بیقرارتر از بیقرار
مادرم گفت: که عاشق نشوی! گفتم: چَشم چِشم های تو مرا بی خبر از چَشمم کرد! چون دوســ:)ـــش داشتم...!
اگر چه جمعه نشد حاجتم ولی این است
سه شنبه های تو در صحن جمکران باشم
چون دوســ:)ـــش داشتم !
عشق یعنی ، بنویسی غزلی از چشمش..
درهمان مصراع اول قلمت گریه کند..
شب پائیز بلند است اما...
نه به اندازهی دلتنگی آن . . . !
وقتی از درسی متنفر باشی و هیچی
نخونده باشیو فردا امتحان میان ترمش
رو داشته باشی بش چی میگن؟!
بیقرارتر از بیقرار
مثلا وقتی داری درس میخونی یه قطره اشک بریزه رو کتابتو ردش بمونه:)))
مثلا بغض هایی که هر چقدر گریه کنی
بازم تموم نمیشن:)))
بیقرارتر از بیقرار
"_ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت با منِ راه نشین بادهٔ مستانه زدند"
"_آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعهی کار به نامِ منِ دیوانه زدند"
توکه نیستی ؛
احساسِ کودکی را دارم ،
که موقع یارکِشی ؛
هیچکس برای بازی انتخابش نکرده ...
همانقدر مظلوم ،
همانقدر تنها
و همانقدر بیچاره