eitaa logo
"بیداری مــردم "
2.5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهیدی که امام زمان(عج)کفنش کرد🌷 شهیدی بود که همیشه ذکر لبش این بود یا بن الزهرا.... یا بیا به من یک نگاهی کن،یا بیا مرا بدست خود کفن کن به دوست روحانی خود هم گفته بود که ذر مراسم تشیع من تو سخنرانی کن وقتی شهید شد دوستش به خانوادش گفت که شهید وصیت کرده است در مراسمش سخنرانی کنم آیا اجازه میدهید؟ خانوادش اجازه دادند روحانی کمی سخن گفت و در آخر گفت شهید همیشه میگفت یابن زهرا یا بیا به من یک نگاهی کن یا بیا مرا بادست خود کفن کن این را که گفت یک فریاد ناگهان فریاد زد گفت من در غساله خانه کار میکنم چند وقت پیش آمدند گفتن یک نفر شهید شده است چون پشت جبهه شهید شده است میتوان غسل و کفنش کرد اوردنش شب بود خواستم کفن کنم که یک مرد امد جلو گفت تو برو بیرون من کفنش میکنم من رفتم بیرون و بعد از چند دقیقه امدم دیدم شهید را کفن کرده و غساله خان بوی عطر میدهد و خودش رفته الان فهمیدم استان چیه الان شناختم او را .... الله اکبر منبع:کتاب روایت مقدس صفحه 96 به نقل از حجت اسلام سید مسعود پور آقایی،خانواده شهید راضی نیستن اسم شهیدشون گفته بشه ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
بعداز ۱۶سال باپیکری سالم تفحص شد پیکرش زیر افتاب و حتی اسیدپاشی سالم موند 🌷شهیدمحمدرضاشفیعی🌷 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
🌷شهیدی که بخاطر لوندادن عملیات سرش را بریدن🌷 حسنعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود،سال 60 به 6 زبان خارجی تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد گفت مادر برم جبهه؟ مادرش گفت نه ،گفت مادر امام دستور داده مادرش گفت برو پسرم اومد جبهه همه میشناختنش گفتن بذارینش پرسنلی یا جایی که بی خطر باشه براش اتفاقی نیوفته اما خودش گفت اسم منو بنویسین میخام برم گردان تخریب فکر میکردن نمیدونست تخریب کجاست بهش گفتند عباس تخریب حساس ترین نقطه جبهه هست کوچیک ترین اشتباه بزرگترین اشتباهه...بالاخره عباس رفت تخریب و چند وقتی اونجا موند یه روز شهید خرازی گفت چند نفرو میخوام برن پل چهل دهنه روی رودخانه دیروویج منفجر کنن پل کلیو مترها پشت سر عراقیا بود 5نفر دواطلب شدن عباسعلی اولین نفربود موقع رفتن حاج خرازی گفت حق ندارین با عراقی ها درگیر بشین اگرهم درگیر شدین حق اسیر شدن ندارین چون عملیات لو میره تخریبچی ها رفتن ماموریتشونو انجام دادند موقع برگشت خوردند ب کمین عراقی ها سه نفرشون جان سالم بدر بردند اما عباس تیر ب پایش اصابت کرد و اسیر شد فرماندها میگفتن عباس زیر شکنجه طاقت نمیاره و عملیات لو میره پسری عموی عباس اومد گفت درسته سن عباس کمه انا مرده سرش بره زمونش باز نمیشه عملیات فتح المبینو کردیم و پیروز هم شدیم و رسیدیم ب پل دیروویج یه جنازه دیدم که نه سر داشت نه پلاک پسر عموی عباس امد گفت این عباس گفتم که سرش بره زبونش باز نمیشه عراقیها دیده بوده حرف نمیزنه سرشو بریده بودن جنازه رو بردن اصفهان تحویل مادرش دادن گفتن ب مادرش نگین سر نداره موقع تشیع مادرش گفت یکیدونه منه تا نبینمش نمیذارم دفنش کنید گفتن مادر بیخیال نمیشه مادرش گفت نه گفتن اخه...یهو مادر گفت نکنه سرنداره؟گفتن عراقی ها موقع شکنجه سرشو بریدن مادرش گفت بس میخام عباسمو ببینم ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
🌷شهیدی که در راه کربلا مُرد و در حرم اقا زنده شد🌷 محمدابراهیم در شکمم بود که با همسرم تصمیم گرفتیم بریم کربلا خیلی ها مرا از سفر منع کردند ما من به خدا توکل کردم و راهی شدم.راه بسیار سخت و طاقت فرسایی بود جاده خاکی و ماشین قراضه هوا بسیار گرم بود و راهم پر از دست انداز از طرفی گرد و غباری در داخل ماشین نیز میپیچید کم کم حالم دگرگون شد پیش از غروب رسیدیم کربلا چشم هایم سیاهی میرفت و حالم به کلی بد شده بود با زحمت مرا پیش دکتر بردن دکتر پس از معاینه گفت بچه از بین رفته و تلف شده مقداری قرص داد و گفت اگر با این بچه سقط نشد حتما بیایید عمل کنم خیلی ناراحت بودم علی اکبر یک خانه نزدیک حرم اجاره کرد من 15 روز تمام کنج خانه بودم و لب به قرص ها نزدم و تصمیم گرفتم برم زیارت علی اکبر نمیگذاشت میگفت حالت بده اما من رفتم.تا نیمه های شب حرم موندم اقا را بادلی شکسته صدا زدم حسابی با انام حسین(ع) درد و دل کردم و گفتم اقا من شفامو از شما میخام بعد با گریه به رواق کوچک ابراهیم رفتیم و انجاهم گریه کردم حسابی سبک شدم برگشتم منزل که از شدت خستگی خوابم برد در خواب خانومی رادیدم که لباس عربی بر تن داشت و بچه ای در دستش بود آن را داد به من گفت به هیچکس نده بذار لای چادرت و برو من از خواب پریدم و گریه امانم نداد و خواب را برای علی اکبرگفتم او گفت این یه نوشونس سریع رفتیم پیش دکتر،دکتر پس از معاینه با تعجب تمام گفت این امکان نداره بچه سالمه شما پیش کدوم طبیب رفتین تا حالا مادرو بچه باید تلف میشدن یا حداقل بچه از بین میرفت علی اکبر گفت رفتیم پیش دکتر اصلی اقام حسین دکتر وقتی شنید پول ویزیت مارو نگرفت و مقداری هم داروی تقویتی بهم داد ماهم اسم بچه رو به همین خاطر گذاشتم محمد ابراهیم سردارشهیدسرلشکرمحمدابراهیم همت❤️ 📚راوی:مادرشهید ‌ "شهــ گمنام
🌷بانوی شهیدے که زنده به گور شد🌷 خبر به ما رسيد كه كومله ها، موهاي سر ناهيد را تراشيده و او را در روستا مي گردانند. شرط رهايي ناهيد را توهين به حضرت امام(ره) قرار داده بودند اما ناهيد استقامت كرده و در برابر اين خواسته آنها، شهادت را بر زنده بودن و زندگي با ذلت ترجيح داده بود.مردم روستا، در آن شرايط سخت كه جرأت دم زدن نداشتند، به وضعيت شكنجه وحشيانه اين دختر اعتراض كرده بودند. بعد از مدتي به آنها گفته شد، او را آزاد كرده اند. 8- ناهيد فقط 16سال داشت؛ او را به شدت شكنجه كرده بودند. موهاي سرش را تراشيده بودند. هيچ ناخني در دست و پا نداشت. جاي جاي سرش كبود و شكسته بود. پس از شكنجه هاي بسيار او را در آذر ماه 1361 زنده به گور كردند و پيكر مطهر اين شهيده به تهران منتقل و سپس در گلزار شهداي بهشت زهرا(س) به خاك سپرده شد. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌷شهیدےکه بر دست امام زمان تشیع شد🌷 وصیت کرده بودند که بجز چند نفری که نام بردند در مراسم تشیع اش شرکت نکنند از جمله آن چند نفر شهید حبیب روزیطلب و حاج سیدعلی اصغر دستغیب بودند کسی سنگینی تابوت را حس نکرد خود سر رو به قبله شد از اینکه من از جمله ان چند نفر نبودم غبطه میخوردم و بخاطر رعایت وصیت اش دورا دور شرکت میکردم در مراسم فضای مراسم طوری دیگر بود حضرت زهرا(س) را بین خودم و خدا واسطه قرار دادم که هر مطلبی خاصی تو این مراسم است را من بدانم شرکت کنندگان چند قدم مانده به قبر تابوت شهید را بلند کردند و تا محل قبر تشیع نمودند دو قدم از تشیع نگذشته بود که یکی از دوستانم با گریه و حالت غیر عادی یکی از دوستانش را ب دنبال من فرستاد تا به نزد او بروم خودم را به او رساندم گفت بیا و ببین که من چی میبینم گفتم چه میبینی؟گفت امام زمان (عج) را میبینم جلو تابوت را گرفته و با شرکت کنندگان دارد می آید تقریبا دیگر به بالای قبر رسیده بودند وقتی که تابوت را روی زمین گذاشتن گفتم دیگه چی میبینی؟ گفت حضرت در کنار تابوت ایستاده پیکر شهید را به داخل قبر انتقال دادند در حالی که حاج آقا دستغیب داخل قبر رفته بود که شهید را در قبر بگذار و تلقین بخواند پرسیدم باز هم میبینی گفت نه دیگر نمیبینم موضوع را برای حاج اقا دستغیب تعریف کردیم و بعد همگی بالای قبر دعای فرج را خواندیم شهیدعبدالحمیدحسینی ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم بحق زینب الکبرے(س) ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌷شهیدی که در راه کربلا مُرد و در حرم اقا زنده شد🌷 محمدابراهیم در شکمم بود که با همسرم تصمیم گرفتیم بریم کربلا خیلی ها مرا از سفر منع کردند ما من به خدا توکل کردم و راهی شدم.راه بسیار سخت و طاقت فرسایی بود جاده خاکی و ماشین قراضه هوا بسیار گرم بود و راهم پر از دست انداز از طرفی گرد و غباری در داخل ماشین نیز میپیچید کم کم حالم دگرگون شد پیش از غروب رسیدیم کربلا چشم هایم سیاهی میرفت و حالم به کلی بد شده بود با زحمت مرا پیش دکتر بردن دکتر پس از معاینه گفت بچه از بین رفته و تلف شده مقداری قرص داد و گفت اگر با این بچه سقط نشد حتما بیایید عمل کنم خیلی ناراحت بودم علی اکبر یک خانه نزدیک حرم اجاره کرد من 15 روز تمام کنج خانه بودم و لب به قرص ها نزدم و تصمیم گرفتم برم زیارت علی اکبر نمیگذاشت میگفت حالت بده اما من رفتم.تا نیمه های شب حرم موندم اقا را بادلی شکسته صدا زدم حسابی با انام حسین(ع) درد و دل کردم و گفتم اقا من شفامو از شما میخام بعد با گریه به رواق کوچک ابراهیم رفتیم و انجاهم گریه کردم حسابی سبک شدم برگشتم منزل که از شدت خستگی خوابم برد در خواب خانومی رادیدم که لباس عربی بر تن داشت و بچه ای در دستش بود آن را داد به من گفت به هیچکس نده بذار لای چادرت و برو من از خواب پریدم و گریه امانم نداد و خواب را برای علی اکبرگفتم او گفت این یه نوشونس سریع رفتیم پیش دکتر،دکتر پس از معاینه با تعجب تمام گفت این امکان نداره بچه سالمه شما پیش کدوم طبیب رفتین تا حالا مادرو بچه باید تلف میشدن یا حداقل بچه از بین میرفت علی اکبر گفت رفتیم پیش دکتر اصلی اقام حسین دکتر وقتی شنید پول ویزیت مارو نگرفت و مقداری هم داروی تقویتی بهم داد ماهم اسم بچه رو به همین خاطر گذاشتم محمد ابراهیم سردارشهیدسرلشکرمحمدابراهیم همت❤️ 📚راوی:مادرشهید "شهــ گمنام ــیـد"
شفای کودک خواهر شهید می‌گفت: ما هر وقت مشکلی داشته باشیم به شهید متوسل می شویم و در خانه یک اتاق را به نام شهید نامگذاری کرده ایم. ما یک کودک یک ساله در منزل داشتیم که دچار حساسیت شدید بود. این کودک زمانی که گریه می کرد تمام بدنش کبود می‌شد؛ یک روز که بچه در حال بازی کردن بود، پدرش به اتاق شهید رفت و متوجه نبود که کودک به دنبال او وارد اتاق شده است؛ پدرش از اتاق بیرون آمده و بچه در اتاق جا مانده بود. در به روی بچه بسته شده و دستگیره اتاق هم از داخل بود و از بیرون نمی شد در را باز کرد. ما هر چه کودک را صدا می زدیم، فایده‌ای نداشت زیرا او خیلی کوچک بود ونمی توانست کاری کند. از طرف دیگر می ترسیدیم که او گریه کند و تمام بدنش کبود شود؛ من با حال ناراحتی به محمد شهیدم متوسل شدم و پشت در ایستادم و گفتم محمدم نکند که ما در خانه تو ناراحت شویم؛ خودت مددی کن و ما را از این وضعیت نجات بده. بعد از چند لحظه بدون اینکه ما به در فشاری بدهیم در باز شد و کودک از اتاق بیرون آمد و ما بعد از آن روز دیگر هیچ آثاری از بیماری و حساسیت در بدن کودک ندیدیم. خواهر شهید محمد آتش زمزم در ادامه گفت: خانمی 18 سال بود که بچه‌دار نشده بود؛ اولین بار بود در مراسم دهه فاطمیه به حسینیه شهید آتش زمزم آمده بود؛ به او گفتم: به شهید متوسل شو. حتما نتیجه خواهی گرفت. او نیز همانجا دعا کرد و گفت خدایا فرزندی بده او را به چشم ببینم و بعد بمیرم؛ پس از مدتی خبردار شدم که خدا به او فرزند پسری داد ولی پس از مدت کوتاه از دنیا رفت. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌷شهیدی که در راه کربلا مُرد و در حرم اقا زنده شد🌷 محمدابراهیم در شکمم بود که با همسرم تصمیم گرفتیم بریم کربلا خیلی ها مرا از سفر منع کردند ما من به خدا توکل کردم و راهی شدم.راه بسیار سخت و طاقت فرسایی بود جاده خاکی و ماشین قراضه هوا بسیار گرم بود و راهم پر از دست انداز از طرفی گرد و غباری در داخل ماشین نیز میپیچید کم کم حالم دگرگون شد پیش از غروب رسیدیم کربلا چشم هایم سیاهی میرفت و حالم به کلی بد شده بود با زحمت مرا پیش دکتر بردن دکتر پس از معاینه گفت بچه از بین رفته و تلف شده مقداری قرص داد و گفت اگر با این بچه سقط نشد حتما بیایید عمل کنم خیلی ناراحت بودم علی اکبر یک خانه نزدیک حرم اجاره کرد من 15 روز تمام کنج خانه بودم و لب به قرص ها نزدم و تصمیم گرفتم برم زیارت علی اکبر نمیگذاشت میگفت حالت بده اما من رفتم.تا نیمه های شب حرم موندم اقا را بادلی شکسته صدا زدم حسابی با انام حسین(ع) درد و دل کردم و گفتم اقا من شفامو از شما میخام بعد با گریه به رواق کوچک ابراهیم رفتیم و انجاهم گریه کردم حسابی سبک شدم برگشتم منزل که از شدت خستگی خوابم برد در خواب خانومی رادیدم که لباس عربی بر تن داشت و بچه ای در دستش بود آن را داد به من گفت به هیچکس نده بذار لای چادرت و برو من از خواب پریدم و گریه امانم نداد و خواب را برای علی اکبرگفتم او گفت این یه نوشونس سریع رفتیم پیش دکتر،دکتر پس از معاینه با تعجب تمام گفت این امکان نداره بچه سالمه شما پیش کدوم طبیب رفتین تا حالا مادرو بچه باید تلف میشدن یا حداقل بچه از بین میرفت علی اکبر گفت رفتیم پیش دکتر اصلی اقام حسین دکتر وقتی شنید پول ویزیت مارو نگرفت و مقداری هم داروی تقویتی بهم داد ماهم اسم بچه رو به همین خاطر گذاشتم محمد ابراهیم سردارشهیدسرلشکرمحمدابراهیم همت❤️ 📚راوی:مادرشهید "شهــ گمنام ــیـد"
🌷شهیدی که بخاطر لوندادن عملیات سرش را بریدن🌷 حسنعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود،سال 60 به 6 زبان خارجی تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد گفت مادر برم جبهه؟ مادرش گفت نه ،گفت مادر امام دستور داده مادرش گفت برو پسرم اومد جبهه همه میشناختنش گفتن بذارینش پرسنلی یا جایی که بی خطر باشه براش اتفاقی نیوفته اما خودش گفت اسم منو بنویسین میخام برم گردان تخریب فکر میکردن نمیدونست تخریب کجاست بهش گفتند عباس تخریب حساس ترین نقطه جبهه هست کوچیک ترین اشتباه بزرگترین اشتباهه...بالاخره عباس رفت تخریب و چند وقتی اونجا موند یه روز شهید خرازی گفت چند نفرو میخوام برن پل چهل دهنه روی رودخانه دیروویج منفجر کنن پل کلیو مترها پشت سر عراقیا بود 5نفر دواطلب شدن عباسعلی اولین نفربود موقع رفتن حاج خرازی گفت حق ندارین با عراقی ها درگیر بشین اگرهم درگیر شدین حق اسیر شدن ندارین چون عملیات لو میره تخریبچی ها رفتن ماموریتشونو انجام دادند موقع برگشت خوردند ب کمین عراقی ها سه نفرشون جان سالم بدر بردند اما عباس تیر ب پایش اصابت کرد و اسیر شد فرماندها میگفتن عباس زیر شکنجه طاقت نمیاره و عملیات لو میره پسری عموی عباس اومد گفت درسته سن عباس کمه انا مرده سرش بره زمونش باز نمیشه عملیات فتح المبینو کردیم و پیروز هم شدیم و رسیدیم ب پل دیروویج یه جنازه دیدم که نه سر داشت نه پلاک پسر عموی عباس امد گفت این عباس گفتم که سرش بره زبونش باز نمیشه عراقیها دیده بوده حرف نمیزنه سرشو بریده بودن جنازه رو بردن اصفهان تحویل مادرش دادن گفتن ب مادرش نگین سر نداره موقع تشیع مادرش گفت یکیدونه منه تا نبینمش نمیذارم دفنش کنید گفتن مادر بیخیال نمیشه مادرش گفت نه گفتن اخه...یهو مادر گفت نکنه سرنداره؟گفتن عراقی ها موقع شکنجه سرشو بریدن مادرش گفت بس میخام عباسمو ببینم ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
بعداز ۱۶سال باپیکری سالم تفحص شد پیکرش زیر افتاب و حتی اسیدپاشی سالم موند 🌷شهیدمحمدرضاشفیعی🌷 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"