eitaa logo
بی نام
61 دنبال‌کننده
67 عکس
1 ویدیو
0 فایل
بی نام و نشان شو که درین کوی خرابات بی نام و نشان هر که شود نیک به نام است @zeinabshahsavari
مشاهده در ایتا
دانلود
- مرد یا به شکم خودش فکر می‌کند یا به گرسنگی دنیا. - آن که فقط به شکم خودش فکر می‌کند هم، به اعتقاد تو، مرد است؟ 📚 آتش بدون دود ✍ نادر ابراهیمی
سفره‌ای انداخته‌ای، خیلی بلند. مثلا از قلب نارمک تا کنار درياچه چیتگر. شاید هم بلندتر. نمی‌دانم. سفره پر است از غذاهای رنگارنگ که آدم را کم‌صبر می‌کنند. غذاهایی که لِنگه‌اش را توی بهترین رستوران‌های شهر هم پیدا نمی‌کنی. نوشیدنی‌‌هایش خوش می‌نشینند به جانت. روح می‌دمند به تَنت توی این گرمای تابستان. دیدنی است، نه؟ دیدنی‌تر اما مهمان‌هایت هستند که دور سفره تنگ هم نشسته‌اند. خوش‌رو، گرم و مهربان. یک طرف آدم نشسته، ابوالبشر. کنارش نوح نبی نشسته. آن که کنار دستش، یک عصای چوبی گذاشته موسای کلیم است. مرد جوان روبرویش، عیسی است که پیش از مادر مقدسش دست به غذا نمی‌بَرد. آن مرد خوش‌آوازی که مهمان‌ها را با صدای گرمش سر ذوق آورده، داود نبی است. مرد خوش‌سیمایی که دورش شلوغ است و تو چشم از صورتش نمی‌توانی برداری، یوسف است. اما گل سرسبد مجلست، مردی است ملیح‌تر از یوسف. پیراهن سفید عربی پوشیده و دستار سبزی به سرش بسته. می‌گویند مهمان، رحمت است. این مرد اما اصلِ جنس است، اصلِ رحمت. مهربانی از وجودش شُره می‌کند و می‌ریزد توی قلب همه مهمان‌ها و توی قلب میزبان، که تو باشی. از نور چهره‌اش و سیزده تنی که باوقار، نزدیکش نشسته‌اند، خورشید خجالت‌زده شده. این مرد نبی خاتم است، محمّدِ مصطفی. تو میان مهمان‌ها قدم می‌ز‌نی. جلوی تک‌ تک‌شان زانو می‌زنی، که مطمئن شوی چیزی کم و کسر نباشد. قند توی دلت می‌سابند. زیر لب مدام می‌خوانی: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا... این‌ها که گفتم رویا نیست. خیالات نیست. این مهمانی و این مهمان‌ها، صورتِ پنهانِ کاری است که زمانش همین روز‌هاست. این مهمانی و مهمان‌ها تجسم اطعام در عید غدیر است. پس بخوان: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلاَيَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ‏ و قدمی بردار، هر چند کوچک. پانوشت: روایتی از امام رضا علیه‌السلام نقل شده، که ثواب اطعام روز غدیر معادل ثواب اطعام جمیع انبیا و صدیقین است. @biiiiinam
دوستان من چند سالی است که این موقع‌ها دست توی جیب می‌کنند. رو به اطرافیان می‌اندازند. پول‌ روی هم می‌گذارند و قد مبلغی که جمع شده چیزی دست و پا می‌کنند که رنگ و بوی جشن بنشیند به دل مردم. امسال هم بناست توی یکی از شهرهای مرزی ایستگاه صلواتی راه بیاندازند و اطعام کنند. می‌دانم جاهای دیگر هم دست به خیر هستید. اما زرنگ باشید. یک نخود هم توی این دیگ بیاندازید. 5859831041594580 به نام زینب وثوق زاده (نیازی به اطلاع دادن واریز نیست)
اجاره‌خانه داستان کوتاهی از بزرگ علوی است که در مجموعه داستان گیله‌مرد چاپ شده. داستان تاریکی است. تنها نقطه روشن داستان هم در انتها خاموش می‌شود. اگر ۳۲ دقیقه وقت بگذارید، می‌توانید آن را توی نرم‌افزار نوار گوش کنید.
شخصی به امام هادی علیه‌السلام نامه نوشت: ما گاهی حاجتی داریم. مشکلاتی داریم. اما از شما دوریم. چه کنیم؟ امام پاسخ داد: إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَهٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیْک اگر حاجتی داشتی، لب‌هایت را تکان بده. حرف بزن. بگو. ما می‌شنویم. متوکل رو کرد به امام هادی علیه‌السلام و گفت: این زن ادعا دارد زینب کبری است، که بعد از سال‌ها خودش را آشکار کرده. امام فرمود: دروغ می‌گوید. از وفات عمه‌ام سال‌ها گذشته. برای اثبات دروغ بودن ادعایش یک راه وجود دارد. گوشت فرزندان‌ فاطمه بر درندگان حرام است. این زن اگر دختر فاطمه است، وارد قفس درندگان شود. صورت زن بی‌رنگ شد: این مرد می‌خواهد من را به کشتن دهد. من این کار را نمی‌کنم. میان جمعیت همهمه افتاد. برخی از ساداتِ جمع، مضطرب شدند. به امام گفتند: ابن الرضا، خودت برای اثبات حرفت و رسوایی‌ این زن وارد قفس شیرهای گرسنه شو. شیرها دور قفس می‌چرخیدند و نعره می‌کشیدند. عرق بر پیشانی حضار نشسته بود و دل توی دلشان نبود که عاقبت این ماجرا چه می‌شود. امام اما با آرامش و متانت پا توی قفس گذاشت و روبروی شیرها ایستاد. شیرها وحشیانه به سمت امام دویدند، اما همین که به نزدیکی ایشان رسیدند، ایستادند. رام و آرام شدند. سر پایین انداختند و به نرمی دور امام گشتند. امام هادی علیه‌السلام هرگاه بیمار یا دچار گرفتاری می‌شد، توسل می‌کرد به سیدالشهدا. خودش در تبعید و محاصره بود اما پولی به کسی می‌داد که به نیابت از ایشان به کربلا برود. اگر هم کسی از گرفتاری به ایشان شکایت می‌برد، او را راهی کربلا می‌کرد و هزینه سفرش را می‌داد. خودش امامِ معصومِ مستجاب‌الدعوه بود، اما انگشت گرفته بود سمت کربلا و راه را نشان‌مان می‌داد. بی تو بهار قسمتِ مردم نمی شود هادی اگر تویی که کسی گُم نمی شود @biiiiinam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به گمان من هیچ نویسنده یا خواننده‌ی جدی رمان وجود ندارد که مطلقا از جهان ناامید باشد. چون عمل نوشتن و خواندن در ذات خود نیازمند باور داشتن اندکی امید است، وگرنه چرا باید این افعال صورت پذیرد؟ اگر جهان مطلقا و بدون هیچ تغییری به سمت تباهی پیش می‌رود و عمل ما در آن هیچ تاثیری ندارد، پس فقط و فقط ساده‌لوحان‌اند که رمان می‌نویسند و می‌خوانند. 📚 حرکت در مه ✍ محمدحسن شهسواری
تجربه جدی خواندنِ احمد محمود را نداشتم. انتظار داشتم با کتابی مواجه بشوم سخت‌خوان و قلمی پیچیده و سنگین و پر از اصطلاحات و کلمات قدیمی و محلی، با جملات طولانی و پر از حروف عطف. ترس داشتم که نشستن پای حرف احمد محمود، سخت باشد و هی سر جایم از این پا به آن پا بشوم و تعداد صفحات باقی‌مانده را بشمارم. اما در کمال تعجب با قلمی روان و ساده مواجه شدم و حالا می‌توانم با خیال آسوده بنشینم پای حرف‌هایش و لَم بدهم سر جایم. @biiiiinam
با دلواپسی و تردید و با توکل به خدا و جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳
می‌زنه قلبم داره میاد دوباره باز بوی محرم🖤
اگر استعداد نداشته باشید، خودتان را بکشید هم نویسنده نمی‌شوید. اما اگر استعداد داشته باشید، فقط باید خودتان را بکشید تا نویسنده شوید.
من می‌ترسم. من این روزها برای آینده کشورم خیلی می‌ترسم. آدمی که ما روز جمعه انتخابش می‌کنیم، احتمالا ۸ سال می‌نشیند روی صندلی، آن بالا. وقتی از روی صندلی بلند شود، من و همسرم وارد دهه پنجم زندگی‌مان شده‌ایم. آن وقت دیگر خیلی از فرصت‌های طلایی زندگی‌‌مان را پشت سر گذاشته‌ایم. آن وقت ما توانسته‌ایم زیر سقفی زندگی کنیم که مال خودمان باشد؟ ما ارزش‌هایی توی زندگی داریم، که باعث شده هنوز به مهاجرت، جدی فکر نکنیم. اما ۸ سال بعد هم هنوز دوام آورده‌ایم؟ همسرم توانسته رشد و شکوفایی حرفه‌ایش را توی کشور خودمان داشته باشد یا دارد توی یک بازار کارِ خالی از آدم حسابی‌ها صبح تا شب با غیرحرفه‌ای‌ها سر و کله می‌زند؟ من هنوز با حال خوب، درگیر خواندن و نوشتن هستم یا از اینکه قیدِ کار کردن در زمینه تحصیلی‌ام و کمک خرجِ زندگی شدن را زده‌ام، پشیمانم؟ پسر من چند روز دیگر شش ماهش می‌شود. آدمی که ما جمعه انتخاب می‌کنیم، وقتی کارش تمام شود، پسرم ۸ ساله شده. مدرسه می‌رود. کدام مدرسه؟ دولتی یا غیرانتفاعی؟ آن موقع حتما پسرم کم کم دارد می‌فهمد مردی که هر روز توی تلویزیون می‌بیند، کیست. طرز صحبت کردنش را می‌بیند، ادبش را. گردن افراشته یا افتاده من و پدرش، وقتی رئیس جمهورمان کنار خارجی‌ها ایستاده را می‌بیند. وقتی پول‌هایش را توی قلّک می‌ریزد، حرف‌های ما را می‌شنود که داریم برای پول‌های توی قلّکش تشویقش می‌کنیم یا داریم سربسته بهش می‌فهمانیم که قیمت‌ها خیلی سریع‌تر از پول‌های توی قلّک بالا می‌روند. وقتی شب‌ها توی گوشش داستان شجاعتِ قهرمان فرودگاه بغداد را می‌گویم، روزها، ترس از شروع شدن جنگ یا آرامش خاطر را در آدم بزرگ‌ها می‌بیند. من برای انتخابِ روز جمعه‌مان نگرانم. لج‌بازی را کنار بگذاریم. شایعه‌ها و حرف‌های موهوم را بریزیم دور. چپ و راست را هم. کف زدن‌ها و هو کردن‌ها را نشنویم. انصاف و عقل‌مان را بگیریم توی دست‌مان و بنشینیم پای حرف‌های دو کاندیدا. همین دو مناظره‌شان را نگاه کنیم. سر خودمان را با وعده‌ها و شعارهایی که سال‌های پیش هم شنیده‌ایم و نتیجه نگرفته‌ایم، شیره نمالیم. دنبال حرف حساب باشیم، حرف منطقی. دقت کنیم. به کم راضی نشویم. مقایسه کنیم. بعد انتخاب کنیم. چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۳ @biiiiinam
هدایت شده از گاه گدار
این دقیقه‌ها، این نگرانی‌ها، این ابهام درباره آینده، این تلاش‌های همه جوره آدم‌هایی با نگاه‌های متفاوت، این رای پایین‌تر آقای جلیلی در دور اول، این رای خیلی پایین‌تر آقای قالیباف در دور اول، این ستادهای مردمی، این تماس‌های بیستکالی، این سفرهای خودجوش تبلیغی، این تکاپوی رجال سیاسی، این بیانیه‌های پر تعداد شخصی، این استوری‌های پر ماجرا، این رقیب‌هراسی‌ها، این آمارهای بالا از تماشای مناظره‌ها، این عکس‌های پشت شیشه ماشین‌ها، این میتینگ‌ها، این سفرهای استانی همه کاندیداها، این پیامک‌های نامزدها، این حضور سیاسی مداح‌ها، این سخنرانی‌های انتخاباتی سخنرانان معروف، این پول خرج کردن‌های زیاد ستاد نامزدها، این اعلام رای‌ها، این دعوت‌های مردمی به مشارکت بیشتر، همه و همه یک معنای روشن دارند: «فرایند انتخابات در ایران سالم و واقعی است»، «رای مردم است که انتخاب می‌کند نه هیچ چیز دیگر» و «نظام امانت‌دار رای مردم است». من از دل شلوغی استوری‌ها و غبار انتخابات، این را می‌بینم. این وجهه روشن این انتخابات برای ماست، فارغ از این‌که چه کسی رییس‌جمهور می‌شود. «این‌ها» را یادمان نرود. . «محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh
یا مَوْلاتى یا فاطِمَهُ اَغیثینى یا مَوْلاتى یا فاطِمَهُ اَغیثینى یا مَوْلاتى یا فاطِمَهُ اَغیثینى فردا روز سرنوشت‌سازی است، برای همه‌مان. مثل همه وقت‌هایی که دست و پاهایمان را زده‌ایم و یک قدم مانده به آن نقطه‌ای که معلوم شود مستقیم می‌رویم یا چپ و راست می‌افتیم، با اضطراب مادر را صدا بزنیم و آرام بگیریم. پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۳ @biiiiinam
با توکل به خدا ۱۵ تیر ۱۴۰۳
کتابی که این روزها بیشتر از هر کتاب دیگه‌ای می‌خونم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از مدت‌ها پیش، حتی از قبلِ تولدش برای این روزها و این شب‌ها دل ما غَنج رفته. اشک توی چشم‌هایمان جوانه زده. قلب‌مان از شوق رسیدن به این روزها و شب‌ها توی سینه تاپ تاپ کرده. حالا وقتش رسیده و انتظار تمام شده. وقتش رسیده که لباس مشکی تنش کنیم. دستش را بگیریم. راه بیفتیم. اضطراب بيفتد توی جانمان. عرق بنشیند روی پیشانی‌مان. دهانمان خشک شود. ساق پاهایمان بلرزد. بچسبانیمش به سینه‌مان و توی گوشش بخوانیم که داریم کجا می‌رویم. برایش بگوییم که داریم به دیدن چه کسی می‌رویم، داریم برای چه کاری می‌رویم: پسرم این جایی که داریم می‌رویم، جای خیلی مهمی است برای‌مان. به دعوت آدمی می‌رویم که همه دار و نَدارمان را، حتی تو را که عزیزترین هستی برایمان، از او داریم. داریم می‌رویم که بهش بگوییم تا همیشه دوستش داریم و تا همیشه ازش ممنونیم و تا همیشه آماده‌‌ایم جان فدایش کنیم. پسرم این جایی که داریم می‌رویم جای مقدسی است. اینجا قلب‌ها شکسته است. دل‌ها رقیق شده. اینجا باید آرام قدم برداریم و باادب. آرام صحبت کنیم و مهربان. اما بلند بلند گریه کنیم. پسرم داریم می‌رویم خیمه ارباب. داریم می‌رویم به دیدار مولایمان، حسین. شنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۳ مصادف با شب اول محرم @biiiiinam
مادر محمّد... درمورد بچه‌هایت، بسیار هشیار باش. نگذار که پالاز آن‌ها را محتاط و بزدل و خودبین و قانع به هیچ بار بیاورد. به بچه‌هایت-دختر و پسر- تفنگ کشیدن و تیز تاختن و ظالم را از هر چهار طرف زدن بیاموز. 📚 آتش بدون دود ✍ نادر ابراهیمی عکس‌نوشت: بعضی وقتا هم میشه که مجبوریم اینطوری کتاب بخونیم.
ما استاد افراط کردنیم. استاد گل‌درشت کردن همه چیز. استاد از زمین و آسمان و در و دیوار آویزان کردن یک حرفِ خوب. استاد به هم زدن حال همه از یک چیز قشنگ. استاد استدلال نکردن و عاطفه برنیانگیختن، و عوضش شعار دادن و فشار آوردن. استاد زدن بنرهای غیرهنری توی سطح شهر و ادارات. استاد ساختن برنامه‌های تلویزیونی تکراری و لوث‌کننده. استاد الکی گنده کردن آدم‌های قابل‌بحث و تو چشمِ همه کردن‌شان بعنوان الگو. استاد مقدمات و زمینه و تسهیلات فراهم نکردن، عوضش اصرار و پافشاری کردن روی هدف و نتیجه. استاد بی‌ارزش کردن ارزش‌ها. استاد جاانداختن بعضی نگاه‌ها و بالا بردن بعضی چیزها در جامعه، به اسم فرهنگ‌سازی و به قیمت نادیده گرفتن یک قشر و شکستن دل بعضی از آدم‌های همین جامعه. دلم می‌خواهد این جمله‌های نادر ابراهیمی را فریاد بزنم سر آن‌هایی که باید. آن‌هایی که به اسم جهاد، دارند از سر کج‌فهمی همه هویت آدم‌ها(بخوان زن‌ها) را مشروط می‌کنند به بچه‌‌دار شدن و تعدادشان. اگر زنِ تحصیلکرده‌ی شاغلِ فعال اجتماعی‌سیاسی باشی و توی بیوی پیجت نوشته باشی مامانِ اکبر و اصغر و صغری و کبری، یعنی خیلی زنِ خفنی هستی. الگویی. قهرمانی و جایت توی برنامه‌های تلویزیونی و همایش‌های زنان و ... است. و اگر نباشی(فرقی نمی‌کند نخواهی یا نتوانی؛ که در بعضی نخواستن‌ها هم حق هست، چه رسد به نتوانستن‌ها) جایت هیچ‌جا نیست. حتی توی گروه‌های مجازی مامان‌های آگاه، و مادرهای محله‌ی فلان و چه و چه. و دلم می‌خواهد این جمله‌های نادر ابراهیمی را آرام زمزمه کنم در گوشِ آن‌هایی که باید. آن‌ قهرمان‌هایی که سال‌های قشنگ عمرشان را توی اتاق انتظار مطب‌های زنان گذرانده‌اند. "شامل بیمه نمی‌شه" را بارها شنیده‌اند. حرف‌هایشان را توی جمع‌های زنانه خورده‌اند و در سکوت و با لبخند به "پسرم خوب غذا نمی‌خوره" و "دخترم خوابش خیلی کمه" دیگران گوش داده‌اند. جسم و روح‌ و عمر و مال‌شان را گذاشته‌اند برای "آوردن فرزند"، اما تا به نتیجه نرسند، توی جهاد "فرزندآوری" تقدیرشان نمی‌کنند. اصلا بازی‌شان نمی‌دهند. سه‌شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۳ @biiiiinam