eitaa logo
"بیداری مــردم "
2.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بِســــــم ربّ الشُهدا 🌸 🔶 ساده اما عاشقانه 🔶 📙 عزیزتر از جان ، روایتی ساده و عاشقانه از زبان همسر شهید مدافع حرم ابوالفضل راه چمنی (معروف به ابوذر زینبیون) است که در کمتر از سه ماه در بهار ۹۹ به چاپ دوم خود رسید. 📚در بخشی از این ڪتاب میخوانیم : اسم آقا ابوالفضل را نمی دانستم توی گوشی چی بذارم ! عزیزم ، هستی ام ، قلبم و و خیلی ازین کلمات پر از محبت به ذهنم می رسید اما او را عزیزتر از جانِ خودم می دانستم ، بنابراین دیدم هیچ اسمی بهتر از "عزیزتر از جان" پیدا نمیکنم... همیشه باهاش شوخی میڪردم و می گفتم: اگر شربت شهادت آوردن نخوریا بریز دور، یادمه یه بار بهم گفت: اینجا شربت شهادت پیدا نمیشه چیڪار ڪنم؟بهش گفتم: ڪاری نداره ڪه ، خودت درست ڪن بده بقیه هم بخورن ،خندید و گفت: اینطوری خودم شهید نمیشم ڪه بقیه شهید میشن... شربت شهادت ، یه جورایی رمز بین من و آقا ابوالفضل بود.. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
CQACAgQAAx0CXOXJfgACBc1iDt8TYjdGA2S6wE2YvUDku_P_HAACbwcAAhEjUwbtWOvSp_JL9CME.mp3
18.48M
دعای مادرم تاثیر کرده مسیر زندگیم تغییر کرده... عالییییییه❤️😍 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🩹 شوخی حاج آقای قرائتی با نجم‌الدین شریعتی، مجری برنامه "سمت خدا": 🔫 شما مثل قوطی شکری هستی که پهلوی گرمک کاشونه!..😅 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
#طنز_جبهه 😍چقدر خوشگل شده بود سردار!!!😍 ⚜قسمت اول⚜ تابستانه سال ۱۳۶۳، خرمشهر 🔗لشکردر اردوگا
⚜قسمت دوم⚜ 🔗فرمانده گردان، آمد بیرون و گفت: برادرا عجله نکنید.... حاجی امروز تا ظهر پیش ماست....میخواد براتون صحبت کنه....🙂 📌ساعتی بعد، صحبت های حاجی تمام شده بود و می خواست خداحافظی کند و برود.👋 🔗بچه ها ریختند دورش.🤩 📌مثل پروانه گردش میچرخیدند و سرو رویش را غرق بوسه می کردند.🦋😙 🔗هرکس که دوربین داشت، عکس می گرفت.📸 📌من هم دوربين را درآوردم و چندتایی عکس یادگاری با او و بچه های گردان گرفتم. 🌄 🔗در همین حین، یکی از پیرمرد های گردان، کاسه ای پر از شربت خاکشیر آورد و به حاج عباس کریمی تعارف کرد که در این گرما نوش جان کند.😇 📌حاجی نمی پذیرفت.😑 🔗 بچه ها از اینکه فرمانده لشکرمحمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، ساعتی مهمانشان بود و در جمعشان، شادمان بودند.🥳😎 📌 حاجی که تشنه اش هم شده بود، از بچه ها اجازه گرفت تا کاسه شربت را سر بکشد.🥲 🔗کاسه را برد جلوی دهانش که یهو یکی از بچه بسیجی ها که تازه به اردوگاه آمده و شنیده بود حاج عباس کریمی اینجاست، خوشحال به طرفمان دوید‌.😍 📌از همان جا حاجی را شناخته بود و از پشت سر، خواست تا دست دور گردنش بیندازد و اورا ببوسد.🤓😚 🔗 دست دور گردن انداختن همان و کاسه شربت خاکشیر در صورت حاجی خالی شدن، همان.😱😨🤭🥴 📌ادامه دارد.... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌷بانوی شهیدے که زنده به گور شد🌷 خبر به ما رسيد كه كومله ها، موهاي سر ناهيد را تراشيده و او را در روستا مي گردانند. شرط رهايي ناهيد را توهين به حضرت امام(ره) قرار داده بودند اما ناهيد استقامت كرده و در برابر اين خواسته آنها، شهادت را بر زنده بودن و زندگي با ذلت ترجيح داده بود.مردم روستا، در آن شرايط سخت كه جرأت دم زدن نداشتند، به وضعيت شكنجه وحشيانه اين دختر اعتراض كرده بودند. بعد از مدتي به آنها گفته شد، او را آزاد كرده اند. 8- ناهيد فقط 16سال داشت؛ او را به شدت شكنجه كرده بودند. موهاي سرش را تراشيده بودند. هيچ ناخني در دست و پا نداشت. جاي جاي سرش كبود و شكسته بود. پس از شكنجه هاي بسيار او را در آذر ماه 1361 زنده به گور كردند و پيكر مطهر اين شهيده به تهران منتقل و سپس در گلزار شهداي بهشت زهرا(س) به خاك سپرده شد. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
😭شهیدے ڪه گوشت بدنش رو خوردند! 🌹شهید احمدوڪیلے در جریان عملیات آزادسازے شهر سنندج توسط حزب ڪومله به اسارت گرفته شد. 😳دشمنان براے اعتراف گرفتن، هر دو دستش را از بازو بریدند😭 با دستگاه هاے برقے تمام صورتش را سوزاندند😭 بعد از آن پوست هاے نو ڪه جانشین سوخته شد همان پوستهاے تازه را ڪنده و با همان جراحات داخل دیگ آب نمک انداختند😭 او مرتب قرآن زمزمه میڪرد😭 سرانجام اورا داخل دیگ آب جوش انداختند 😭 و همان جا به دیدار معشوق شتافت😭 ڪومله ها جسدش را مثله نموده و جگرش را به خورد هم سلولیهایش دادند😭 و مقدارے را هم خودشان خوردند😭! چه شهدایے رفتند تا ما الان در آسایش بمونیم. ولے ڪسانے توے این مملڪت مسئولند ڪه حاضر نیستند حتے نام ڪوچه ها بنام شان باشد. شهدا شرمنده ایم شهید شادے ارواح طیبه امام و شهدا صلوات ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
12.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 روایت جانبازی که دشمن پوست سرش را در جنگ کَند.. جانباز دفاع مقدس؛ دو نماز عصرم قضا شد، دوبار شهادت از من سلب شد. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌸 🌸 ماجرای چادری شدن من برمیگرده به تابستون سال پیش راستش من یه دختر 22 ساله ام البته 23 روز به تولدم مونده و فعلا 21 سالمه جونم برات بگه که من از اولش چادر رو دوس داشتم هر از گاهی هم سر میکردم ولی من یه مامانی دارم که زیاد از چادر خوشش نمیاد واسه همین همیشه مانع من بود می دونی چیه خواهری مامانم حتی با نماز خوندن منم مشکل داره همش بهم میگه امل مامانم همیشه دوس داشت من شوهر کنم وقتی یه خواستگار پول دار واسم میومد مامانم کلی به بابام اصرار میکرد که راضی بشه من برم آخه مامان من خیلی پول دوس داره یعنی جز پول هیچی رو نمیشناسه ولی من بجز پول چیزای دیگه ام برام مهمه دوس دارم شوهرم مثل خودم باشه مثلا سالم و صالح باشه اهل مسجد رفتن باشه غیرتی باشه یه روز نشستم به خدا گفتم خدایا تو که خیلی خوب و بزرگواری و بی منت به بنده هات روزی میدی چی میشه یه پسر صالح قسمت من بکنی به خدا گفتم بیا معامله بکنیم من یه دختر چادری خیلی متین میشم توام حاجت دل منو میدی یه سال واسه خودم شرط کردم از اون روز شروع کردم به نماز خوندن و قران خوندن و غیره حتی نماز شبم خوندم دیگه به مسخره کردنای مادرم توجه نکردم هر روز کلی دعا و زیارت و ختم خوندم تا همین تیر ماه که با یک پسری آشنا شدم تو یه گروهی بودم که ایشون خطاب به اعضا پیام دادن و گفتن که یه بنده خدایی تو تهییه جهیزیه مشکل داره هر کس میتونه کمک کنه یه شماره حساب هم دادن من اون پیام رو خوندم و گفتم حیفه آدم بخاطره چندتا تیکه جهیزیه ازدواجش به مشکل بخوره حالا که قسمت نیس من به این زودی ها ازدواج کنم بزار این زوج حداقل به آرزوشون برسن رفتم پی وی این آقا و گفتم قصد کمک دارم ولی تو بانک پول ندارم میشه یه جایی قرار بزاریم. خلاصه قرار گزاشتیم و همو دیدیم بعدش که من برگشتم خونه دیدم یه خانمی به من پیام داده و گفته آقایی که امروز دیدین از شما خوشش اومده ولی خجالت کشیدن مستقیم به خودتون بگن اگر که شمام مایل هستین واسه آشنایی بیشتر مزاحم بشن خلاصه پیش خودم گفتم خدایا شکرت که درست سره وقت دقیقا تو همون تایمی که شرط بستیم یه پسری با همون شرایطی که میخواستم سره راهم قرار دادی. البته من تا قبل از صحبت با اون خانم زیاد از ویژگی ها و خصوصیات این آقا مطلع نبودم حتی پیش خودم فکر میکردم که متاهل باشن چون تو پروفایلشون عکس یه بچه بغل یه زن بود صورت اون خانم تو عکس مشخص نبود ولی چون بچه شبیه این آقا بود فکر کردم بچه خودشونه ولی بعدا فهمیدم اون خانم زن داداششون بوده و اون بچه ام برادر زادشون وقتی ازم خواستگاری کردن گفتم حتما این آقا رو خدا فرستاده دقیقتا تو همون وقتی که من گفتم با همون ویژگی هایی که میخواستم از اون گذشته باب آشنایی ما با هم مسئله ازدواج بود پیش خودم گفتم چون من خواستم به یه بنده خدایی تو بحث ازدواجش کمک کنم خدا هم داره به پاداش این کارم راه ازدواج منو هموار میکنه خلاصه وقتی پای خانواده به میون اومد مادر من مخالفت کرد سره مهریه و عروسی این مسائل این آقا تنها کسی بود که بهم گف با چادر خیلی قشنگم حرفی که تو این یه سال از دهن هیشکی نشنیدم همه تا تونستن مسخرم کردن و بهم خندیدن نمیدونم حرفایی که زدم به پست شما ربط داشت یا نه ولی دلم خواست که بگم تو رو خدا برام دعا کنین ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
19.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋از تا 🦋 🌷فرشته امیری و داستان تغییر و تحولش🌷 😍پیشنهاد ویژه دانلود😍 "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۷ اسفند سالروز شهادت فرمانده دلاور خیبر شهید بزرگوار حاج محمد ابراهیم همت(رضوان الله علیه)گرامیباد ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌹 هر وقت می‌خواست برای جوانان یادگاری بنویسد، می‌نوشت: 🌹"من کان لله کان الله له"؛ 🌹هر که با خدا باشد، 🌹خدا با اوست...🌷 🌹شهید محمد ابراهیم همت سالروز شهادت یادش با صلوات🌷 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"