بی نام
اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ
من همانیام که روزهای آخر شعبان، دست پشت دست میزدم و حسرت رجب و شعبان از دست رفتهام را میخوردم. به خیال خودم میخواستم رمضانم را قدر بدانم.
حالا رمضان هم گذشته و من همانم که بودم.
اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ رَمَضان فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ
حتما که نبايد نشسته باشی روی آسفالت خیابانهای دور امامزاده علیاکبر، پای سینهزنی و دمامزنی هیئت حاج محمود.
یا حتما که نبايد نشسته باشی روی فرشهای لاکی، توی پیادهراه جلوی مسجد ارگ و دل داده باشی به روضهی حاج منصور.
حتی نیازی نیست نشسته باشی کنج روضه زنانه محل و چشمت با هقهق زنهای دور و بر گرم شده باشد.
میشود توی خانه خودت، وقتی یک ویروس گوارشی لعنتی امانت را بریده، پسرت را بغل کنی، راه ببری که آرام بگیرد، بعد که دیدی جانت رفته دوباره بخوابانیاش توی کریر و خودت ولو شوی روی تخت.
و در همین حال احسانو را پِلِی کنی و سفر کنی به محرمهای بوشهر.
و اینطوری
یک مجلس روضه به پا کنی که روضهخوانش احسان عبدیپور است و بانیاش، هنر و قلم.
و اینطوری
دلت چروک بيفتد برای حسین.
بعد آنجا که احسانو میگوید:
باید پیش بیاید ببینمش و بگویمش...
بیربط یا باربط صدای حاج محمود توی سرت پِلِی شود که:
تو آخرین سینه زنیهات
تو خلوت دلت چی گفتی
به ما بگو از اون دمی که
صدای اربابو شنفتی
و اینطوری
سینهزنیِ بعد از روضهی مجلس کوچکت هم مهیا شده باشد.
قبول باشد.
شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳
@biiiiinam
4_5931499858983651293.mp3
20.61M
الان که دارُم بهش فکر میکنُم شاید گریهم بیاد
اگه گریهم اومد نترسیا!
#احسان_عبدیپور
آسید علی آقا
توی شلوغی این روزها و صدای سوت موشکها و کف زدن باغیرتها و آه و نالهی ترسوها، یک چیزی آن تَههای دلم مانده، میخواهم در گوشتان بگویم. میشود؟
آسید علی میشود بگویم وقتی گفتید مجازات، گفتید پشیمانی، من سرسری گرفتم؟ میشود بگویم چشم و ابرو آمدم و رد شدم؟ میدانستم. میدانستم آنقدر که با شما میشود راحت حرف زد، با بعضی رفقای انقلابی نمیشود.
چی؟ میپرسید چرا؟ خب قربانت شوم حق بدهید بعد از وعده انتقام سخت هر چیزی را راحت قبول نکنم!
عینالاسد؟ خب بله آن جا را زدیم، اما خودتان بگویید. این تن بمیرد، خودتان بگویید. عینالاسد آن قدری بود که بشود اسمش را گذاشت انتقام سخت؟ آن هم انتقام زدن کسی که هنوز هم یک گوشه از دلمان برایش داغ مانده. خب آقا سید اگر عینالاسد خوب چزانده بودشان که دوباره هوا برشان نمیداشت غلط اضافه کنند.
اصلا اینها به کنار، اگر عینالاسد آنقدرها که همان بعضی رفقای انقلابی میگویند کمرشکن بود، پس چرا این دل پاره پاره ما را رفو نکرد؟ هر کس و هر چیزی که دروغ بگوید، دل آدم که بهش دروغ نمیگوید. چرا دل تبدار ما خنک نشد؟ چرا غرور شکسته ما، قد چینیهای بندزده ننه جان هم سرپا نشد؟
اصلا خودتان مگر نگفتید عینالاسد یک سیلی بود، نه انتقام؟ خب پس چرا بعدش خبری از انتقام نشد؟ چرا برای کسی که بزرگ قبیلهمان را کشته بود، به یک سیلی کفایت کردیم؟ چرا کاری نکردیم گردن تا شدهمان دوباره راست شود؟
خلاصه که آسید علی، ما هنوز هر روز چشم میمالیم که بالاخره انتقام سخت را ببینیم و یک "آخ جان. حقّت بودِ" از ته دل، نثار دشمنان خونیمان کنیم. بگذریم. حرف زیاد است و داغ دل، همیشه تازه.
القصه توی این شلوغی، سر گذاشتم کنار گوشتان که هم چشمروشنی بدهم بهتان. هم بگویم دمتان گرم که کاری کردید دوباره سرمان را بالا بگیریم. دمتان گرم که روی اعتماد به نفس زخمی ما مرهم گذاشتید. خوب مجازاتشان کردید نامردها را.
دمتان گرم آسید علی آقای خامنهای.
دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳
@biiiiinam
در حالی که بر جادههای آبی سرخ از سال گذشته تا الان نیمهکاره مانده و گوشه اتاق، خاک گرفته و منتظر نشسته تا بخت و اقبال بهش رو بياورد، بسم الله میگویم و همراه گروه نادرخوانی، آتش بدون دود را شروع میکنم.
عکسنوشت:
نشستم روبرویش. کتاب را باز کردم.
چند صفحه اول را بلند بلند خواندم و با سر و صورتم ادا درآوردم که هم او سرگرم و آرام شود، هم من بتوانم کتابم را بخوانم.
کتابها را باید خواند برای یاد گرفتن.
بعضی را برای اینکه یاد بگيريم چطور بنويسيم،
و بعضی را برای اینکه #یاد_بگيريم_چطور_ننویسیم!
حالا که کانال همه دوستانم پر شده از چالش #چند_از_چند خیلی باید چغر و بَدبَدَن باشی که پا شُل نکنی جلویش.
نشستم با خودم دو دوتا چارتا کردم. پرده خوش آب و رنگ آرزوها را از جلوی چشمم زدم کنار و واقعبین شدم. دیدم با گنجشک کوچکی که توی خانه دارم هر فصل، پنج تا کتاب هم بخوانم، آخر سال میشود بیست تا. خوب است. خیلی خوب است!
تَه دلم هم یک چیزی وول میخورد که سنگ را بزرگ برندار، که بتوانی بزنی. که اگر نتوانی دلت عزا میگیرد. که اگر مَه و خورشید و فلک کمک کردند و از هدف جلو زدی توی دلت بزن و بکوب به پا شود.
پس بسم الله...
سهشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
قلب خاک خوبی دارد. هر دانه که در آن بکاری، از هر جنس، از همان جنس صدها دانه برمیداری.
📚آتش بدون دود
✍نادر ابراهیمی
بی نام
در حالی که بر جادههای آبی سرخ از سال گذشته تا الان نیمهکاره مانده و گوشه اتاق، خاک گرفته و منتظر ن
تجربه میگويد نادرخوانی حد وسط ندارد.
تجربه میگوید نادر از آنهایی است که یا عاشق قلمش میشوی و وِلکُنش نیستی یا نمیتوانی تحملش کنی و نیمه راه، رهایش میکنی.
من اما آن وسط ایستادهام. من که از شعارها و خطابه خواندنهایش در بر جادههای آبی سرخ خسته و دلزده بودم و داشتم قبول میکردم از من، نادرخوان در نمیآید، حالا که جلد اول را تمام کردهام میگويم:
عالی عالی عالی...
عشق، نفرت، جنگ، حکمت، دیوانگی، انتقام، گذشت، زندگی، مرگ...
دیگر از یک داستان چه میخواهید؟
شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
@biiiiinam