بی نام
محمدحسن شهسواری در کتاب حرکت در مه، میگوید از دههی هشتاد و با انتشار "رمان چراغها را من خاموش میکنم"، اقبال عجیبی به خلق رمانها و داستانهایی شکل گرفت که قهرمانانشان، زنان متاهلی هستند با ویژگیهای شخصیتی پرسفون-دیمیتر یا پرسفون-هرا. زنانی که از زندگی خانوادگی خود راضی نیستند. شهسواری نام این دسته آثار را "مصائب زن میانسال" میگذارد.
"پرندهی من" به وضوح توی این دسته جا میگیرد. این کتاب، داستان زن خانهداری است که از دوران کودکی خود دچار خلأها و عقدههای روانی شده. زن قربانی و آسیبدیدهای که بچههایش وبالش هستند و رابطهاش با همسرش از عشق خالی شده. زن یکجانشینی که دست و پایش را برای حرکت و برای پرواز بستهاند و حتی اگر بخواهد هم، نمیتواند از دنیای کوچک خودش بیرون بیاید.
این اولین اثری است که از فریبا وفی خواندهام. او در این کتاب، نسخهی دیگری است از زویا پیرزاد. نسخهای ضعیفتر از پیرزادِ "من چراغها را خاموش میکنم"؛ و قویتر از پیرزادِ "عادت میکنیم" و "مثل همهی عصرها". حتی جنس رابطهی شخصیت اصلی با مادر و خواهرهایش و تفاوتهایشان من را یاد رابطهی کلاریس با مادر و خواهرش انداخت. اما مسالهی آزاردهنده این است که وقتی کتاب تمام میشود، صفی از سوالهای بیجواب روی دستت میماند. نویسنده بنا به ذهن آشفته و مضطرب شخصیت داستانش، تکههای پازل داستان را در هم ریخته و روایت کرده. اما بدِ ماجرا آنجاست که به خواننده کمک نکرده که بتواند هر کدام از تکهها را سر جای درستش بگذارد و حتی بعد از پایان کتاب هم، تصویر کلی همچنان در هم و مبهم باقی میماند.
حالا بیش از بیست سال است که از شروع جریانی که شهسواری میگوید، میگذرد. اما آثار موسوم به مصائب زن میانسال، هنوز هم خوانده و فهميده میشود؛ و هنوز هم بیانگر مسالهی خیلی از زنهای جامعهی ما هستند. برای همین توصیه میکنم پرندهی من را بخوانید و صدای زنهایی را که کمتر توی جامعه شنیده میشود، بشنوید.
دوشنبه ۵ آذر ۱۴۰۳
#پرندهی_من
#بیستونه_از_بیست
@biiiiinam