eitaa logo
بیسیم‌چی
5.3هزار دنبال‌کننده
23.5هزار عکس
11.2هزار ویدیو
123 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی که اسرا رو لخت کرد... به اعتراف همه ی بچه های رزمنده ای که با فرمانده گردان شهادت کار کرده اند این شهید رو به جسارت و دلاوری و مضافا روحیه شاد در صحنه ی نبرد میشناسند شهید آقا جواد در صحنه نبرد آنچنان روحیه داشت که انگار نه انگار به مصاف دشمن تا بن دندان مسلح میرود و به معنی واقعی کلمه مرگ رو به بازی میگرفت عملیات کربلای ۱ یکی از میدان های نبردی بود که جواد ابهت دشمن رو شکست البته تصاویر مربوطه خشونت شهید آقا جواد رو با اسیر نشون نمیده داره با دشمنی که تا دقایقی پیش پشت تانک نشسته بود و با گلوله مستقیم تانکش نفر رو شکار میکرد گفتگو میکنه و در آخر هم ازشون خواهش میکنه که خطری شما رو تهدید نمیکنه لباسهاتون رو در بیارید یه خورده خنک بشید و پاهاتون توی پوتین داغ شده پوتین ها رو هم در بیارید تا پاهاتون هوا بخوره و بعد هم کلمن آب تگری براشون آورد... به این میگن انسانیت در صحنه ی نبرد روح فرمانده دلاور شاد باشه البته جواد توی این عملیات شهید نشد چند ماه بعد در کربلای ۵ آسمانی شد...‌ @bicimchi1
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا.... رفتار علوی_انسانی #شهید_جواد_صراف با اسرای بعثی @bicimchi1
‍ بخش دوم: به روایت چند رفیق: سردار ، با آنکه جثه‌ای ضعیف و لاغر داشت، در پادگان آن هم در گرمای تابستان روزه می‌گرفت. بعد‌ از‌ ظهر‌ها که گرما اوج می‌گرفت، پا‌هایش را در ظرفی پر از آب و یخ قرار می‌داد تا بلکه اندکی از شدت حرارت بدنش کاسته شود. هیچ موقع هم به دنبال گرفتن مسئولیت در لشکر نبود و دیر مسئولیتی را می‌پذیرفت. ولی وقتی وظیفه‌ای را به عهده می‌گرفت برای انجام آن از جان مایه می‌گذاشت. جواد از دلیران حاضر در میدان نبرد بود. در هدایت عملیات بسیار شجاع بود و هوش بالایی داشت. سخت‌ترین پاتک‌های دشمن را با آرامش و خلاقیت دفع می‌کرد. در جریان عملیات کربلای ۱، شبی که گردان ما به خط زد و اهداف خود را به دست آورد، هنگام صبح دیدیم که نیروهای دشمن با تانک‌هایشان در نزدیکی ما قرار گرفته‌اند، به گونه‌ای که حتی صدای صحبت کردن آن‌ها را هم به وضوح می‌شنیدیم. هیچ کس نمی‌دانست چکار باید کرد. ناگهان دیدم که آن زمان معاون گردان بود، فریاد می‌زند: «تیربارچی»! از جایم پریدم و گفتم: «بله» گفت: «این قسمت خاکریز_با دست به قسمتی از خاکریز دوجداره که باز بود اشاره کرد_یک خط آتش ببند تا بچه‌های آر.‌پی.‌جی زن گردان ما بتوانند بروند پشت آن یکی خاکریز». من هم بلافاصله شروع به تیراندازی به طرف آن قسمت کردم و در آنجا یک دیوار آتش ایجاد نمودم.... ادامه دارد @bicimchi1