eitaa logo
بیلبورد
45 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
605 ویدیو
3 فایل
"بيلبورد" رسانه و ابزاری است كه ماموريتی برای اطلاع رسانی دارد... ✨ "اسلام پرچمدار کتابخوانی است" امام خامنه ای (مدظله العالی) ✨ 📌ارتباط با ادمین، تبادل و تبلیغات 👇🏻👇🏻 @z_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹️ غــــم دل با كه بگويم كه مرا يارى نيست         جز تو اى روحِ روان، هيچ مددكارى نيست غم عشق تو به جان است و نگويم به كسى            كه در اين بـــاديه غمزده، غمخوارى نيست راز دل را نتوانــــــــــم به كسـى بگشايم            كه در اين ديـــــر مغان رازنگهدارى نيست ساقى، از ساغـــر لبــريز ز مـــى دم بـربند             كه در اين ميكـده مى‏ زده، هشيارى نيست درد من، عشق تـــو و بستر من؛ بستر مرگ            جز تواَم هيچ طبيبـــى و پــرستارى نيست لطف كن، لطف و گـــذر كن به سر بـــالينم               كه به بيمـــارى من جان تو، بيمارى نيست قلــــم ســـــرخ كشم بر ورق دفتر خويش               هان كه در عشق من و حُسن تو، گفتارى نيست   📌کانال 👇👇 🆔 https://eitaa.com/bilbord2 🆔 https://ble.ir/bilbord2
🔹️ ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی دردمندان بلا زهر هلاهل دارند قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی دیده ما چو به امید تو دریاست چرا به تفرج گذری بر لب دریا نکنی نقل هر جور که از خلق کریمت کردند قول صاحب غرضان است تو آن‌ها نکنی بر تو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد از خدا جز می و معشوق تمنا نکنی حافظا سجده به ابروی چو محرابش بر که دعایی ز سر صدق جز آن جا نکنی 📌کانال 👇👇 🆔 https://eitaa.com/bilbord2 🆔 https://ble.ir/bilbord2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀به یاد قلب های پاکی که به عشق امام حسین (علیه السلام) و برای خدا می تپیدند... 🎤 سردار شهید حاج قاسم سلیمانی : باز هم شب جمعه ای دیگر و چشم گریان ما از نبودنت.... 😭😭 🕜 یادمان نمی رود ۲۳۸ شب پیش (۷ ماه و ۲۸ روز قبل)، ناجوانمردانه در همین ساعت سردار دلها را از ما گرفتند...😡😭 ▪️ 📌 کانال 👇👇 🆔 https://eitaa.com/bilbord2 🆔 https://ble.ir/bilbord2
🗓 جمعه ۳۱ مرداد ماه ۱۳۹۹ ۱ محرم ۱۴۴۲ ⚫ ۲۱ آگوست ۲۰۲۰ 📸 اللهم بدم المظلوم عجل فرج المظلوم 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳حرکت کشتی نجات آدمیان، احتیاجی به دریا ندارد... این کشتی بر روی قطره اشکی مقدس می گذرد که بر امام حسین علیه السلام ریخته می شود... 🎤 علامه محمدتقی جعفری رحمه الله علیه ▪️ 📌کانال 👇👇 🆔 https://eitaa.com/bilbord2 🆔 https://ble.ir/bilbord2
⚫ کشوری که در قلب، اسم حسین را دارد، فرهنگ عاشورا را دارد، باید در زیست و فرهنگ، الگوی جهان شود. 🎤 سردار شهید حاج قاسم سلیمانی ▪️ 📌کانال 👇👇 🆔 https://eitaa.com/bilbord2 🆔 https://ble.ir/bilbord2
🌒 سلام بر شهیدان سبقت گرفته در تمام تاریخ 🔹️ هذا... مصارع عشاق شهداء لایسبقهم من کان قبلهم و لایلحقهم من کان بعدهم. 🔹️ اینجا قربانگاه عاشقان و مشهد شهیدان است؛ شهیدانی که نه شهدای گذشته و نه شهدای آینده به پای آنها نمی رسند. 🎤 حضرت علی علیه السلام در زمان عبور از سرزمین کربلا 📚تهذیب، ج 6، ص 73 و بحار، ج 98، ص 116 💻 کشف الیقین ▪️ 📌کانال 👇👇 🆔 https://eitaa.com/bilbord2 🆔 https://ble.ir/bilbord2
-600563966_-213973.mp3
5M
ماه محرم اومد قرار قلب زارم اومد... 🎤 سیدرضا نریمانی ▪️ 📌کانال 👇👇 🆔 https://eitaa.com/bilbord2 🆔 https://ble.ir/bilbord2
جَمِيعُنَا نَملِكُ نَفسَ العَين لَکِن لَا نَملِكُ نَفسَ النَّظرَة! همه را چشمی است ولی هر کس را نگاهی .... 🖋 جبران خليل جبران⁩ 💻 حدیث دل ▪️ 📌 کانال 👇🏻👇🏻 🆔 https://eitaa.com/bilbord2 🆔 https://ble.ir/bilbord2
🔹️‏بزرگانی چشم می‌دوختند به ده شب عاشورا تا چیزی بگیرند. 🔹️شما هم چیزی بگیرید. کاری کنید که دعاهایتان در این دهه مستجاب شود. 🔹️پرخاش کنید بروید مجلس نمی‌شود. باید لطافت داشت. 🔹️حُر یک شخص بود؛ اما حُر بودن جریان دارد. 🔹️ بله آقاجان! دهه حر است؛ دهه زهیر است. اگر میخواهی متحول شوی، دهه تحول است. 🎤 آیت الله سید عبدالله فاطمی نیا حفظه الله 💻 twiita ▪️ 📌 کانال 👇🏻👇🏻 🆔 https://eitaa.com/bilbord2 🆔 https://ble.ir/bilbord2
دعای هفتم صحیفه سجادیه 💻 نو+جوان ▪️ 🤫 📌کانال 👇👇 🆔 https://eitaa.com/bilbord2 🆔 https://ble.ir/bilbord2
اصلا حسین جنس غمش فرق می کند این راه عشق پیچ و خمش فرق می کند .... 📸 برگزاری هیات در کوچه توسط مهدی رسولی، زنجان ▪️ 📌کانال 👇👇 🆔 https://eitaa.com/bilbord2 🆔 https://ble.ir/bilbord2
بیلبورد
بسم الله الرحمن الرحیم رمان #دمشق_شهر_عشق قسمت دهم از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن م
بسم الله الرحمن الرحیم رمان قسمت یازدهم احساس می‌کردم از دهانش آتش می‌پاشد که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را می‌دیدم که با دستی پر از سینه‌اش را گرفته بود و از درد روی زمین پا می‌کشید. سوزش زخم شانه، مصیبت خونی که روی صندلی مانده و همسری که حتی از حضورش کرده بودم؛ همه برای کشتنم کافی بود و این تازه اول مکافاتم بود که سعد بی‌رحمانه برایم خط و نشان کشید: «من از هر چی بترسم، نابودش می‌کنم!» از آینه چشمانش را می‌دیدم و این چشم‌ها دیگر بوی خون می‌داد و زبانش هنوز در خون می‌چرخید: «ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!» با چشم‌هایش به نگاهم شلاق می‌زد و می‌خواست ضرب شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید: «به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت می‌کنم نازنین!» هنوز باورم نمی‌شد قاتل شده باشد و او به قتل خودم تهدیدم می‌کرد که باور کردم در این مسیر اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید. سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود که صورتم هرلحظه سفیدتر می‌شد و او حالم را از آینه می‌دید که دوباره بی‌قرارم شد: «نازنین چرا نمی‌فهمی به‌خاطر تو این کارو کردم؟! پامون می‌رسید ، ما رو تحویل می‌داد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار می‌کردن!» نیروهای امنیتی هرچقدر خشن بودند، این زخم از پنجه هم‌پیاله‌های خودش به شانه‌ام مانده بود، یکی از همان‌ها می‌خواست سرم را از تنم جدا کند و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد که دیگر باورم نمی‌شد و او از اشک‌هایم را حس می‌کرد که برایم شمشیر را از رو کشید: «با این جنازه‌ای که رو دستمون مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم!» دیگر از چهره‌اش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش می‌ترسیدم که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه می‌چکید. در این ماشین هنوز عطر مردی می‌آمد که بی‌دریغ به ما کرد و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون می‌بارید. در این کشور غریب، تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر جانم شده بود که دلم می‌خواست همینجا بمیرم. پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و نمی‌دانستم مرا به کجا می‌کشد که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید: «پیاده شو!» از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازه‌ای روی صندلی مانده که نگاهش را پرده‌ای از اشک گرفت و بی‌هیچ حرفی پیاده شد. در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لب‌هایم از می‌لرزید و گریه نفسم را برده بود که دل سنگش برایم سوخت. موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده و صورتم همه از و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم می‌لرزید: «اگه می‌دونستم اینجوری میشه، هیچوقت تو رو نمی‌کشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم!» سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت: «داریم نزدیک میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. می‌ترسم این ماشین گیرمون بندازه.» دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال خط خون مصطفی بود که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند. سعد می‌ترسید فرار کنم که دستم را رها نمی‌کرد، با دست دیگرش مقابل ماشین‌ها را می‌گرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست. دستم در دست سعد مانده و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر دمشق نشان داده شده و همین اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. سعد از گریه‌هایم کلافه شده بود و نمی‌دانست این بار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش را تمنا می‌کرد. همیشه از زینبیه دمشق می‌گفت و نذری که در حرم (سلام‌الله‌علیها) کرده و اجابت شده بود تا نام مرا زینب و نام برادرم را ابوالفضل بگذارد؛ ابوالفضل پای مادر ماند و من تمام این را دشمن آزادی می‌دیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم. سال‌ها بود و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر برای همین آزادی، در چاه بی‌انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر رهایی نبود... ادامه دارد... ▪️ 📌کانال 👇👇 🆔 https://eitaa.com/bilbord2 🆔 https://ble.ir/bilbord2
بیلبورد
بسم الله الرحمن الرحیم رمان #دمشق_شهر_عشق قسمت یازدهم احساس می‌کردم از دهانش آتش می‌پاشد که از در
بسم الله الرحمن الرحیم رمان قسمت دوازدهم حتی روزی که به بهای وصال سعد ترک‌شان می‌کردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس می‌کرد که "تو هدیه ، نرو!" و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم. حالا در این دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم می‌زد و سعد بی‌خبر از خاطرم پرخاش کرد: «بس کن نازنین! داری دیوونه‌ام می‌کنی!» و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس می‌کشید و باز هم مراقبم بود. در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد: «می‌خوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمی‌خوام با هیچکس حرف بزنی، نمی‌خوام کسی بدونه هستی که دوباره دردسر بشه!» از کنار صورتش نگاهم به تابلوی ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری می‌رود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمی‌دانستم کجاست، ترسیدم. چشمان بی‌حالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشاره‌اش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد: «هیس! اصلاً نمی‌خوام حرف بزنی که بفهمن هستی!» و شاید رمز اشک‌هایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد: «تو همه چیت خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و بودنت کار رو خراب میکنه!» حس می‌کردم از حرارت بدنش تنم می‌سوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم می‌خواست از شرّش خلاص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت: «دیوونه من دوسِت دارم!» از ضبط صوت تاکسی آهنگ تندی پخش می‌شد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگی‌اش را به رخم کشید: «نازنین یا پیشم می‌مونی یا می‌کُشمت! تو یا برای منی یا نمی‌ذارم زنده بمونی!» و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد. تاکسی دقایقی می‌شد از مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام "زینب" جا مانده بود که دلم سمت پرید و بی‌اختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم، دوباره زینب شوم! اگر حرف‌های مادرم حقیقت داشت، اگر این‌ها خرافه نبود و این رهایم می‌کرد، دوباره به تمام مؤمن می‌شدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محله‌ای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد. خیابان‌ها و کوچه‌های این شهر همه سبز و اصلاً شبیه نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل پشت سعد کشیده می‌شدم تا مقابل در ویلا رسیدیم. دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف می‌رفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمی‌کرد که لحظه‌ای دستم را رها کند و می‌خواست همیشه در مشتش باشم. درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین‌زبانی کرد: «به بهشت خوش اومدی عزیزم!» و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان می‌ریخت: «اینجا ییلاق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه !» و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمی‌دیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد: «دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمی‌ذارم آب تو دلت تکون بخوره!» یاد دیشب افتادم که به صورتم دست می‌کشید و دلداری‌ام می‌داد تا به برگردیم و چه راحت می‌گفت و آدم می‌کشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگی‌ام می‌خندید. دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمی‌فهمید چه زجری می‌کشم که با خنده خبر داد: «به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!» و ولخرجی‌های ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم می‌زد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی می‌کرد: «البته این ویلا که مهم نیس! تو آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!» ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا می‌دیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین می‌خواست سهم مبارزه‌اش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را نشانم داد: «فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی می‌رسیم!»... ادامه دارد... ▪️ 📌کانال 👇👇 🆔 https://eitaa.com/bilbord2 🆔 https://ble.ir/bilbord2
سلام به همه همراهان ✋✋ جمعه شبتون به خیر و عزاداری ها قبول ان شالله 🤲 طفا نظراتتون درباره رو بفرمایید. 💬 💬 مطالبی رو که می پسندید، بار نشر کنید. تا دقایقی دیگر "پرباز دیدترین مطلب هفته" رو معرفی میکنیم. نیت بفرمایید بعدش دیوان امام باز میکنیم. 📖
▪️ باد صبا، گذر کنی ار در سرای دوست بر گو که: دوست سر ننهد جز به پای دوست من سر نمی نهم، مگر اندر قدوم یار من جان نمی دهم، مگر اندر هوای دوست کردی دل مرا ز فراق رُخت، کباب انصافْ خود بده که بُوَد این سزای دوست؟ مجنون اسیر عشق شد؛ امّا چو من نشد ای کاش کس چو من نشود مبتلای دوست 📌کانال 👇👇 🆔 https://eitaa.com/bilbord2 🆔 https://ble.ir/bilbord2
جمله ای خواندم بس سنگین از شهید آوینی: "کربلا"به رفتن نیست... به شدن است!.. که اگر به رفتن بود! شمر هم "کربلایی" است! محبی الامام الحسین(ع) 🖋 توییت "zidane1990" ▪️ 💻 twiita 📌 کانال 👇🏻👇🏻 🆔 https://eitaa.com/bilbord2 🆔 https://ble.ir/bilbord2
همه عمر برندارم سرازاین خمار مستی که هنوز من نبودم که تو دردلم نشستی.. يا حسين 🖋 مجازآباد 💻 TWTenghelabi ▪️ 📌 کانال 👇🏻👇🏻 🆔 https://eitaa.com/bilbord2 🆔 https://ble.ir/bilbord2
🗓 شنبه ۱ شهریور ماه ۱۳۹۹ ۲ محرم ۱۴۴۲ ⚫ ۲۲ آگوست ۲۰۲۰ 📸 کاروان امام علیه السلام به کربلا رسید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا