هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
🔴🔵 مهم
دلنوشته خانواده شهیدحاج #محمد_رضا_زاهدی رحمت الله علیه در وصف این شهید عزیز
🔻بسم رب الشهداء والصدیقین
و لا تحسبن الذین قتلو فی سبیلالله اموات بل احیا عند ربهم یرزقون...
اللهم تقبل منا هذا القربان🌹
خدایا این قربانی را از ما بپذیر...
خدایا کسی را فدایت کردیم که تمام عمر خواست که دیده نشود...
خواست که اگر کاری کرده فقط برای رضای تو باشد، خواست که قلب امام زمانت را شاد کند...
🔔 همیشه از دوربین و جلوی دوربین بودن تا حد امکان فراری بود...
و تو دیدی و تو میشناختی اش...
خدایا تو میدانی که چه سرمایه معنوی ای از دست ما رفت...
🔻 روزهایی را دیدیم که از ۶ صبح تا یک نیمه شب سر کار بود و با آن خستگی نماز شبش ترک نمیشد، نماز هایی که تعداد زیادی از مردم شامل دعاهایش بودند...
🛑 سال ها بود که ساعت های خوابش به ندرت به پنج ساعت میرسید...
خدایا تو دیدی و شنیدی که روزی حداقل سه جزء قرآن تلاوت میکرد و در ایام ماه مبارک #رمضان، هر سه تا چهار روز یک ختم قرآن داشت...
📍 میگفت: من چشم را برای دو چیز میخواهم، قرآن خواندن و شاید دیدار مهدی فاطمه...
خدایا تو شاهد بودی «علی» ما هیچوقت نخواست دیده شود، هیچ وقت نخواست مطرح باشد هیچوقت نخواست اسمش برده شود...
از زمان جنگ هر روز زیارت عاشورا اش ترک نمیشد و بیست سالی بود که زیارت را با صد لعن و صد سلام می خواند...
خدایا ما ندیدیم نمازش از اول وقت فاصله بگیرد...
خدا را شکر که اجر قریب ۴۵ سال مجاهدت عزیز دلمان و نور چشممان سردار محمد رضا زاهدی اینگونه رقم خورد...
📌و چه عاقبتی بهتر از #شهادت...
هیچوقت فکر نمی کردم در روز شهادت امام علی (ع) دو بابا علی از دست بدهم
«هنیاً لک»
گوارای وجودت...
به آرزویت رسیدی
📍 استرس ها، بی خوابی ها، خستگی ها، درد های مجروهیت کمر و بازو و سینه و دست ها، تیر کشیدن های جای جراحت پا که همان اندک خواب را هم ازت گرفته بود، چشم درد ها و قطره ریختن های داخل چشم، همه و همه...بالاخره تموم شد...
خداحافظ یار و سرباز رهبرم...
خداحافظ یار سید حسن نصرالله...
خداحافظ بابا علی ما...
🤲 دیدار ما باشد در آن دنیا و امیدواریم در آن روز پیشتان روسفید باشیم...
انشاءالله خدا ما را هم به خیر عاقبت و شهادت در راهش از این دنیا ببرد.
📌 #انتشاراتشهیدکاظمی
🆔 @nashreshahidkazemi
❌این متن شاید خیلی رویایی
ولی قسم به مچپای کوفتم، کیک نیست، واقعی!
وقتی توی خیابان راه میریم
یا وقتی سوار مترو و تاکسی هستیم
از اوضاع افتضاح حجاب و نوع رفتار
تعدادی از هموطنها، انگار قلب آدم رو انداختن تو یه ظرف پر از شیشه و تیغ.
انگار نظام سقوط کرده و برگشتیم به زمان قبل انقلاب.
حالا روی دیگه ماجرا آدمهای خوبی هستند
که همیشه سر راه من و شما قرار میگیرند
و ما هیچ وقت انرژیهای مثبتشون که بهمون دادند رو به جامعه منتقل نمیکنیم.
این آدمهای خوب داد و قال ندارن
یه گوشه نشستن سرکار و زندگیشون
مدتی به خاطر کوفتگی مچ پام میرم فیزوتراپی توانا در فلکه اول فردیس کرج.
قبلا هم که کمرم درد میکرد، ده جلسه رفتم و الحمدالله بهتر شدم.
اوایل که خانم ملکی رو میدیدم باورم نمیشد. اینجا فردیس کرج! فردیسی که قبل ماجراهای آبان معروف، کشف حجاب و سگچرخان و... به وفور داشت.
بارها شنیده بودم کادرپزشکی خیلی به تداخل زن و مرد اهمیت نمیدن، مخصوصا
رفتن به بیمارستانها که به یکی از معضلات خانمهای باحیا تبدیل شده. نمیگم مذهبی چون هرکس حیا داره این موضوع براش مهمه.
خانم ملکی هربار حواسش هست که اتاق یک تختی رو بهم بده و بعد پرده رو کامل میکشه و موقع فیزوتراپی، صدای ذکر گفتنش رو میشنوم.
آرامش عجیبی داره، مهربون و به بیمارش امید رو منتقل میکنه.
قبل ورود دکتر مرد، بهم خبر میده که آماده بشم و دکتر هم وقتی ورزش میده، بیرون اتاق منتظر میمونه که ورزشها رو انجام بدم و دوباره اجازه میگیره و وارد میشه.
دیروز صداشون میشنیدم که داشتن برنامه محفل رو میدیدند و قرآن گوش میدادند.
زمانهای بیکاریشونم بارها کتاب و قرآن دستشون دیدم. گاهی وقتها هم پادکست گوش میده و برای منم بلند میکنه که گوش بدم.
واقعا رویایی! ❤️
این دفعه که دوباره برا پام رفتم
به خانم ملکی گفتم: اینجا انقدر خوبه
من هی خودم شل و پل میکنم بیام اینجا😂
آدمهای خوب تو جامعه ما کم نیستند. فقط داد و قال ندارند. یه گوشهای مثل خانم ملکی و دکتر مرتضایی سرشون گرم کار و زندگیشون.
کاش هرجا آدمهای خوب دیدیم یه شیپور برداریم و به بقیه بگیم.
در همین ۱۶ روز گذشته از سال جدید
حدود ۲۰ شهید برای امنیتمون دادیم
آدمهای خوب گمنام هستند!
مثل شهدای سفارت ایران در سوریه
مثل شهدای دیشب چابهار
مثل ...
#روز_نوشت
#آدم_های_خوب
🆔 @bibliophil
بغض قلم
چند روز اول میترسیدم. ترسم به خاطر از دست دادن جان نبود. از لخت شدن توی خیابان میترسیدم. امروز همه
اینم یه روزنوشت که قبلا درباره #آدم_های_خوب نوشتم
فامیلی که عیدی بهت کتاب میده
گلی از گلهای بهشته 🌺🌸
چنان کتاب بخونید که خواهرشوهر
آبجیتون براتون دست به جیب بشه
و کتاب بخره😂
بعد بگید خواهر شوهر بده😔
#آدم_های_خوب
🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواب روزهدار همیشه عبادت نیست!
گاهی خیانته...
🌹شهید مدافع حرم محمود شفیعی
#روز_قدس
🆔 @bibliophil
دم افطار که بی تاب ترو تشنه ترم
میشوم غرق علمدار ...عمو...آب ....حرم
بعد یادتو میافتم که غریبی آقا !!!
توکجا دعوتی افطار چرا بیخبرم !!!
صلی الله علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ماه_مبارک_رمضان
#اللهم_ارزقنا_کربلا
🆔 @bibliophil
📒از زبان دختری که متولد غزه است:
🖌نویسنده: فاطمهنامور/ ۱۰ ساله
نمیدانم میتوانم فردا زندگی کنم یا نه.
نمیدانم تا فردا زنده میمانم یانه.
نمیدانم میتوانم زندگی خوبی داشته باشم
یا نه.
نمیدانم میتوانم بزرگ شوم یا نه.
نمیدانم روزی میآید که ما
در آرامش زندگی کنیم یا نه.
هیچ کدام را نمیدانم.
اسرائیلیها هر روز پروتر میشوند.
برادرانم شعار مرگ براسرائیل سر میدهند.
پدر و مادرم را اسرائیلیها شهید کردند
برادرم رضوان را هم همین طور.
فکر میکنم حالا نوبت من است.
دلم برایشان تنگ شده است.
میخواهم شهید شوم تا پیش آنها بروم.
از وقتی که آنها شهید شدند، ۵ ماه میگذرد
و ما ۵ ماه است که در خانهی مادربزرگم زندگی میکنیم. من و زکریا مشغول بازی بودیم که مادر بزرگ با گریه وارد خانه شد.
گفتیم:چه شده؟
گفت:پدربزرگ!😭😭😭😭
ناگهان بمبی زدند.
خانه روی سرمان خراب شد.
مادر بزرگ و داداش رضوان زیرآوار ماندند.
چهطور با این دست و پای زخمی
رسیدیم به بیمارستان الشفا نمیدانم.
برادرم زکریا گفت:
ممکنه این جا را هم بزنند.
گفتم:ما جایی را نداریم برویم.
گفتم: « بهترین کار اینه که ...»
هنوز حرفم تمام نشده بود که
بیمارستان را هم زدند.
زکریار! بابا و مامان، مادربزرگ، پدربزرگ و داداش رضوان آمدهاند دنبالم، خداحافظ❤️🔥
#پیام_های_شما
#روز_قدس
🆔 @bibliophil
میگن بچه حلالزاده
دایی نداشته باشه
به خاله میره
از فاطمه ممنونم که
با این سن کم قلم به
دست گرفت و برای غزه
نوشت.
کاری که بعضی آدم
بزرگها و قلمبهدستها
لیاقتش رو ندارند.
باریکالله خوشگل خاله🌺
#روز_قدس
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil