May 11
(🌙✨)
«وقتی ماه همنشین شب های من شد»
به سمت تابلوی بعدی میرفتیم که خاله صدایم کرد: عزیزم؟! چند لحظه نزدم می آیی؟
از آقای مرادی عذر خواهی و سمت خاله حرکت کردم تا به او رسیدم.
نگاه خاله نگران بود:«
+فکر کنم باران کار دستمان داده.
-چطور؟
+همسایه دیوار به دیوار مان پیام داده سقف ریخته. باید برگردیم.
- من آماده ام. برویم.
آقای مرادی خود را به ما رساند و گفت: « چیزی شده؟ قصد رفتن که ندارید؟»
خاله سعی کرد خودش را کنترل کند اما خیلی واضح بود چیزی اذیتش کرده. پاسخ داد:« نه...یعنی بله. باید برویم. متاسفم اما عجله داریم.»
آقای مرادی هم بهم ریخت:« اما شما تازه اومدید!»
خاله وقت نداشت توضیح بدهد. آقای مرادی خودش را جمع کرد و گفت:« بسیار خب. امیدوارم مشکل حادی برایتان اتفاق نیفتاده باشد. تا دم در با شما می ایم.»
آقای مرادی تا دم در مارا بدرقه کرد. البته بیشتر شبیه این بود که داشت دنبال مان میدوید تا به ما برسد. بعد از بدرقه با نهایت سرعت سوار ماشین شدیم و به سمت خانه حرکت کردیم
+بیکران
#ماه
#وقتی_ماه_همنشین_شب_های_من_شد
@biekaran
هدایت شده از نگاشته
✏️جعل شخصیت!
از دلایلی که امروزه #فضای_مجازی به طرز شگفتانگیزی در میان جوامع گسترش و محبوبیت پیدا کرده،
این است که محدودیتهای فضای حقیقی را ندارد؛ یعنی همانقدر که عدم محدودیت زمان و مکان در این مجازی، باعث تسریع انتقال پیام برای بشر شده، امکان به نمایش گذاشتن آنچه که افراد دوست دارند باشند(نه آنچه که هستند) در مقابل دیگران، به راحتی فراهم شده است.
در این زمینه قانونی هم وجود ندارد که جعل شخصیت را جرم بشمارد، چون انقدر این مسئله گسترده است که به راحتی قابل تشخیص نخواهد بود و البته جذابیت کار هم به همین است. همانطور که اگر روزی در فضای حقیقی جعل امضا قابل تشخیص نباشد، خیلی افراد سود خواهند برد، از اینکه جعل شخصیت در این فضا به راحتی قابل شناسایی نیست نیز خیلی افراد لذت میبرند؛ پس شبکههای اجتماعی میشود جولانگاه انواع #خودنماییها و #ویترین سازیها!
عکس پروفایلها به ما یک زندگی آرمانی از شخص مقابل را نشان میدهد و ما هم به راحتی شرایط خودمان را با آن فضای آرمانی مقایسه میکنیم و از کمبودها میرنجیم امّا کم نمیآوریم، خدا را شکر فضای مجازی، راه خودنمایی را برای همه آزاد گذاشته!!! در نتیجه ما هم در جبران این حسرت، یک پروفایل خفنتر انتخاب میکنیم تا کمی سوز دلمان کم شود امّا غافل از اینکه اگر بخواهیم با تک تک این سرابها خودمان را در بیندازیم، تا نا کجا آباد باید پیش برویم چون این مسیر انتها ندارد تا به فروپاشی روانی برسی...
خلاصه اینکه محبوبیت فضای مجازی به این دلیل است که آدمها میتوانند آن چیزی که دوست دارند بشوند را به نمایش بگذارند و از آن لذتی خیالی ببرند.
کسی که دوست داشته آدم باسوادی شناخته بشه، یک جور ویترین باز میکند،
شخصی که دوست داشته آدم پولدار و مشهوری باشه، یک مدل ویترین میسازد،
و این داستان سر دراز دارد...
سعی کنیم از فضای مجازی آن چیزی را استفاده کنیم که سبب ارتقای خودِ حقیقیمان میشود!
چه زندگیها که با این مقایسهها فروپاشید،
خانوادههایی که خودشان را با چیزی مقایسه کردهاند که در حقیقت وجود نداشته و زندگی را برای هیچ و پوچ از دست دادهاند!
چه استعدادها که با این مقایسهها نا امید شدند و از بین رفتند...
هر کاری نیاز به مهارت دارد و استفاده از فضای مجازی هم نیازمند مهارتآموزی است...
✍#محمدجوادمحمودی
@negashteh | نگاشته
«وقتی ماه همنشین شب های من شد»
جاده، زیر بارش باران تیره شده بود. باران را از خطوط سفید کف جاده میزدود. هوای آسمان ابری بود. مثل پرده ی سینما. پرده ای که تخیلاتم روی آن اکران میشد. این بار سرزمین تخیلاتم با همان تابلوی ماه و حوضچه آبی رنگ و گل های شمعدانی بود. به اینکه چه شد او ماه را روزنه ی نور خدا دید؟ شاید ماه، مدتی هم برای او قصه گفته باشد. مینشسته اند لب پنجره، داخل ایوان یا کنار حوضچه ی فیروزه ای رنگ و پاسی از شب را به شنیدن قصه میگذراندند. شاید ماهی های قرمز حوضچه، دور انعکاس ماه در آب جمع میشدند و بر صورت نورانی اش بوسه میزدند. ماه دستش را در آب میکرد و ماهیان برای عرض دست بوسی خدمت میرسیدند. شاید ماه آقای مرادی را هم وقتی در بین صد ها سوال شناور میشد رها میکرد. ماه میرفت و میگذاشت آقای مرادی با خودش خلوت کند. فکر کند و تصمیم بگیرد و نقاشی بکشد و خودش را رها کند...از بند غم ها، از غل و زنجیر اندوه ها و جایی فرا تر از میله های قفسِ گذشته اش...
ماشین ترمز کرد. از ماشین پیاده شدیم. خاله عجله داشت. دلیل این عجله را نمیدانستم. فوق فوقش نهایت آسیبی که به خانه وارد شده باشد، خرابی سقف و کمی هم خیس شدن فرش است. مطمئنا چیزی فراتر از این ها نیست.
خاله کلید را در فقل در انداخت و وارد شد. باید حرفم را پس میگرفتم. نگرانی بجا بود. تمام فرش خانه از آب اشباع شدع بود. سر منشا آب، طبقه ی بالا بود. از راهرو مانند سرسره های آبی، آب با شدت روان شده بود.
خاله دست به کمر زد و در حالی که عینک ظریفش را از صورتش بر میداشت گفت:«گاومان این بار چهار قلو زاییده!»
+بیکران
#ماه
#وقتی_ماه_همنشین_شب_های_من_شد
@biekaran
May 11