eitaa logo
کانال سردار شهید علی حاجبی
172 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
90 فایل
سلام ضمن خوش آمد گویی خدمت عزیزان منتظر راهنمایی و همکاری شما هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 احسان برادر کوچکتر عمر در تهران سرباز بود. عمر یک هفته برای کارهای اعزامش در تهران حضور داشت و به برادرش هم گفته بود دارد می رود. زمانی که رسید سوریه تماس گرفت و به خانمش گفته بود من اینجا اوضاع خوبی ندارم و در محاصره هستیم، ما را حلال کنید، یک هفته بعد هم شهید شد. احسان و عثمان هنوز عروسی نکرده بودند. عمر که تماس گرفت گفت مراسم عروسی آنها را عقب نیندازید. اما مادرش گفته بود تو نیستی دست و دلم نمی رود به این کار. تا اینکه علی آمد گفت: مادر عمر دست شما را بوسیده (یعنی دیگر بر نمی گردد) از او بگذرید. اما مادرش گفت: نفرین نکن بر می‌گرده. عمر همیشه با لبخند می گفت بر می‌گردم، هر درگیری بوده سالم ماندم این بار هم بر می گردم. اما اتفاقا در آن عملیات آخر اولین کسی به شهادت می‌رسد عمر بوده. عمر از همه پسرها شیطان تر بود اما وقتی بزرگ شد بسیار آرام برخورد می‌کرد. در بچگی به قدری آتش می‌سوزاند که یکبار با چوب خرما و طناب جایی را درست کرده بودم تا سایه باشد بچه ها بازی کنند، اما از عصبانیت طناب را برداشتم و با آن عمر را آویزان کردم. یکی از همسایه ها آمد وساطتش را کرد آوردمش پایین. آن قدر بچه شیطانی بود که وقتی آمد پایین انگار نه انگار. الان پسرش هم درست مثل خودش است. روزی که خواستند خبر شهادتش را به ما بدهند تعدادی از سپاه آمدند خانه ما و گفتند پسرتان به خواست خدا شهید شده. وقتی این جمله را شنیدم گفتم: «کل نفس ذائقه الموت» همه یک روز باید برویم و خوشحال بودم که پسرم اینطور رفت و ما هم صاحب شهید شدیم اما دلم هم یک حالی شد. خب بالاخره بچه بسیار برای پدر و مادر عزیز است. بقیه پسرانم را هم حاضرم به سوریه بفرستم و خودشان هم حاضرند اعزام شوند. عمر سپاهی نبود و بسیجی بود، او اولین شهید مدافع حرم اهل سنت است. که 3 آذر 94 به شهادت رسید. شاید برای بعضی ها سوال باشد که مثلا ما چون سنی هستیم باید جذب طرف مقابل شویم اما هر انسان عاقلی می فهمد آنها دروغگو هستند و چه کسی راست می گوید. مانند جنگ ایران عراق که این جنگ هم مانند همان است. برای دشمن فرق نمی‌کند بمبی که می اندازد روی سر چه کسی، با چه دین و تفکری و می ریزد. عمر زندگی خوبی با خانواده‌اش داشت و از لحاظ مالی هم مشکلی نداشت اما همه اینها را گذاشت و برای هدفش به سوریه رفت. وقتی ما را بردند دیدار امام خامنه ای خیلی خوشحال شدیم. ایشان برای ما صحبت کردند و گفتند همه باید برای حفظ نظام بکوشیم و حرف‌هایشان واقعا مرهمی بر دل ما بود. برخوردشان واقعا با ما صمیمی بود. چه چیزی بهتر از اینکه آدم با امامش دیدار داشته باشد. ...
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 من در تهران سرباز هستم. عمر وقتی آمده بود اینجا تا اعزام شود به من زنگ زد و گفت: دارم می روم سوریه، بیا برای آخرین بار ببینمت. قبلش مادرم گفته بود برادرت می خواهد بیاید با تو کار دارد. عمر با من در میدان آزادی قرار گذاشت. وقتی رفتم با دو نفر دیگر از دوستانش بسیار خوشحال آنجا بودند. پرسیدم: داری می ری کجا؟ گفت: جنگ. گفتم: اینها هم هستند؟ گفت: اره حدود صد نفر هستیم می رویم از برادرانمان دفاع کنیم. برای ما شیعه و سنی فرقی ندارد همه با هم هستیم. کاملا مشخص بود که کاملا فکرهایشان را برای رفتن کرده اند و می دانند دشمن مقابل ما بحثش شیعه و سنی نیست بلکه همه عوامل آمریکا هستند. می گفت: مهم نیست خون ما اینجا یا سوریه بریزد مهم این است که ما به کمک برادرانمان می رویم. @bidaravelayat1