📒به نام کوچکِ ابراهیم
✍ م. الف
دراز کشیدم روی تخت سونوگرافی. قلبم تندتند میزد. روز مهمی بود. نگران دو تا قلب بودم که نکند نزنند، نکند نباشند. نکند… یکیاش اینجا نزدیک قلب خودم بود و یکی در مرز ایران بین درختان انبوه. دکتر «پروب» را روی شکمم فشار میداد؛ دردم میگرفت؛ صورتم جمع میشد که صدای قلبی تندتند از دستگاه سونوگرافی بلند شد. تاپ تاپ… تاپ تاپ… تاپ تاپ… اشکهایم شروع کرد به ریختن. دکتر نگاهم کرد و پرسید: «بچه نداشتی؟» اگر میگفتم دارم، اگر میگفتم این چهارمین بچهام میشود، اگر میگفتم سر آن سهتای قبلی اصلاً گریه نکردم، اگر میگفتم… نمیشد! اینها جوابهای من نبودند، چون سوال دکتر درست نبود. زیر لب گفتم صدای قلب آدما باشکوهه! در حالی که اشکهایم را پاک میکردم از تخت پایین آمدم. توی این دنیا هیچ چیز اتفاقی نیست. شاید اسمش را بگذارم ابراهیم. شاید این صدای تپش قلب ابراهیمِ گمشده است که در شکم من پیدا شده.
🆔 @bibliophil
📒 به شما ناهار دادن؟!
سطح رابطه رئیسجمهور با کارگرها را
آنقدر پایین آورد که از کارگرها پرسید:
به شما ناهار دادند.
چقدر برای همین دلنگرانی مسخرهاش کردند که به رئیسجمهور چه ربطی دارد، که کارگر گرسنه است یا سیر.
سید ابراهیم!
از امامرضا یاد گرفته بودی، مگر نه؟!
چون امامرضا هم همیشه از غذای
غلامان و کنیزکان پرسوجو میکرد و با
آنها سر یک سفره مینشست.
🆔 @bibliophil
اخبار تشییع را مرور میکردم.
نوشته بود؛
صبح تبریز
عصر قم
شب تهران
بعد خراسانجنوبی و مشهد
سید این آخر کاری هم سفرهای استانیات را
ول نمیکنی.
🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رئیسجمهور به تهران برگشت.
ولی این بار روی دستها 😭
🆔 @bibliophil