eitaa logo
بی نام
58 دنبال‌کننده
48 عکس
1 ویدیو
0 فایل
بی نام و نشان شو که درین کوی خرابات بی نام و نشان هر که شود نیک به نام است @zeinabshahsavari
مشاهده در ایتا
دانلود
با دلواپسی و تردید و با توکل به خدا و جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳
می‌زنه قلبم داره میاد دوباره باز بوی محرم🖤
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر استعداد نداشته باشید، خودتان را بکشید هم نویسنده نمی‌شوید. اما اگر استعداد داشته باشید، فقط باید خودتان را بکشید تا نویسنده شوید.
من می‌ترسم. من این روزها برای آینده کشورم خیلی می‌ترسم. آدمی که ما روز جمعه انتخابش می‌کنیم، احتمالا ۸ سال می‌نشیند روی صندلی، آن بالا. وقتی از روی صندلی بلند شود، من و همسرم وارد دهه پنجم زندگی‌مان شده‌ایم. آن وقت دیگر خیلی از فرصت‌های طلایی زندگی‌‌مان را پشت سر گذاشته‌ایم. آن وقت ما توانسته‌ایم زیر سقفی زندگی کنیم که مال خودمان باشد؟ ما ارزش‌هایی توی زندگی داریم، که باعث شده هنوز به مهاجرت، جدی فکر نکنیم. اما ۸ سال بعد هم هنوز دوام آورده‌ایم؟ همسرم توانسته رشد و شکوفایی حرفه‌ایش را توی کشور خودمان داشته باشد یا دارد توی یک بازار کارِ خالی از آدم حسابی‌ها صبح تا شب با غیرحرفه‌ای‌ها سر و کله می‌زند؟ من هنوز با حال خوب، درگیر خواندن و نوشتن هستم یا از اینکه قیدِ کار کردن در زمینه تحصیلی‌ام و کمک خرجِ زندگی شدن را زده‌ام، پشیمانم؟ پسر من چند روز دیگر شش ماهش می‌شود. آدمی که ما جمعه انتخاب می‌کنیم، وقتی کارش تمام شود، پسرم ۸ ساله شده. مدرسه می‌رود. کدام مدرسه؟ دولتی یا غیرانتفاعی؟ آن موقع حتما پسرم کم کم دارد می‌فهمد مردی که هر روز توی تلویزیون می‌بیند، کیست. طرز صحبت کردنش را می‌بیند، ادبش را. گردن افراشته یا افتاده من و پدرش، وقتی رئیس جمهورمان کنار خارجی‌ها ایستاده را می‌بیند. وقتی پول‌هایش را توی قلّک می‌ریزد، حرف‌های ما را می‌شنود که داریم برای پول‌های توی قلّکش تشویقش می‌کنیم یا داریم سربسته بهش می‌فهمانیم که قیمت‌ها خیلی سریع‌تر از پول‌های توی قلّک بالا می‌روند. وقتی شب‌ها توی گوشش داستان شجاعتِ قهرمان فرودگاه بغداد را می‌گویم، روزها، ترس از شروع شدن جنگ یا آرامش خاطر را در آدم بزرگ‌ها می‌بیند. من برای انتخابِ روز جمعه‌مان نگرانم. لج‌بازی را کنار بگذاریم. شایعه‌ها و حرف‌های موهوم را بریزیم دور. چپ و راست را هم. کف زدن‌ها و هو کردن‌ها را نشنویم. انصاف و عقل‌مان را بگیریم توی دست‌مان و بنشینیم پای حرف‌های دو کاندیدا. همین دو مناظره‌شان را نگاه کنیم. سر خودمان را با وعده‌ها و شعارهایی که سال‌های پیش هم شنیده‌ایم و نتیجه نگرفته‌ایم، شیره نمالیم. دنبال حرف حساب باشیم، حرف منطقی. دقت کنیم. به کم راضی نشویم. مقایسه کنیم. بعد انتخاب کنیم. چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۳ @biiiiinam
این دقیقه‌ها، این نگرانی‌ها، این ابهام درباره آینده، این تلاش‌های همه جوره آدم‌هایی با نگاه‌های متفاوت، این رای پایین‌تر آقای جلیلی در دور اول، این رای خیلی پایین‌تر آقای قالیباف در دور اول، این ستادهای مردمی، این تماس‌های بیستکالی، این سفرهای خودجوش تبلیغی، این تکاپوی رجال سیاسی، این بیانیه‌های پر تعداد شخصی، این استوری‌های پر ماجرا، این رقیب‌هراسی‌ها، این آمارهای بالا از تماشای مناظره‌ها، این عکس‌های پشت شیشه ماشین‌ها، این میتینگ‌ها، این سفرهای استانی همه کاندیداها، این پیامک‌های نامزدها، این حضور سیاسی مداح‌ها، این سخنرانی‌های انتخاباتی سخنرانان معروف، این پول خرج کردن‌های زیاد ستاد نامزدها، این اعلام رای‌ها، این دعوت‌های مردمی به مشارکت بیشتر، همه و همه یک معنای روشن دارند: «فرایند انتخابات در ایران سالم و واقعی است»، «رای مردم است که انتخاب می‌کند نه هیچ چیز دیگر» و «نظام امانت‌دار رای مردم است». من از دل شلوغی استوری‌ها و غبار انتخابات، این را می‌بینم. این وجهه روشن این انتخابات برای ماست، فارغ از این‌که چه کسی رییس‌جمهور می‌شود. «این‌ها» را یادمان نرود. . «محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh
یا مَوْلاتى یا فاطِمَهُ اَغیثینى یا مَوْلاتى یا فاطِمَهُ اَغیثینى یا مَوْلاتى یا فاطِمَهُ اَغیثینى فردا روز سرنوشت‌سازی است، برای همه‌مان. مثل همه وقت‌هایی که دست و پاهایمان را زده‌ایم و یک قدم مانده به آن نقطه‌ای که معلوم شود مستقیم می‌رویم یا چپ و راست می‌افتیم، با اضطراب مادر را صدا بزنیم و آرام بگیریم. پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۳ @biiiiinam
با توکل به خدا ۱۵ تیر ۱۴۰۳
کتابی که این روزها بیشتر از هر کتاب دیگه‌ای می‌خونم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از مدت‌ها پیش، حتی از قبلِ تولدش برای این روزها و این شب‌ها دل ما غَنج رفته. اشک توی چشم‌هایمان جوانه زده. قلب‌مان از شوق رسیدن به این روزها و شب‌ها توی سینه تاپ تاپ کرده. حالا وقتش رسیده و انتظار تمام شده. وقتش رسیده که لباس مشکی تنش کنیم. دستش را بگیریم. راه بیفتیم. اضطراب بيفتد توی جانمان. عرق بنشیند روی پیشانی‌مان. دهانمان خشک شود. ساق پاهایمان بلرزد. بچسبانیمش به سینه‌مان و توی گوشش بخوانیم که داریم کجا می‌رویم. برایش بگوییم که داریم به دیدن چه کسی می‌رویم، داریم برای چه کاری می‌رویم: پسرم این جایی که داریم می‌رویم، جای خیلی مهمی است برای‌مان. به دعوت آدمی می‌رویم که همه دار و نَدارمان را، حتی تو را که عزیزترین هستی برایمان، از او داریم. داریم می‌رویم که بهش بگوییم تا همیشه دوستش داریم و تا همیشه ازش ممنونیم و تا همیشه آماده‌‌ایم جان فدایش کنیم. پسرم این جایی که داریم می‌رویم جای مقدسی است. اینجا قلب‌ها شکسته است. دل‌ها رقیق شده. اینجا باید آرام قدم برداریم و باادب. آرام صحبت کنیم و مهربان. اما بلند بلند گریه کنیم. پسرم داریم می‌رویم خیمه ارباب. داریم می‌رویم به دیدار مولایمان، حسین. شنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۳ مصادف با شب اول محرم @biiiiinam
مادر محمّد... درمورد بچه‌هایت، بسیار هشیار باش. نگذار که پالاز آن‌ها را محتاط و بزدل و خودبین و قانع به هیچ بار بیاورد. به بچه‌هایت-دختر و پسر- تفنگ کشیدن و تیز تاختن و ظالم را از هر چهار طرف زدن بیاموز. 📚 آتش بدون دود ✍ نادر ابراهیمی عکس‌نوشت: بعضی وقتا هم میشه که مجبوریم اینطوری کتاب بخونیم.
ما استاد افراط کردنیم. استاد گل‌درشت کردن همه چیز. استاد از زمین و آسمان و در و دیوار آویزان کردن یک حرفِ خوب. استاد به هم زدن حال همه از یک چیز قشنگ. استاد استدلال نکردن و عاطفه برنیانگیختن، و عوضش شعار دادن و فشار آوردن. استاد زدن بنرهای غیرهنری توی سطح شهر و ادارات. استاد ساختن برنامه‌های تلویزیونی تکراری و لوث‌کننده. استاد الکی گنده کردن آدم‌های قابل‌بحث و تو چشمِ همه کردن‌شان بعنوان الگو. استاد مقدمات و زمینه و تسهیلات فراهم نکردن، عوضش اصرار و پافشاری کردن روی هدف و نتیجه. استاد بی‌ارزش کردن ارزش‌ها. استاد جاانداختن بعضی نگاه‌ها و بالا بردن بعضی چیزها در جامعه، به اسم فرهنگ‌سازی و به قیمت نادیده گرفتن یک قشر و شکستن دل بعضی از آدم‌های همین جامعه. دلم می‌خواهد این جمله‌های نادر ابراهیمی را فریاد بزنم سر آن‌هایی که باید. آن‌هایی که به اسم جهاد، دارند از سر کج‌فهمی همه هویت آدم‌ها(بخوان زن‌ها) را مشروط می‌کنند به بچه‌‌دار شدن و تعدادشان. اگر زنِ تحصیلکرده‌ی شاغلِ فعال اجتماعی‌سیاسی باشی و توی بیوی پیجت نوشته باشی مامانِ اکبر و اصغر و صغری و کبری، یعنی خیلی زنِ خفنی هستی. الگویی. قهرمانی و جایت توی برنامه‌های تلویزیونی و همایش‌های زنان و ... است. و اگر نباشی(فرقی نمی‌کند نخواهی یا نتوانی؛ که در بعضی نخواستن‌ها هم حق هست، چه رسد به نتوانستن‌ها) جایت هیچ‌جا نیست. حتی توی گروه‌های مجازی مامان‌های آگاه، و مادرهای محله‌ی فلان و چه و چه. و دلم می‌خواهد این جمله‌های نادر ابراهیمی را آرام زمزمه کنم در گوشِ آن‌هایی که باید. آن‌ قهرمان‌هایی که سال‌های قشنگ عمرشان را توی اتاق انتظار مطب‌های زنان گذرانده‌اند. "شامل بیمه نمی‌شه" را بارها شنیده‌اند. حرف‌هایشان را توی جمع‌های زنانه خورده‌اند و در سکوت و با لبخند به "پسرم خوب غذا نمی‌خوره" و "دخترم خوابش خیلی کمه" دیگران گوش داده‌اند. جسم و روح‌ و عمر و مال‌شان را گذاشته‌اند برای "آوردن فرزند"، اما تا به نتیجه نرسند، توی جهاد "فرزندآوری" تقدیرشان نمی‌کنند. اصلا بازی‌شان نمی‌دهند. سه‌شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۳ @biiiiinam
من اینجا گاهی از وجهِ مادر بودنم هم می‌نویسم. مادر بودن یک وجه از من است. اما وجهی است که به فراخور طبیعتش، بر سایر وجوه هم سایه می‌اندازد(حداقل تا پایان دوره کودکی فرزندان). من اما ابا دارم از اینکه من را فقط به مادر بودنم بشناسند. دوست داشتم در کنار از مادری نوشتن این حرف‌ها را هم اینجا بگویم، که نادرخانِ ابراهیمی بهانه را دستم داد. دَمَت گرم نادر ابراهیمی که از عشق و نفرت و مبارزه و دین و فقر و تولد و مرگ و ‌.‌.. می‌نویسی. اما ورای همه این‌ها از انسان می‌نویسی، بِما هُو انسان.
فقط روزهایی که می‌نویسم پنج جستار از آرتور کریستال است درباره دنیای نویسندگی و کتاب‌خوانی. کتاب کم‌حجمی که نه فقط برای نویسندگان و هنرجویان، بلکه برای هرکسی که سرک کشیدن در دنیای نویسنده‌ها را دوست دارد، می‌تواند جالب باشد. خوشبختانه جستار اول کتاب(سخنگوی تنبل‌ها)، این جسارت را به من داده که اعتراف کنم، من یک آدم تنبلم. برای همین با جستار اول، بیش از همه احساس نزدیکی کردم. اما جستار آخر(دیگر کتاب نمی‌خوانم) علاوه بر اینکه کمی حس غم نشاند روی دلم، بیش از همه از حال حاضرِ من دور بود. متاسفانه باید بگویم که، فکر نمی‌کنم گذر زمان تأثیری روی حس نزديکی‌ام با جستار اول بگذارد. اما این‌که در آینده به جستار آخر نزدیک‌تر می‌شوم یا نه را، حدس هم نمی‌توانم بزنم. چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۳ @biiiiinam
. . می‌خوام تو خیمه‌ت باشم. تنها نه. با بچه‌م، با خانوادم، با دوست و رفیقام، با همه... میشه آقا؟میشه؟ . .
. . تو گوش پسرم گفتم می‌خوایم بریم پیش مهربون‌ترین آقا. گفتم دست رد به سینه‌مون نمی‌زنه، حالا ببین... میشه آبرومو پیش پسرم بخری آقا؟ میشه؟ . .
. . امسال این بچه رو بهونه کردم که با همه روسیاهیم، باز روم بشه بیام در خونه‌تو بزنم. اومدم نشونش بدم بهت. اومدم بسپارمش به خودت. میشه درو باز کنی آقا؟ میشه؟ . .
روضه‌خوان روضه نخوان. برای مادرها روضه نخوان. روضه‌خوان از گلوی نرم و تیزی تیر نگو. از دست و پا زدن پسر، از حیران ماندن پدر نگو. از خونِ بر آسمان رفته، از گهواره‌ی خالی مانده نگو. روضه‌خوان برای مادرها دو جمله بس است. روضه‌خوان برای مادرها همین دو جمله کار روضه‌ی باز می‌کند: علی شیر می‌خواست. رُباب شير نداشت. شنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۳ مصادف با هفتم محرم @biiiiinam
. . اسب به جای خیمه‌ها، رفت سوی اشقیاء وای علیِ اکبرم... . .
. . زینب از خیمه بُرون آمد وای علیِ اکبرم... . .
. . نیمی از تو توی عبا، نیم دیگر در صحرا وای علیِ اکبرم... . .
. . رُباب! عمو کشته شد... . .
نه! نه! به مادری که بچه شیر می‌دهد که یکهو خبر بد نمی‌دهند رُباب! عمو نیامد...
راستی رُباب که شیر ندارد