✍ #خاطرات_افلاکیان
#بگذار_با_عزت_بمیرم
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
دلم راضی نمیشدبرود. گفتم اگربروی #شیرم را حلالت نمیکنم.
#گفت :قبول!یعنی راضی هستی من توخیابان تصادف کنم و بمیرم ولی درجبهه #شهید_نشوم !
اصلا اگر نزاری برم شکایتت را پیش #حضرت_زینب (س)میکنم.
مگر خون من از #خون_علی_اکبر و #علی_اصغر_امام_حسین (ع) رنگین تر است .
می دانستم حریفش نمیشوم .گفتم برو خدابه همراهت .
✍ #راوی : مادر شهید
🌷 #شهید_محمدرضا_شمس_الدین
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
✍ #حکایت_مین_منور
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
شب عملیات وقتی پای یکی از بچه ها به سیم منور گیر کرد ،
همه جا مثل روز ، #روشن_شد .
اول کلاه آهنی اش را روی مین انداخت ، مثل کاغذ سوخت …
...
عملیات داشت #لو می رفت …
چیزی پیدا نکرد دستش را گذاشت روی مین ،
بوی #گوشت_سوخته تمام منطقه را گرفت ...
اما هنوز همه جا روشن بود ، سر آخر خودش را انداخت روی مین ...
.....
چند سال پیش ، #راهیان_نور ، تو منطقه میشداغ ، هنگام #رزم_شبانه
وقتی مین منوّری روشن شد ، #مادر_شهیدی_غش کرد .
وقتی به هوش آمد ، هی زیر لب می گفت :
#مادر_جان … #حالا_فهمیدم_چطور_شهید_شدی …😭😭
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات