داستانهای تاریخی را دوست دارم و دوست ندارم. دوست دارمشان چون داستان را و تاریخ را دوست دارم. دوست ندارمشان چون مرز داستان و واقعیت توی آنها معلوم نیست. من با نیمکرهی چپ مغزم سراغ تاریخ میروم. وقتی فرمان را میدهم دست نیمکرهی چپ، دیگر تحمل حدس و خیال را ندارم. من میخواهم بدانم فلان اتفاقی که توی کتاب افتاده کجایش زاییده رفتار آدمهاست و کجایش لازمهی درام. دوست دارم بدانم فلان حرفی که شخصیتها میزنند، واقعا از دهانشان خارج شده یا نویسنده توی دهانشان گذاشته. دوست دارم بدانم روحاللهی که نادر نشانم میدهد، روحالله خمینی است یا روحالله ابراهیمی.
اما فارغ از سوژه، سه دیدار را کتاب پرقدرتی از لحاظ داستان پردازی ندیدم. بخشهای مربوط به دورهی کودکی و نوجوانی روحالله سرشار از تکرار و زیادهگویی است. و دوران اجتهاد و مبارزهاش ملغمهای است از مبارزهی مدرس و آیتالله کاشانی و روحالله خمینی.
توصیه میکنم اگر جنس قلم نادر و فلسفهبافیها و شاعرانگیاش را دوست دارید، خواندن آثارش را از آتش بدون دود شروع نکنید. آتش بدون دود قلهی آثار نادر است و بعد از رسیدن به قله، تماشای دامنه و کوهپایه لطفی ندارد. اگر هم نادرخوان نیستید، کمی دندان روی جگر بگذارید و حداقل آتش بدون دود را بخوانید.
جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳
#سهدیدار
#بیستوهفتوبیستوهشت_از_بیست
@biiiiinam