باید یـادمان بـماند..
سختـے سنگرهاے ڪمیݩ را..
هـور را..
نیـزارها را..
واخـلاص رزمنـده ها را..
تا مبـادا زمان ما را با خـود ببرد
مدیون چه ڪسانـے هستیـم..
@bicimchi1
چشمهایمان را مے بندیم کہ مبـادا #نگاهمـان بہ نگاهـش گره بخورد ...
کہ کم گذاشتیم برایشان
خیلی کم...
@bicimchi1
#خاطرات_شهید
پدرش میگفت: آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی حال عجیبی داشت.
نیمه شب با صدای ناله اش از خواب پریدم. رفتم پشت در اتاقش....
سر گذاشته بود به #سجده و بلند بلند گریه میکرد.
میگفت: خدایا! اگر #شهادت را نصیبم کردی، میخواهم مثل مولایم امام حسین (ع) سر نداشته باشم .مثل حضرت عبا (ع) بی دست شهید شوم ...
دعایش مستجاب شد و یکجا سر و دستش را داد...
راوی: پدر سردار بی سر
#شهید_ماشاءالله_رشیدی
@bicimchi1
و مظلومیت سهم علی بود از دنیایی که کاخ سبزش را دیگران داشتند و نعلین پاره اش را او...
و اقتدار هم مرام علی بود در دنیایی که خیلی ها او را ضعیف و شکننده میخواستند، اما طومارشان به اذن خدا در هم پیچیده شد...
تو مظلومی شبیه مولایمان علی،
و اما تو مقتدری شبیه مولایمان علی و چه دوست داشتنی، چه ستودنی، چه پشت و پناه محکمی هستند این علی ها...
#سحر_شهریاری
@bicimchi1
بیسیمچی
شهید ۱۳ ساله گیلانی را بیشتر بشناسیم
شهید «جمشید داداشی» در یک خانواده متدین در تاریخ ۱ تیر ۱۳۴۸ در شهرستان رودسر دیده به جهان گشود در سنین کودکی پدرش را از دست داد و او را برای فراگرفتن قرآن به مکتب فرستادم تا بتواند قرآن را به طور کامل فراگیرد.
این شهید بزرگوار بسیار مردم دوست بود و کوچکترین درآمد خود را در اختیار نیازمندان قرار می داد، بعد از اینکه به سنی رسیده بود که می توانست هدف و راه خود را انتخاب نماید عازم تهران شد در آن جا مدتی مشغول به کار بود.
زمانی که جنگ شروع شد شوق رفتن به #جبهه در او زبانه می کشید و چون سنش کم بود اجازه رفتن را نداشت برای همین بلیط اهواز تهیه نمود. به دوستان خود گفت خواهرم در اهواز است و می خواهم بروم و به او سری بزنم در حالی که او اصلاً خواهری نداشت.
بدین ترتیب او به جبهه رفت و مدت ۶ ماه در اهواز و جبهه بود. او در جبهه علاوه بر خدمت کردن درس نیز می خواند تا از نظر علمی نیز به پیشرفت بالایی دست یابد. به امام علاقه زیادی داشت و پس از حضور در عملیات فتح المبین منطقه شوش – اهواز در تاریخ ۲ فروردین ۱۳۶۱ در سن ۱۳ سالگی به #شهادت رسید.
قبل از شهادتش خواب دیدم که دستش روی سرش است به او گفتم: چه اتفاقی برایت افتاده است؟ گفت: مادرم سرم درد می کند وقتی به سرش نگاه کردم دیدم زخمی شده و بعد از چند روز خبر شهادتش را همانگونه که به خواب دیده بودم برایم آوردند.
@bicimchi1
بیسیمچی
کسے بیاید من را دعــوت ڪند بہ رفـتــن.... بہ " رفـتـن" از تمـــام ڪسانے ڪہ رفــتہ اند و من هــنو
یکی زودتر ...
و یکی هم دیرتر
پـَر کشیدند و #شهید شدند
آرزویشان "شهادت" بود
فرمانده دلاور لشگر فاطمیون
به جمع یاران شهیدش پیوست ...
#شهید_محمدجعفر_حسینی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#فاطمیون
#ایران
#سوریه
#افغانستان
@bicimchi1
باز هـم کوچه ی ما بوی #شهـید گرفته...
.
شهید مدافع حرم
#شهید_محمدجعفر_حسینی
فرمانده لشگر فاطمیون
@bicimchi1
پسر بی مزارم!
عاشق تر از من دیده ای؟!
تو را به خاک نه, به قلبم سپرده ام . . .
مادرانه...
#شهید_گمنام
#مادر_شهید_گمنام
@bicimchi1
#خاطرات_شهید
غیرتمندیِ یک رزمندهی مسیحی
روبرت دورانِ خدمت سربازی منتقل شد به جبههی غرب، و روزهای آخرِ سـربازیاش رو توی منطقهی عملیاتی میمک گذراند. فرمانده بهش گفت: چند روز بیشتر به پایانِ خدمتت باقی نمونده، لازم نیست اینجا بمونی و میتونی به پشتِ خـط برگردی. اما روبرت قبول نکرد و گفت: تا آخرین روزی که اینجا هستم این اسلحه مال من است و نمیگذارم تپه به دستِ دشمن بیفتد، من تا آخرین قطرهی خونم با بعثیهای عراقی میجنگم ... همینکار رو همکرد و بالاخره #شهید شد...
خاطرهای از زندگی شهید مسیحی #شهید_روبرت_لازار
منبع: کتاب گل مریم، نوشته دکتر بوداغیانس
@bicimchi1
بیسیمچی
یکی زودتر ... و یکی هم دیرتر پـَر کشیدند و #شهید شدند آرزویشان "شهادت" بود فرمانده دلاور لشگر فاطم
بالاخره این عکسها هم کامل شدند....
عکسهای یادگاری، برای روزهای تلخ وداع و بیلبخند ما و روزهای رفتن و جاماندن و ....
پ.ن: وداع با پیکر مطهر شهید، چهارشنبه، ۱۱ دی، ساعت ۲۱:۳۰، حسینیه #معراجالشهداء تهران
تشییع: پنجشنبه ۱۲ دی، ساعت ۱۰ صبح، مسجد ارک به سمت معراج شهداء
@bicimchi1
#دیالوگ_ماندگار
فرماندهی گردانمون بود،
خدارحمتش کنه؛ شهید شد...
میگفت: " اگه تو یه شهر همه دنبال منافع خودشون باشن، اون شهر میشه جنگل! هر کسی چنگ میندازه تو سفره بغل دستیش برای یه لقمه بیشتر!"
میگفت: "اما جبهه برعکسه، هر کی بیاد توش، باید اول ساکِ منافعش رو بزاره زمین و جونش رو بگیره کف دستش. برای همین جبهه عین یه باغ، پرنده درست میکرد، این پرنده ها هم با این سنگرها یه بهشـت ساخته بودن!
وقتی داشت شهید میشد گفت:
این دنیای جنگلی بمونه دست اهلش و
این بهشتِ باصفا هم مفتِ چنگِ ما!"
اینو گفت و چشماش رو بست ...
جنازه ش هم همونجا موند،
زیر اون آتیش ،
جنازه خیلی ها جاموند ...
#خداحافظ_رفیق
#یاران_چه_غریبانه_رفتند_از_این_خانه
@bicimchi1