اینا خیلی گرونه چرا اینقدر زحمت کشیدین؟
باخوشحالی وذوقزدگی جواب داد: دختر قشنگم حواسم بود که تومسابقه نقاشی اول شدی و نمیدونی چقدر جلوی دوستام از تو و هنرمندیات تعریف کردم میدونم دیرم شده اگه شبها هم زودتر میخوابیدم چون نتونسته بودم چیزی بخرم، نمیخواستم بدون هدیه جواب این تلاشت رابدهم ولی بدون من حتی اگه با تو حرف نزنم هرجا باشم تمام لحظات سرکارم به فکرت هستم و تمام سعیام را میکنم تا برات بهترینها را فراهم کنم.
دفترنقاشیام را باز کردم یک قلب قرمز بزرگ کشیدم و باخط کودکانهام نوشتم بهترین بابای دنیا دوستت دارم.
برگه را از دفتر جدا کردم و گفتم این هم یک هدیه با عشق تقدیم شما...
آن روز قشنگترین روز زندگیام بود
پدرهمیشه آن نقاشی توی جیب کتش همراهش بود و میگفت: مراقب هدیه ارزشمندم باشم خراب نشود.
آن سال عید پدر هیچ چیزی برای خودش نخرید و باهمان کفش و لباس نیمه کهنه گذراند تا دل من شاد شود و به آرزویم برسم.
بعد از گذشت سالها من استاد نقاشی هستم و حالا متوجه میشوم که پدر زیربار سختی زندگی قدش خمیده شد، صورتش پیرشد و دستهایش پینه بست.
صبحها زودتر ازهمه به سرکار میرفت و شبها زود میخوابید تا بهترینها را هرچند کم داشته باشیم و هر موفقیت و جایگاهی که دارم مدیون همین جعبه مداد رنگی دوازده رنگ که هیچوقت دلم نیامد از آن به طور کامل استفاده کنم و لبخند پر مهر پدرم هستم...
🖌نوشتهی خانم فاطمه لسانی
#پیام_های_شما
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
📒روایت یه مامان از اعتکاف
بعد چهار سال با کلی التماس راهی اعتکاف شدم. با یه دختر سه سال و نیمه و کلی استرس که تحمل میکنه یا نه؟!
نکنه بقیه رو اذیت کنه؟!
گشنهاش بشه چیکار کنم؟!
چی ببرم براش؟!
بالاخره با یه چمدون پر از ضروریات و احتمالات راهی شدم.
این اعتکاف که ما شرکت کردیم برای دخترای نوجوانه و بجز یه نوزاد سه ماهه هیچ بچه دیگهای نیست که اون نوزاد هم دوام نیاورد و بعد یک روز رفت خونشون.
ولی خداروشکر که ریحانه خوب همکاری کرد. همهی اونایی که ریحانه رو از قبل میشناختن، اعتراف کردن که چقد آرومتر از قبل شده. ساکتتره و خودش بازی میکنه و سرگرمه. قطعا این آرامش، تفضل خداست.
فعلا از همکاری بیدریغش سپاسگزارم
تا ببینیم که در ادامه دیگه چی پیش میاد.
🖌نوشتهی خانم مریم قاسمپور
#پیام_های_شما
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
بغض قلم
📒روایت یه مامان از اعتکاف بعد چهار سال با کلی التماس راهی اعتکاف شدم. با یه دختر سه سال و نیمه و
پشت پرده روایت اعتکاف آبجیجان 😂
هدایت شده از مهدیا
#نماز با اعمال شاقه 👧🏻
از صحنه های بعدش نگم براتون موقع سجده چیشد 😅
#ریحون #پونه #نعنا #مادرانه #اعتکاف #دخترانمهدییاران #کانون_دختران_مهدییاران
@mahdiyaran_khaharan
📒چند کتاب با مضمون حضرت زینب
📒جاذبهحسینی/ آیتالله خامنهای
📒آفتاب در حجاب/ سید مهدی شجاعی
📒عقیله/ الهام امین
📒احضاریه/ علی موذنی (رمان)
📒همسایههای خانم جان/ زینب عرفانیان(مدافعان حرم)
📒سفیر عشق/ احمد تورگوت (نویسنده ترکیهای)
📒و اینگونه است زینب/ جزائری
📒بانوی آفتاب/ مرضیه محمدزاده
📒حضرت زینب صبورتر از ایوب/ مهدی تقوایی
📒بگو چگونه دل از حسین کندی/ عباسی ولدی
📒خیمه ماهتابی/ فاطمه موسوی(کودک و نوجوان)
#یازینب
#کتابخوانی
🆔 @bibliophil
دنیا اگر کربلا نداشت، معنا نداشت.
کربلا هم اگر زینب نداشت،
بقا نداشت
و چه زیبا خدا معناداری عالم را
بسته به میدان داری یک زن کرده است؛
اما کدام زن؟
شیرزنی که رزمیدن،
او را نفسی از عفت ورزیدن غافل نکرد.
او یک زن است؛
اما مردان عالم در برابر عزت او
احساس ذلت می کنند
و اقتدارش رابطۀ میان مظلومیت
و خواری را قطع نمود.
او مظلومیت و اقتدار را
که فرسنگها از هم فاصله گرفته بودند،
در کنار هم نشاند
و حجت خدا شد بر همۀ عالم
تا کسی مظلوم شدن را
دلیلی بر ظلم پذیری نداند.
قهرمان کربلا،
زیبایی مصیبت و بلا را
چنان به تصویر کشید
که دیگر کسی بهانهای
برای شکوه از بلا نداشته باشد.
وای بر ما که در ذهن خویش
تصویر زن ضعیفی از او ساختهایم
که نالیدن کار اصلی او است
و ساعتها در کنار این تصویر
به گریه نشستهایم.
چنین نقشی چه نسبتی
با واقعیت بانوی مظلوم مقتدر کربلا،
زینب دارد؟
باید برای زینب کربلا
خون گریه کرد،
باید فریاد کشید و ضجه زد؛
اما قطرههای اشکمان
اگر آینۀ زیبایی حماسۀ این بانو نباشد،
باید از اشک جاهلانهمان استغفار کنیم.
📒کتاب بگو چگونه دل از حسین کندی؟!
#یازینب
#عباسی_ولدی
🆔 @bibliophil