"بیداری مــردم "
🌹هر روز با یک خاطره از شهدای تفحص🌹 🌹این قسمت: #میروم_تاانتقام_سیلی_زهرابگیرم🌹 💪😍 سال 72 در محور ف
🌹هر روز با یک خاطره از شهدای تفحص🌹
🌹این قسمت: #شهیدبرروی_مین_منور🌹
داشتيم مى رفتيم به طرف ميدان مين براى شناسايى راه كار. مى خواستيم از آنجا كار را شروع كنيم تا به جايى كه احتمال مى داديم تعدادى شهيد افتاده باشند برسيم. همراه بچه ها، در منطقه 112 فكه، نرسيده به ميدان مين، متوجه سفيدى روى زمين شدم كه به چشم مى زد. هر چيزى مى توانست باشد. منطقه را سكوت محض گرفته بود. فقط باد بود كه ميان سيم هاى خاردار گذر مى كرد.
به نزديكش كه رسيدم، از تعجب خشكم زد، پيكر شهيدى بود كه اول ميدان مين روى زمين دراز كشيده بود. اول احتمال داديم شهيدى است كه تير يا تركش خورده و افتاده اولميدان مين. بالاى سرش كه رسيدم، متوجه يك رديف مين منور شدم; دنبال آن را كه گرفتم، ديدم جايى كه او دراز كشيده است، درست محل انفجار يكى از مين هاى منور است.
مين منور شعله بسيار زيادى دارد. به حدى كه مى گويند كلاه آهنى را ذوب مى كند. حرارتى كه رد نزديكى آن نمى توان گرمايش را تحمل كرد. خوب كه نگاه كردم ديدم آثار سوختگى به خوبى بر روى استخوان هاى اين شهيد پيدااست. در همان وهله اول فهميدم كه چه شده است! او نوجوانى تخريبچى بوده كه شب عمليات در حال باز كردن راه كار و زدن معبر بوده است تا گردان از آنجا رد شوند، ولى مين منورى جلويش منفجر شده و او براى اينكه عمليات و محور نيروها لو نرود، بلافاصله خودش را بر روى مين منور سوزان انداخته تا شعله هاى آن منطقه را روشن نكند و نيروها به عمليات خود ادامه دهند.
پيكر مطهر سوخته او را كه جمع كرديم، از همان معبرى كه او سر فصلش بود، وارد ميدان مين شديم. داخل ميدان، ده پانزده شهيد در راه كار، پشت سر يكديگر دراز كشيده و خفته بودند.
پلاك آن شهيد اولى ذوب شده بود ولى شهدايى كه در ميدان مين بودند پلاك و كارت شناسايى بعضى شان سالم بود و شناسايى شدند كه فهميديم از نيروهاى دلاور لشكر 31 عاشورا بوده اند و يكسرى هم از نيروى ارتش لشكر 81 زرهى خرم آباد.
" شهـــ گمنام ــــید "
پسر اولش گفت:مادر برم؟
رفت و شهید شد💔
پسر دومش هم رفت وشهید شد.
وبعد پسر سوم...
۹نفر از محارمش شهید شدند..😳😨
و خودش در #حج_خونین
شهید شد...❣🌹
#زنان_زینبی
#شهیده_فاطمه_نیک
شهــ گمنام ــیـد"
در دفتر خاطراتتان بنویسید:
ما هر چه داریم ازشـــهدا🌹داریم
آیا می دانستید حدود پانزده هزار شهید در ماه مبارک رمضان شربت شهادت نوشیده اند؟
#سلام_برشهداےعطشان
#یاشهداباصلوات
شهــ گمنام ــیـد"
🖤 #شهيدرضااسماعیلی
اولین مدافع حرمی بود که تو سوریه برا بی بی سر داد ....💔
یکی از بچهها گیر کرده بود رضا هم طاقت نداشت ببینه یکی رو غریب گیر آوردن .... رفت به هوای اون که گرفتنش ..... 😞
دشمن بهخاطر اینکه روحیه بچهها رو تضعیف کنه شاسی بیسیم رو گرفته بود و به رضا میگفتن به بی بی جسارت کنه ..... 💔😭
با مشت و لگد میزدنش ....👊
اما فقط ذکر «یا علــــ💔ـــی» بود که از زبانش جاری میشد ..... 😞
با شنیدن این نام مقدس دشمن عصبانیتر میشد و بدتر جسارت میکرد .....💔😭
تا آخرش مثل اربابش سر از بدنش جدا کردن ....🌹🖤
همه این صداها پشت بیسیم میآمد ....😭💔
و بچهها ضجه میزدن .... بال بال میزدن و هیچ کاری نمیتونستن بکنن ....🖤
اما امان از «تل زینبیه»، که بی بی فقط میتونستن نگاه کنن .... 😭💔
امان از همون صاحب نام مقدس، که فقط دیدن چه کردن با همسرشون ..... 🖤💔😭
#یازهرا ....
#علی_غریب_بود_غرییتر_شد ...
شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
🖤 #شهيدرضااسماعیلی اولین مدافع حرمی بود که تو سوریه برا بی بی سر داد ....💔 یکی از بچهها گیر کر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#شبتون_شهدایی
#شهید_بابک_نوری
شبـ جمعہ ها شهدا مهمانـ حسینن ....
شهــ گمنام ــیـد"
CQACAgQAAx0CWVT4VAACEllg-aOq8lOESqctH8ING63oJ9iD_QACIg4AAgkdyFNUnkp4Gq6BWyAE.mp3
3.15M
🖤دل محزونه
🖤داره میخونه
🎙کربلایی نریمان پناهی
#یا_حسین
شهــ گمنام ــیـد"
CQACAgQAAx0CWVT4VAACElpg-aOqoiMjqhA87WownMF8-KQT3wACixUAAvgY0VOsermReqOYtSAE.mp3
4.07M
🖤آقای مارو از قفا با دشنه کشتند
🖤آقای مارو با لبای تشنه کشتند
🎙کربلایی نریمان پناهی
#یا_حسین
شهــ گمنام ــیـد"
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند ...
📷 #شهید_محمد_بلباسی
شهــ گمنام ــیـد"
🌷شهیدی که امام حسین را در عملیات والفجر دید....🌷
دقایقے قبل از عملیات والفجر ۸ ، علےاصغر چهرهاے متفڪرانہ بہ خـود گرفتہ بود. وقتے قایق ها بہ سمت فاو حرڪت ڪردند، در میان تلاطم خروشان ارونـد، علےاصغر ناگهان از جا برخاست و گفت :
« بچهها !بہ خدا سوگند من کربلا را مےبینم... آقا اباعبـدالله را مےبینم... بچهها بلنـد شوید ڪربلا را ببینید »
از حرفهایش بهت مان زده بود. سخنانش کہ تمـام شد، گلولـہاے آمد و درست نشست روی پیشانےاش ،آرام وسط قایق زانو زد، خشڪمان زده بود. بہ صورتش خیره شدم، چون قرص ماه مےدرخشید و خون، موهایش را خضاب کرده بود و با مو و محاسنے خضاب شده رهسپار دیدار معبود و اربابش سیدالشهدا (ع) شد.
✍ راوی : سید حبیب حسینی
( همرزم شهـید)
🔻ولادت : ۱۳۴۱ قائمشهر
🔻شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۰
🔺عملیات والفجر ۸
🔻فرمانده گردان امام محمدباقر(ع)
🔺لشکر ویژه ۲۵ ڪربلا
#شهیدسردارعلےاصغرخنکدار
شهــ گمنام ــیـد"
باشد حرام ، شیر حلالی که خورده ام
روزی اگر که ساده ز خون شما بگذرم شهدا...
🔰حضرت محمد(ص)
💠خوشا به حال بنده ای گمنام که خدا او را
بشناسد و مردم او را نشناسند
#خوشاگمنامی
#یادشهداباصلوات
شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
خستهم از این حال و هوا..!
.
#استوری
#شهید_روحاللهقربانی
شهــ گمنام ــیـد"
#طنز_جبهه
🚫ایست🚫
🌹خاطره ای از برخورد میان یکی از امرای ارتش با شهید حاج محمدابراهیم همت:
💎یک روز که فرماندهان ارتش، در یک قرارگاه نظامی برای طراحی یک عملیات، همه جمع شده بودند، حاج همت هم از راه رسید، امیرعقیلی، سرتیپ دوم ستاد «لشکر 30 پیاده گرگان»، حاجی را بغل کرد و کنارش نشست، امیر عقیلی به حاج همت گفت: «حاجی ! یک سوال دارم، یک دلخوری خیلی زیاد، من از شما دلخورم🤨.»
حاج همت گفت: «خیر باشد! بفرمائید! چه دلخوری😕؟»
امیر عقیلی گفت: «حاجی ! شما هر وقت از کنار پاسگاه های ارتش، از کنار ما که رد می شوی، یک دست تکان می دهی و با سرعت رد می شوی
اما حاجی جان، من به قربانت بروم، شما از کنار بسیجی های خودتان که رد می شوی، هنوز یک کیلومتر مانده، چراغ می دی، بوق می زنی، آرام آرام سرعت ماشین ات را کم می کنی، بیست متر مانده به دژبانی بسیجی ها، با لبخند از ماشین پیاده می شوی،دوباره باز دستی تکان میدهی، سوار می شوی و میروی. رد میشی اصلا مارو تحویل نمی گیری حاجی، حاجی به خدا ما هم دل داریم.😅»
حاج همت این ها را که از امیر عقیلی شنید، دستی به سر امیر کشید و خندید 😄و گفت: «برادر من!اصل ماجرا این است که از کنار پاسگاه های شما که رد می شوم، این دژبان های شما هر کدام چند ماه آموزش تخصصی می بینند که اگر یک ماشین از دژبانی ارتشی ها رد شد، مشکوک بشوند؛ از دور بهش علامت میدهند، آرو آروم دست تکان میدهند، اگه طرف سرعتش زیاد بشه، اول علامت خطر میدهند،بعد ایست میدهند، بعد تیر هوائی میزنند، آخر کار اگر خواست بدون توجه دژبانی رد بشود.به لاستیک ماشین تیر میزنند.😄
ولی این بسیجی هایی که تو میگی، من یک کیلومتر مانده بهشان مرتب چراغ میدم، سرعتم رو کم میکنم، هنوز بیست متر مانده پیاده می شوم و یک دستی تکان میدهم و دوباره می خندم و سوار می شوم و باز آرام از کنارشان رد می شوم. آخر این بسیجی ها مشکوک بشوند.اول رگبار می بندند. بعد تازه یادشان میاد که باید ایست بدهند.🤦♂
یک خشاب و خالی می کنند، بابای صاحب بچه را در می آورند، بعد چند تا تیر هوائی شلیک می کنند و آخر که فاتحه طرف خوانده شد، داد می زنند ایست😂.»
این را که حاجی گفت، قرارگاه از خنده منفجر شد.😂
🤣🤣🤣😅😅
شهــ گمنام ــیـد"
🌼 ما هم سربازیم!
✍ در عملیات مسلم بن عقیل #شهید_همت دچار خونریزی معده شد و مدام خون بالا میآورد. بهناچار منطقهی نظامی را ترک کرد و چند نفر همراه با او به بیمارستان اسلامآباد غرب رفتیم. جلوی در بیمارستان بهدلیل ازدیاد بیماران و مراجعان ما را راه نمیدادند. یکی از همراهان به دهانش آمد که سردار را معرفی کند و با تشر به مسؤولی که راهمان نمیداد بگوید میدانید چه کسی را در این بحبوحه جنگ جلوی در بیمارستان معطل کردهاید... که همت جلوی او را گرفت و به آن مسؤولی که جلوی ما را گرفته بود، گفت: ما هم سربازیم برادر. از منطقه آمدیم. مثل همهی بیمارها. ببین جایی برایمان پیدا میشود؟ بعد از چند ساعت معطلی، بالاخره تختی در بخش عمومی اورژانس بیمارستان به همت دادند. وضعیت از نظر اصول نظامی اصلا مساعد نبود. بیم ترور شدن حاج همت را داشتیم. ایشان از ما میخواست او را روی تخت بیمارستان در اورژانس عمومی کنار دهها بیمار دیگر رها کنیم و برویم. هر چه کردیم نتوانستیم ایشان را قانع کنیم که خود را به مسؤولان بیمارستان معرفی کند و از آنها بخواهد یک اتاق خصوصی در اختیارش بگذارند. هر بار که این درخواست را تکرار میکردیم شهید همت میگفت: ما هم سربازیم.
👤 راوی: سرتیپ امیر رزاقزاده؛ از همراهان و همرزمان شهید همت
📰 منبع: روزنامه جامجم ۹۹/۱۱/۰۷
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
شهــ گمنام ــیـد"
#طنز_جبهه
🌸عید غدیر🌸
💎..عید غدیر که میشد خیلیها عزا میگرفتند. لابد میپرسید چرا؟
به همین سادگی که چند نفر از بچهها با فرماندهی فریبرز با هم قرار میگذاشتند، به یکی بگویند؛ سید ...
البته کار که به همین جا ختم نمیشد.
⛺️ایستاده بودیم بیرون چادر، یک دفعه دیدیم چند نفر دارند دنبال یکی از برادرها میدوند.
🏃♂🏃♂🏃♂
میگفتند: وایسا سید علی کاریت نداریم!
و او مرتب قسم میخورد که من سید نیستم، ولم کنید.
تا بالاخره میگرفتندش و میپریدند به سر و کلهاش و به بهانه بوسیدنش آش و لاشش میکردند.🤪
🌿...بعد هم هر چی داشت، از انگشتر، تسبیح📿، پول،💰 مهر نماز تا چفیه و گاهی هم لباس، همه را میگرفتند و از تنش به بهانه متبرک بودن در میآوردند ... 😳🤣
جالب اینجاست که به قدری فریبرز و نیروهایش جدی میگفتند؛ سید که خود طرف هم بعد که ولش میکردند، شک میکرد و میگفت: راستی راستی نکند ما هم سید هستیم و خودمان خبر نداریم😅
گاهی اوقات کسی هم پا پیش میگذاشت و ضمانتش را میکرد و قول میداد که طرف وقتی آمد تو چادر،⛺️ عیدی بچهها یادش را فراموش نکند؛ 💵حتی اگر یک کمپوت گیلاس 🍒باشد و سرانجام برای اینکه از دست اینها راحت شود، طرف کمپوت را میداد و غر میزد که عجب گیری افتادیم، بابا ما به کی بگیم ما سید نیستیم❗️❗️❗️
😂😂😂😂
شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #استوری
❤️ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ
عیدتون مبار🎊ڪ
شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═✾🌸✾═┅┄
#فقط_به_عشق_علی
مثل آنها زندگی کنیم
شهــ گمنام ــیـد"
▪️یاد کنیم از شهید مدافع حرم علوی #داود_اسماعیلی که مرداد ۸۳ جلوی حرم امیرالمومنین با گلوله مستقیم تانک آمریکایی سرش رفت و بدن متلاشی شدهاش رو در یک گوشه از وادیالسلام نجف دفن کردند...
داود ۱۹ سالش بود و دقیقا همونطور که آرزو کرده بود شهید شد و در گمنامی دفن شد.
شهــ گمنام ــیـد"