بخش دوم:
#شهید به روایت چند رفیق:
سردار #شهید_جواد_صراف، با آنکه جثهای ضعیف و لاغر داشت، در پادگان #دو_کوهه آن هم در گرمای تابستان روزه میگرفت. بعد از ظهرها که گرما اوج میگرفت، پاهایش را در ظرفی پر از آب و یخ قرار میداد تا بلکه اندکی از شدت حرارت بدنش کاسته شود.
هیچ موقع هم به دنبال گرفتن مسئولیت در لشکر نبود و دیر مسئولیتی را میپذیرفت. ولی وقتی وظیفهای را به عهده میگرفت برای انجام آن از جان مایه میگذاشت. جواد از دلیران حاضر در میدان نبرد بود. در هدایت عملیات بسیار شجاع بود و هوش بالایی داشت. سختترین پاتکهای دشمن را با آرامش و خلاقیت دفع میکرد. در جریان عملیات کربلای ۱، شبی که گردان ما به خط زد و اهداف خود را به دست آورد، هنگام صبح دیدیم که نیروهای دشمن با تانکهایشان در نزدیکی ما قرار گرفتهاند، به گونهای که حتی صدای صحبت کردن آنها را هم به وضوح میشنیدیم. هیچ کس نمیدانست چکار باید کرد.
ناگهان دیدم #شهید_صرّاف که آن زمان معاون گردان بود، فریاد میزند: «تیربارچی»! از جایم پریدم و گفتم: «بله» گفت: «این قسمت خاکریز_با دست به قسمتی از خاکریز دوجداره که باز بود اشاره کرد_یک خط آتش ببند تا بچههای آر.پی.جی زن گردان ما بتوانند بروند پشت آن یکی خاکریز». من هم بلافاصله شروع به تیراندازی به طرف آن قسمت کردم و در آنجا یک دیوار آتش ایجاد نمودم....
ادامه دارد
@bicimchi1