بِـــسم ربِّــــ الــشُّــــهَــدا
داشتیم براے عملیات آماده مے شدیم #اذان_صبح گفتند، سریع آمدیم توے چادر تا نماز بخونیم و حرڪت ڪنیم منطقہ شناسایـے شده بود و بمباران شروع شد توے چادر مشغول نماز خواندن بودیم ڪہ دو سہ تا راڪت افتاد ڪنار چادر ما برادرے ڪہ درحال تشهد بود یڪهو بہ #سجده رفت وهمانطور ماند...
دیدم از ڪنار پیشانے اش رگہ خونے بیرون زد یاد ضربت خوردن حضرت علے(ع) افتادم این بچہ ها بہ آقاے خودشان اقتدا ڪردند حتے شهادتشان هم #علے_گونہ بود...
@bicimchi1
#میدان_مین
در نیمه شب یکشنبه ۲۷ تیرماه سال ۱۳۶۱، محور #پاسگاه_زید گردان های درگیر در مرحله دوم عملیات رمضان به دلیل گذشت زمان و نزدیک شدن صبح، از تعدادی نیروهای داوطلب می خواهند که از میدان مین پیش رو سریع تر گذر کرده و معبری برای عبور دیگر رزمندگان باز کنند...
از میان ۱۵۰ نفر داوطلب به ۲۰ نفر از آنان اجازه عبور از میدان مین داده می شود و اغلب این ۲۰ نفر نیز به #شهادت رسیدند...
علی فریدونی عکاس این صحنه می گوید: "يكی از عكسهايی را كه از آن صحنه گرفتم از بس دلخراش بود سال گذشته با نام #صحرای_کربلا اجازه انتشار گرفت رزمندهها با حالتهای زیبایی به شهادت رسيده بودند يكی از آنها با مشت گره شده شهيد شده بود و اين نشان از تعصب او داشت، دستش خشك شده بود و مجبور شدند استخوانش را بشكنند بعد او را دفن كنند يكی ديگر از شهدا به حالت #سجده افتاده بود ديدن اين صحنه برايم بسيار سخت و تلخ بود من در طول عمرم دوباره صحرای كربلا را درك كردم كه يك دفعه در اين روز بود."
منبع: تارنمای فارس نیوز
@bicimchi1
#ساجد_لشکر
در لشکر دوستی داشتیم به ساجد لشکر معروف بود چون همیشه در حال سجده بود هر جای خلوت را که پیدا میکرد برای شکرگذاری به سجده میرفت...
یک شب که خود را برای عملیاتی آماده میکردیم نمیدانم چرا اما احساس کردم قرار است برای ساجد لشکر اتفاقی بیفتد بنابراین من پشت سر او به راه افتادم بالاخره عملیات تمام شد ما خط را شکسته بودیم، هوا آفتابی بود باید مسافتی بیست متر را میدویدم تا به یک خاکریز برسیم من صدای زوزهی گلولههایی را که از کنار سرم میگذشت میشنیدم آنقدر آتش زیاد بود که کلاه آهنیام از سرم افتاد یک دفعه ساجد لشکر را دیدم میان آن همه ترکش و آتش زانو زد و به #سجده افتاد
در همان حال که داشتم فیلم میگرفتم در ذهنم گفتم توی این اوضاع، سجده کردنت چیه آخه؟! که یک دفعه دیدم به عقب برگشت و کلاه از سرش افتاد
جلو رفتم یک گلوله وسط پیشانیاش خورده بود به طور طبیعی باید به عقب پرت میشد اما او به سجده در آمده بود بعدها در وصیتنامهاش خواندم که نوشتهبود: "خدایا! بچههای لشکر من را ساجد لشکر صدا میزنند من خجالت میکشم، اما اگر تو من را از کوچکترین سجده کنندگان قبول داری دلم میخواهد به حالت سجده به دیدارت بیایم"
و دیدم که دقیقا همین اتفاق افتاد...
#شهید_یوسف_شریف
#یاران_آخرالزمانی_سیدالشهدا
@bicimchi1
بسم رب الشهید
لازم نبود که فریاد بزند بچه ها! نماز به جماعت بخوانید یا در نماز اخلاص داشته باشید؛ وقتی نیروها می دیدند این بزرگوار با آن اخلاص غیر قابل توصیف سر به #سجده می گذارد و در رکوع می گوید:«اِنّا لله وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعون» با شوق و رغبت عجیبی برای مخلص شدن تلاش می کردند چون می دانستند کلام بنده ای را می شنوند که ذره ای به دنیا وابسته نیست...
گفت: «دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم»
یکی از دوستانش می گفت: در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت #سجده پیشانی به خاک گذاشته است فکر کردم نماز می خواند؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته است همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت...
جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم دستم را که روی کتف او گذاشتم، به پهلو افتاد دیدم گلوله ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده...
آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت صورتش را که دیدم
زانوهایم سست شد به زمین نشستم با خودم گفتم: "این که یوسف شریف است"
#شهید_یوسف_شریف
نماز اول وقت مهر قبولی شهادت است...
@bicimchi1
#خاطرات_شهید
پدرش میگفت: آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی حال عجیبی داشت.
نیمه شب با صدای ناله اش از خواب پریدم. رفتم پشت در اتاقش....
سر گذاشته بود به #سجده و بلند بلند گریه میکرد.
میگفت: خدایا! اگر #شهادت را نصیبم کردی، میخواهم مثل مولایم امام حسین (ع) سر نداشته باشم .مثل حضرت عبا (ع) بی دست شهید شوم ...
دعایش مستجاب شد و یکجا سر و دستش را داد...
راوی: پدر سردار بی سر
#شهید_ماشاءالله_رشیدی
@bicimchi1
یک شب قبل از عملیات والفجر مقدماتی، قبل از اینکه #گردان به خط جهت عملیات بیآد، رفتیم منطقه تا در محور گردان مستقر و نسبت به منطقه توجیه شویم .
بعد از توجیه و ... ، حدود ساعت دوازده شب بود که خواستم در حدود مأموریت گردان گشتی بزنم .
چون هنوز گردانها نیآمده بودند، منطقه آرام بود و خلوت، بعد از دقایقی صدای گریه ای مرا متوجه خود کرد، در رمل ها آرام آرام نزدیک صدا شدم
آری صدای گریه ی #آقا_مهدی بود که تنها نشسته بودند روی رمل ها و زیارت عاشورا زمزمه میکردند و از شدت گریه شانه هایشان میلرزید.
همونجا نشستم تا غرق در مناجات آقا مهدی باشم، وقتی به انتهای زیارت رسیدند و رفتن #سجده, که خیلی هم طولانی شد، بلند شدم که نزدیکشان شوم و التماس دعا کنم.
چند قدمی نرفته بودم که دستی روی شونه ام احساس کردم, برگشتم دیدم آقا مرتضی یاغچیان هستند با چشمان اشک آلود فرمودند نزدیکشان نشوید, خلوت آقا مهدی با محبوبشان را به هم نزن؛
اجازه بده عاشق و معشوق باهم در خلوت باشند، نیازی به التماس دعا نیست، ان شاءالله دعای آقا مهدی شامل حال ما هم میشود .
دستم را گرفت و آرام آرام از آقا مهدی دور شدیم و آن مرد خدا هنوز در #سجده بود و اشک چشمانش رمل های #فکه را خیس کرده بود ....
سالگرد شهادت فرمانده با صلابت و عارف کامل #لشکر_عاشورا، آقا مهدی جان و دل گرامی باد .
✍ بازمانده
https://eitaa.com/joinchat/1460404504C51a920d9b8
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
https://eitaa.com/bisimchi10