eitaa logo
بیداری ملت
710هزار دنبال‌کننده
64.6هزار عکس
34.8هزار ویدیو
314 فایل
"به بیداری ملّت عزیزمان خیلی خوش‌بین و امیدوار هستم." #امام_خامنه_ای این رسانه مردمی است و متعلق به هیچ نهاد یا گروه سیاسی نمی‌باشد. مدیر بیداری ملت👇 @Admin4bidari تبلیغات👇 @t_bidariymelat @t_news @s_solouk @gharbsetiz @bidari_media @nabardeakhar
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ نصف، نصف! 🔻 مهربانی و دلسوزی شاید بسیار قوی‌تر از شجاعت و جسارت او بود. حسین، برادرش می‌گوید: پدرم دو تا دفتر چهل برگ برای ما دو نفر می‌خرید. قاسم دفتر خودش را ده برگ، ده برگ به دانش‌آموزانی می‌داد که پول خرید دفتر نداشتند و دفتر چهل‌برگ مرا نصف می‌کرد و با هم استفاده می‌کردیم. مداد خود را از وسط می‌برید و نصف آن را به دانش‌آموز هم‌کلاسی بی‌بضاعت می‌داد. حاج قاسم نصف غذایش را می‌خورد و نصف آن را برای هم‌کلاسی فقیرش می‌برد. 👤 راوی: محمدرضا حسنی سعدی، دوست و همرزم سردار 📚 برگرفته از کتاب «هزار و دوازدهمین نفر» 📖 ص ۲۲ ❤️ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳ دو ساعت در برف پشت در نشسته بود! 🔻 سیدابوالفضل کاظمی یکی از دوستان شهید علی‌اصغر ارسنجانی می‌گوید: «برف شدیدی باریده بود. وقتی قطار دوکوهه وارد ایستگاه تهران شد، ساعت دو نیمه‌شب بود. با چند نفر از رفقا حرکت کردیم. علی‌اصغر را جلوی خانه‌شان در خیابان طیب پیاده کردیم. پای او هنوز مجروح بود. فردا رفتیم به علی‌اصغر سر بزنیم. وقتی وارد خانه شدیم، مادر اصغر جلو آمد و بی‌مقدمه گفت: «آقا سید شما یه چیزی بگو!» بعد ادامه داد: «دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت درِ خانه تو برف نشسته اما راضی نشده در بزنه و ما رو صدا کنه! صبح که پدرش می‌خواسته بره مسجد، اصغر رو دیده!» بله بسیجیان خمینی این‌گونه بودند. مدتی بعد این سرباز دین و میهن در منطقه‌ی عملیاتی شلمچه به شهادت می‌رسد و همچون مادر بی‌نشان سادات، زهرای مرضیه (س) بی‌نشان می‌شود. 📌 پ.ن: از راست: حاج حسین سازور، شهید علی‌اصغر ارسنجانی و سیدابوالفضل کاظمی 📚 برگرفته از کتاب | سیره‌ی علما و شهدا در احترام به والدین 📖 صفحات ۶۶ و ۶۷ ❤ #⃣ 🔴 👇 @bidariymelat
✳️ چند قدم برای پاسداری از این حرم برداشته‌ایم؟ 🔻 روحانی شهید علی‌اصغر نادری جهرمی در آخرین روزهای پیش از شهادتش، در وصیت‌نامه‌اش نوشته است: «از مقدار مبلغی که در بانک، قرض الحسنه و نزد دیگران دارم، ده هزار تومان به مدرسه علمیه شهید آیت الله دستغیب و ده هزار تومان به مدرسه فیضیه قم بدهید. من این مقدار شهریه را از امام زمان (عج) گرفته‌ام و هنوز نتوانسته‌ام قدمی در راه اسلام بردارم». 📚 از کتاب 📖 ص ۳۷ ❤️ 💬 حرف حساب : در بخشی از وصیت‌نامه سردار دل‌ها می‌خوانیم: «امروز قرارگاه حسین‌بن‌علی ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم‌ها می‌مانند. اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمی‌ماند؛ نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی(ص)» ⁉️ چند قدم برای پاسداری از این حرم برداشته‌ایم؟ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ حتی یک لحظه خدا را فراموش نکردم 🔻 ای مادر، هنگامی که فرودگاه تهران را ترک می‌گفتم، تو حاضر شدی و هنگام خداحافظی گفتی: «ای مصطفی، من تو را بزرگ کردم، با جان و شیرۀ خود تو را پرورش دادم و اکنون که می‌روی از تو هیچ نمی‌خواهم و هیچ انتظاری از تو ندارم، فقط یک وصیت می‌کنم و آن این که خدای بزرگ را فراموش نکنی.» 🔹 ای مادر، بعد از بیست‌ و دو سال به میهن عزیز خود باز می‌گردم و به تو اطمینان می‌دهم که در این مدت دراز، حتی یک لحظه خدا را فراموش نکردم، عشق او آن‌قدر با تار و پود وجودم آمیخته بود که یک لحظه حیات من بدون حضور او میسر نبود. 🔺 خوشحالم ای مادر، نه فقط به‌خاطر این که بعد از هجرتِ دراز به آغوش وطن بر می‌گردم بلکه به این جهت که بزرگترین طاغوت زمان شکسته شده و ریشۀ ظلم و فساد بر افتاده و نسیم آزادی و استقلال می‌وزد. ✍️ دست‌نوشتۀ شهید دکتر مصطفی چمران؛ بهمن‌ماه ۱۳۵۷ 📚 برگرفته از کتاب «خدا بود و دیگر هیچ نبود...» ❤️ 🔴 👇 @bidariymelat
✳️ دلم برای دعای کمیل تنگ شده! 🔻 غروب پنجشنبه‌ای مرا دید که لباس پوشیده‌ام تا به کانون بروم. گفت: «به‌سلامتی کجا؟» گفتم: «دعای کمیل.» گفت: «دعای کمیل چیه؟ منم می‌تونم بیام؟» گفتم: «برا رفتن به مراسم دعا از کسی اجازه نمی‌گیرن.» او آن شب با ما آمد. عربی را به واسطهٔ پدری که مراکشی بود و عرب‌زبان، به‌خوبی می‌دانست. تا آخر مجلس نشست. حال خوشی پیدا کرد. توسل آن شب و اشک و انابهٔ او برای ما که مسلمان آبا و اجدادی بودیم، دیدنی بود و جان‌فزا. 🔸 هفتهٔ بعد، ظهر پنجشنبه از راه رسید؛ با لباس مرتب و معطر. گفتم: «خیره ان‌شاءالله! عزم سفر داری؟» گفت: «نه، اومدم بریم دعای کمیل!» من متحیر و مبهوت نگاهش کردم و گفتم: «الان؟ هنوز تا شب، فرصت زیاده.» گفت: «می‌دونم، اما دلم برای دعای کمیل تنگ شده.» بی‌تاب بود. این را همهٔ ما فهمیده بودیم. 🔺 هر کس از او می‌پرسید: «چه چیز تو را شیعه کرد؟» با صراحت پاسخ می‌داد: «دعای کمیلِ علی.» 📚 از کتاب 📖 ص ۳۶ 👤 🙏 📌 پ.ن: ژروم ایمانوئل کورسل، تنها شهید اروپایی دفاع مقدس متولد فرانسه است که پس از تشرف به دین مبین اسلام به «کمال کورسل» تغییر نام داد. ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
فرمانده‌ای که برای روستایی‌ها گل لگد می‌کرد! 🔻 «شهید بابایی» زمانی که با هواپیما پرواز می‌کرد، در حین عملیات و آموزش هوایی، از آن بالا روستاهای دورافتاده را در میان شیارها و دره‌ها شناسایی و موقعیت جغرافیایی این روستاها را ثبت می‌کرد. آن‌گاه پس از اتمام مأموریت، با ماشین قدیمی‌ای که داشت مقداری غذا، آذوقه و وسایل زندگی مانند قند و چایی برای روستایی‌ها برمی‌داشتیم و از میان کوه‌ها و دره‌ها با چه مشکلاتی رد می‌شدیم تا برسیم به روستایی که از روی هوا شناسایی کرده بود. 🔺 شهید بابایی بعد از این که وسایلی را که آورده بودیم به روستایی‌ها می‌داد، از آنها می‌پرسید که چه امکاناتی کم دارند. مثلا روستایی‌ها می‌گفتند حمام نداریم و ایشان با پول خودش شروع می‌کرد برای آن‌ها حمام می‌ساخت و من به چشم خودم می‌دیدم که بابایی برای ساختن حمام با پای خودش گل لگدمال می‌کرد، حمام را می‌ساخت و برای برق آن، به‌ علت این که روستا برق نداشت از پول شخصی خود موتور برق سیار می‌خرید و روشنایی آن‌ها را تأمین می‌کرد که این پروژه حدود دو ماه طول می‌کشید. 👤 راوی: حجت الاسلام محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر مقام معظم رهبری 📚 منبع: ماهنامه شاهد یاران 📍۱۵ مرداد؛ سالروز شهادت سرلشکر عباس بابایی ❤️ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ مصطفی که روی تخت نمی‌خوابد! 🔻 رفته بودم بعلبک لبنان، تا مصطفی را ببینم. آنجا هتلی در اختیار امام موسی صدر بود. امام گفت: «برو ببین مصطفی کجاست؟» چون هتل در اختیار امام بود، همهٔ اتاق‌ها را گشتم، اما پیدایش نکردم. وقتی به امام صدر گفتم که پیدایش نکردم، گفت: «مصطفی که روی تخت نمی‌خوابد؛ برای پیدا کردن او باید روی نیمکت‌ها و یا در بین افرادی که روی زمین خوابیده‌اند، جست‌وجو کنی!» راست می‌گفت؛ بالاخره یافتمش. روی زمین دراز کشیده بود و کتش را هم انداخته بود روی صورتش. 🎙 راوی: سید محمد غروی 📚 از کتاب | خاطراتی از ✍ علی اکبری مزدآبادی ❤️ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ سوار تاکسی شدم آمدم! 🔻از جبهه که برگشتیم، یک شب آقای رجایی را به هیئت محلمان دعوت کردیم تا برای بچه‌های هیئت صحبت کند. آن شب جمعیتی منتظر بود؛ هیئتی و غیر هیئتی به هوای ایشان آمده بودند. اما ساعت از ۹ شب گذشت و آقای رجایی نیامد! به نخست‌وزیری تلفن زدم و پرس‌وجو کردم؛ گفتند: «آقای رجایی خیلی وقته که حرکت کرده و تا حالا باید رسیده باشد.» 🔸 در همین حین که حیران آقای رجایی بودم و دنبالش می‌گشتم، یک نفر آمد و دم گوشم گفت: «آقا سید! یک نفر بغل‌دست من نشسته که با آقای رجایی مو نمی‌زنه!» دنبالش رفتم و دیدم، بله؛ خود آقای رجایی است. وسط جمعیت نشسته بود و صداش هم در نمی‌آمد! رفتم جلو و گفتم: «آقا، سلام. شما اینجایی؟! دو ساعته حيرون شما هستم؛ تیم حفاظت را چی کار کردید؟!» گفت: «تیم حفاظت نمی‌خوام! سوار تاکسی شدم آمدم!» 📚 از کتاب | خاطرات مرحوم (فرمانده گردان میثم لشکر حضرت رسول (ص)) ✍ راحله صبوری ❤️ 📌 8 شهریور؛ سالروز انفجار در دفتر نخست‌وزیری و روز مبارزه با تروریسم ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ باید بریم دنبال جوان‌ها! 🔻...گفت: «تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد! ما باید توی شهر خودمون، کوچه‌به‌کوچه، مسجدبه‌مسجد، مدرسه‌به‌مدرسه، دانشگاه‌به‌دانشگاه، کار کنیم. باید بریم دنبال جوان‌ها؛ باید پیام این‌هایی که توی خون خودشون غلتیدند رو ببریم توی شهر.» 🔹 گفتم: «خب! اگه این کار رو بکنیم چی می‌شه؟!» برگشت و با صدایی بلندتر گفت: «جامعه بیمه می‌شه. گناه در سطح جامعه کم می‌شه. مردم اگه با «شهدا» رفیق بشن، همه چی درست می‌شه؛ اون‌وقت جوان‌ها می‌شن یار «امام زمان» (عج).» ‼️ بعد شروع کرد توضیح دادن: «ببین! ما نمی‌تونیم چکشی و تند برخورد کنیم؛ باید با نرمی و آهسته‌آهسته کار خودمون رو انجام بدیم. باید خاطرات کوتاه و زیبای شهدا رو جمع کنیم و منتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که ما رو دعوت کنند؛ باید خودمان بریم دنبال جوان‌ها. البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم. اگه مثل شهدا نباشیم، بی‌فایده است؛ کلام ما تأثیر نخواهد داشت.» 📚 از کتاب | زندگینامه و خاطراتی از سردار 📖 صفحات ۸۸ و ۸۹ ❤️ 🔴 👇 @bidariymelat
درد مردم و درد دین آدم را می‌کُشد 🔻 - امان از این ترکش‌ها؛ چه دردها که به جان حاجی نمی‌انداختند! مدام دردش را می‌خورد. یادم هست بعضی وقت‌ها قرآن که می‌خواست بخواند، گردن‌بند طبی می‌بست. دائم بدنش را به هم فشار می‌داد تا شاید دردش کم شود. می‌خواستیم تنش را ماساژ بدهیم، نمی‌گذاشت. می‌گفت: «این درد مال من است. عادت می‌کنم.» می‌گفتم: «خوب، حاجی چرا این را همیشه نمی‌بندی به گردنت؟ دردت را کمتر می‌کندها!» می‌گفت: «من ببندم نیرو چه می‌گوید؟ نمی‌گوید حاج قاسم چه‌اش شده؟» 🔸 ناراحتی‌ام را که دید، خندید و گفت: «این دردها یادگاری رفقای شهیدم است. این‌ها نباشد یادم می‌رود کی هستم. با این دردها یاد شهدا می‌افتم؛ یاد حسین یوسف الهی؛ یاد احمد کاظمی. اون‌ها نمی‌دادند بدنشان را کسی ماساژ بدهد.» بعد مکثی کرد و گفت: «این درد خیلی مهم نیست؛ درد مردم و درد دین آدم را می‌کُشد.» 🎙 راوی: حجت الاسلام محمد کاظمی کیاسری 📚 از کتاب «سرباز قاسم سلیمانی» 📖 صفحات 493 و 494 ✍ ❤️ 🔴 👇 @bidariymelat
✳️ او همیشه دعاگوی ماست! 🔻 «مرتضی حاجی باقری» همدم سی‌وهشت سالهٔ [حاج قاسم] سلیمانی عشق او به مردم را این‌گونه یاد می‌کند: رانندهٔ ایشان برای من گفت یک بار با ماشین به فرودگاه می‌رفتیم تا عازم سوریه شویم. یک پراید، از این‌هایی که مسافرکشی می‌کنند، انحراف به چپ آمد و زد به ما. مقصر هم خودش بود. آمدیم پایین. دیدم هم ماشین ما خراب شده و هم ماشین او. حاج قاسم به من گفت: «خسارتش را بده. مقصر تویی.» گفتم: «حاج آقا او مقصر است.» [این بار با تحکم و عصبانیت] گفت: «نه. مقصر تویی. زنگ بزن بچه‌های دفتر بیایند و خسارتش را بدهند.» بعد هم راه افتادیم و رفتیم. 🔸‌ قدری که آرام شد، گفتم: «حاج قاسم، به خدا او مقصر بود.» گفت «خوب، من خودم هم می‌دانم که مقصر او بود، اما تو کجا داری می‌روی؟ تو داری می‌روی زیر آتش (سوریه). این بنده خدا با این ماشینش دارد کار می‌کند. حالا خسارت به تو بدهد و خرابی ماشین خودش را هم درست کند؟ ما الآن دل او را خوش کردیم. او همیشه دعاگوی ماست.» 📚 از کتاب «سرباز قاسم سلیمانی» ✍ ❤️ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f