«وقت شام »
گفت بیبی دیشب از حق و حقوقش وقت شام!
حرفهای تازه میزد از نبوغش وقت شام!
حرف بود از ورزش و تجویزِ توی باشگاه
گفت از آن دکترِ قلب و عروقش وقت شام!
از مُد و از رنگ مو میگفت و مینالید هی_
از جوانیها و عمر بیفروغش وقت شام!
از زن و آزادی و نسلِ جدید و زندگی
حرف میزد از قدیم و از بلوغش وقت شام!
گفت رفته باز بالا قیمت بوتاکس و ژل
بغض کرد از قدر ناچیز حقوقش وقت شام!
حرف از جمعِ زنانه میزد و شلوار جین!
خواست از مادر لباسِ عهد بوقش وقت شام!
لقمهی بابا گلویش را به کل مسدود کرد!
تا که گفت از فالوورهای شلوغش وقت شام!
گفتمش: بیبی دوباره ماهواره دیدهای؟!
داد اوکی!👍 از آن ور لیوانِ دوغش! وقت شام!!
#پروین_جاویدنیا
کانال بی شوخی:
ایتا
https://eitaa.com/bishookhi
بله
https://ble.ir/bishookhi
روبیکا
https://rubika.ir/@bishookhii
گزارشی طنز از محفل بیشوخی
با ورود به جلسه اولین چیزی که تو رو به سمت خودش جلب میکنه چهرههای خندانی هست که اگه دقت بکنی « من خودم یه پا استادم!» هم چاشنیاش شده و نمکشون رو بیشتر میکنه.
این طوری که به نظر میاد شش هفت سالی میشه که دور هم جمع میشن و خیلی هم بیشتر از این هستن که در جلسات به نظر میاد.
اسم محفل «بیشوخی» هست و با عنوان محفل طنز، هر هفته در شیراز برگزار میشه.
استاد هنوز نیومده و یه آقایی که همه صداش میکنن «مولا» فاز استادی برش داشته، تریبون رو صاحب شده و هی نطق میکنه!
از بغل دستی میپرسم:
_استاد کی میاد؟
لبخندی میزنه و با طعنه میگه:
_دکتر قیصری کلاً کلاس میذاره و ربع ساعتی همیشه دیرتر میاد تا بقیه!
آقای «اکبری» که بعداً فهمیدم دبیر اجرایی محفل هست به سالن وارد میشه و شروع میکنه با بقیه کَل کَل کردن!
تو چهرهش که عمیق میشم متوجه میشم که برخلاف قد و بالای ریزه میزش کلی خَرش میره و به قول معروف نصفش زیر زمینه!
مولا همچنان در حال سخنرانی! هست و داره فرق شعر «طنز» و «فکاهه» رو برا بقیه توضیح میده.
چون همهی اعضا روحیهی شوخ طبعی دارند هی وسط حرفاش یه چیزی میپرونن و بقیه میزنن زیر خنده!
در همین لحظات استاد وارد میشه و من با کنجکاوی تو چهرهاش دقیق میشم؛ نه بابا بهش میخوره دکتر باشه!
یه دختر کوچولو و بامزه هم همراهشه که می فهمم دخترشه.
وقتی میشینه رو صندلی و با لبخند پررنگی که داره به چهره تک تک اعضا نگاه میندازه، یاد برنامه قند پهلو میافتم و اون کاریکاتور از چهره و دماغ پت و پهنش ناخودآگاه تو ذهنم میاد و بلند میخندم!
بقیه با حالت تعجب برمیگردند طرفم که واسه لو نرفتن ماجرا سرمو میچپونم تو گوشی!
اوضاع که آروم میشه همون آقا مولای اعتماد به سقف! یکی یکی اسم اعضا رو میخونه و اعضا هم آثارشون رو ارائه میدن.
هر کسی یه چیزی میخونه؛ یکی کاریکلماتور، یکی لطیفه، یکی داستانک، شاعر طنز پرداز هم که پُروپیمون وجود داره.
فرق زیادی بین محفل طنز با بقیه محفلها وجود داره و کلی بهم خوش میگذره.
خانمی که فامیلیش جاویدنیا هست و از بقیه فعالتره و یه جورایی خودشو همهکارهی محفل میدونه، تازه از سفر مشهد برگشته و با سوهان خوشمزهای از بقیه پذیرایی میکنه و هی در حین شعرخوانی تند و تند از بقیه عکس میندازه.
تعداد خانمها زیادتره و نوبت به هر کدوم میرسه خانم جاویدنیا میگه این دوست منه!
یعنی من دعوتش کردم محفل طنز و انگار میخواد یه جور منم! بزنه که آره شلوغی انجمن کار منه!
در همین حین خانمی که بعداً فهمیدم فامیلیش صادقی هست و تازه کار، شروع میکنه شعر طنز خوندن و منتظر نظر بقیه میشه. بقیه هم که اونو تازه کار می بینن هر کدوم در هیبت استاد در میان و با بیرحمی نظر میدن و ایراد میگیرن و نقد میکنند.
دکتر قیصری ولی در آخر کار صحبتی کلی میکنه و در خلال صحبتهاش تشویقهایی هست که خنده روی لب خانم صادقی میشینه و با خوشحالی قول یه کیک خوشمزه رو برای هفته آینده به بقیه میده!
با خوردن چایی و شیرینی و عکس دسته جمعی جلسه تموم میشه و من به خودم قول میدم که هفته آینده حتماً برای خوردن کیک حاضر بشم!
#پروین_جاویدنیا
کانال بیشوخی در
ایتا
https://eitaa.com/bishookhi
بله
https://ble.ir/bishookhi
روبیکا
https://rubika.ir/@bishookhii
تلگرام
https://t.me/bishookhiii
خانم ناهید فتحی هم شعر طنز همراهشون نبود و موکول کردن به دفعهی بعد!
آقای مولا هم بین اجرا مستفیضمون کرده بود و به اون اکتفا کرد خدا رو شکر! و نوبت رسید به آقای اکبری که حسابی سر گوشش برای طنز خوندن میجنبید و به قول آقای مولا چون دبیر اجرایی بود زورمون بهش میرسید و گذاشتیمش آخر کار!
حین برنامه با خانم محمدی صادق یک کمی در گوشی غیبت کردیم! آخه میچسبه اینجور موقعها غیبت!
هر کس می رفت برای هنرنمایی ازش عکس میگرفتم و همون موقع میذاشتم تو گروه. بعضیها روبروی میکروفون که میرفتند چه فیگوری میگرفتن، انگار که همین الان قله اورست رو فتح کردن!!
بچههای دانشجو هم که انگار خیلی از اجراها خوششون اومده بود همون موقع قول گرفتن که حداقل ماهی یه بار برای شعرخوانی بریم دانشکدهشون و دکتر قیصری هم این قول رو بهشون داد.
خلاصه کلی خوش گذشت و آخر جلسه عکس دسته جمعی گرفتیم و با چای و شیرینی پذیرایی شدیم. حین چای خوردن چند تا دانشجو دور آقای اکبری رو گرفته بودن و نمیدونم چی میگفتن و معلوم بود آقای اکبری هم داره باز قمپز در میکنه که اینجور چشای دانشجوهای زبون بسته گشاد شده بود!!
بعد از گپ و گفت آخر جلسه از هم خداحافظی کردیم و اینجوری عصر طنز چوق الف هم به پایان رسید.
#پروین_جاویدنیا
کانال بیشوخی در ایتا
https://eitaa.com/bishookhi
بله
https://ble.ir/bishookhi
روبیکا
https://rubika.ir/@bishookhii
تلگرام
https://t.me/bishookhiii
«اگر قاضی شوم...»
اگر قاضی شوم روزی کنم مبهوت خالق را
خجالت میدهم از خود دلایل را و منطق را
ثوابی کرده و اقوام را خشنود خواهم ساخت
پس از آن میدهم شغلی تمام خویشِ لایق را!
گهی بر نعل خواهم زد، گهی بر میخ میکوبم
نرنجانم دلیرانِ در این عرصه مشوق را!
اگر شخصی بدزدد مالِ فرد پولداری را
به آسانی نخواهم داد حکم جلب سارق را!
بشویم چشمهایم را به قول شاعر کاشان
ببینم جور دیگر من جرائم را، حقایق را
عموماً میشود اعمال قانون هر کجا باشم
مگر در مورد شخصی! بپیچانم خلایق را!
روم آن ینگهی دنیا به همراه زن سوم!
کنم آزاد از زندان گنهکاران عاشق را!
سراسر سختگیرم با تمام مفسدان اما
ببخشم باجناقانِ بدون شرم و فاسق را!
برای چای از نوع غلیظ و دبش هم حتماً
بگیرم نبض بیپولِ وزیر حال و سابق را!
شما هم از من و حکمم حمایت میکنی ای دوست
که راضی میکنم حتماً مخالف را، موافق را!
#پروین_جاویدنیا
کانال طنز «بیشوخی» در ایتا
https://eitaa.com/bishookhi
بله
https://ble.ir/bishookhi
روبیکا
https://rubika.ir/@bishookhii
تلگرام
https://t.me/bishookhiii
«غرامت»
از دوره دبستان بودم همیشه کمرو
انگار کرده باشند من را به مکر جادو
بودم پریش این بار دلخسته از چنین خو
گفتم که هرچه شد، شد باید کنم هیاهو
یک روز از رئیسم کردم شکایتی دبش
گفتم که میستانم حتماً غرامتی دبش!
با خط خوش نوشتم طومارِ قد درازی
بردم شکایتم را پیش جناب قاضی
گفتم که ظلم کردهست ظالم به سرفرازی
خوردند حقِ مظلوم من را بکن تو راضی
آخر شدم شجاع و کردم جسارتی دبش
گفتم که میستانم حتماً غرامتی دبش
از دور هی رئیسم خط و نشان، نشان داد
قاضی هم از تاسف بیحرف سر تکان داد
هی گفتم و شنیدند تا فرصت بیان داد
ماندم میانِ حیرت چون وقت رایگان داد
هرگز ندیده بودم این سان حمایتی دبش
گفتم که میستانم حتماً غرامتی دبش
گفتم حقوق من را ده ماه آزگار است
خوردند و آب رویش آخر چه وضع کار است؟
از شدت گرانی صد جای من فشار است
حال من از تورم آقا خراب و زار است
بر حال زار کردند یکسر عنایتی دبش
گفتم که میستانم حتماً غرامتی دبش
یک ساعتی گذشت و شد وقت استراحت
قاضی به ما تنفس چون داد طبق عادت_
گفتم ندیده بودم قاضی به این ملاحت
قانون مدار و عادل الحق که هست آیت
شادم که دیدم این بار آری عدالتی دبش
گفتم که میستانم حتماً غرامتی دبش
در وقت بعد بودم امیدوار و مسرور
بر آن رئیس بدبخت چشمک زدم هی از دور
شد وقت خواندن حکم، هنگام رای و دستور
آمد کنار دستم ناگاه چند مامور!
گفتم که هست بیشک اینجا حکایتی دبش!
گفتم که میستانم حتماً غرامتی دبش
یک دفعه دست من را بستند چون بدهکار!
ترسیدم و پرید آخ یکباره رنگ رخسار
گفتم چه شد برادر قاضی چه خواند این بار
شاکی منم به ولله باید شوید هشیار
بین رئیس و قاضی دیدم رفاقتی دبش!
گفتم که میستانم حتماً غرامتی دبش؟!
پروندهدار کردند من را به صد بهانه
با شاهدی دروغین، احکام محرمانه
خواندند با تغیر یک حکم عادلانه!
تا حبس انفرادی شد بینوا روانه
گفتند کردهای تو جانا خیانتی دبش!
گفتم که میستانم حتماً غرامتی دبش؟
بستند بیخِ ریشم یک اختلاس گنده!
گفتند بحث دبش! است خواهد حواس گنده
تومار من عوض شد با اقتباس گنده!
شد نام من الف جیم! یک ناشناس گنده!
هرگز ندیده بودم همچین قضاوتی دبش!
گفتند میستانند از من غرامتی دبش!!
#پروین_جاویدنیا
#طنز
@parvin_javidnia1359
شعر تقدیر شده در دومین جشنواره ملی شعر طنز عدلیه یزد «دادخند»
مهرماه ۱۴۰۳
کانال طنز «بیشوخی» در
🔶ایتا👇
https://eitaa.com/bishookhi
🔶بله
https://ble.ir/bishookhi
🔶روبیکا
https://rubika.ir/@bishookhii
🔶تلگرام
https://t.me/bishookhiii