eitaa logo
بیسیم‌چی
5.3هزار دنبال‌کننده
23.5هزار عکس
11.2هزار ویدیو
123 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
ما را مراد ازین همه «یا رب» وصال اوست یارب! مراد «یا ربِ» ما را به ما رسان پ.ن: تنها عکس منتشر شده از #شهید_ابراهیم_هادی بعد از شهادت توسط بعثی ها #فکه #کانال_کمیل Http://eitaa.com/bisimchi1
جانباز شهید علی محمودوند که بود؟ در ۶ تیر ماه سال ۱۳۴۳ در بیمارستان مادر واقع در خیابان مولوی تهران به دنیا آمد او تحصیلاتش را تا پایان دوره راهنمایی ادامه داد و عجیب به مسجد علاقه داشت و هر وقت که می خواستند پیدایش کنند باید آنجا سراغش را می گرفتند وی با شروع جنگ تحمیلی در تابستان سال ۱۳۶۱ همزمان با شروع عملیات رمضان به جبهه رفت و کارش را در گردان تخریب لشگر ۲۷ محمد رسول الله(ص) آغاز کرد او در عملیات والفجر مقدماتی همراه با گردان حنظله به منطقه رفت و مجروح شد و در عملیات والفجر ۸ برای همیشه یک پایش را از دست داد اما با وجود ۷۰ درصد جانبازی شیمیایی، قطع پا و ترکش در بدنش در مقابل مشکلات، سر تعظیم فرود نمی آورد وی در سال ۱۳۶۸ زندگی مشترک را با سفر به آستان علی ابن موسی الرضا(ع) آغاز کرد و ندبه های فراق امام خمینی(ره) را به حجره های دلتنگی گره بست او در سال ۱۳۷۱ تجربیات دست نیافتنی جنگ را در کوله باری از امید با خود به برد و در سمت مسئول گروه تفحص لشگر ۲۷ حضرت رسول(ص)، باز خاک نشین فکه شد وی سرانجام پس از سالها تلاش و مجاهدت در عصر ۲۲ بهمن ماه ۱۳۷۹ با سجده ای خونین، بر خاکهای فکه بوسه زد و از همان جا زائر شهر گردید. @bicimchi1
از دسته گل که بود چون تکه ماه یک تکه پلاک و استخوان ماند و نگاه #تفحص #تفحص_شهدا #فکه @bicimchi1
سفیدى اى در زمین نمایان شد دولا شدم و خاک ها را کنار زدم درست حدس زده بودم جمجمه یک انسان بود بچه ها آمدند داخل گودال آرام و با احترام، اطراف سر را خالى کردیم، بلکه پلاکش را پیدا کنیم چیزى چشممان را گرفت دندان هاى مصنوعى اش بود که در دهانش، میان فک هاى بالا و پائین دیده مى شد بعد از آن، عینک ته استکانى اش را که پیدا کردیم، مطمئن شدیم پیرمردى مسن بوده که همچون حبیب بن مظاهر، خود را به رسانده، پا به پاى رزمندگان تا آخرین اهداف جلو آمده و در آخرین سال هاى عمر، جاودانه شده است پیکر کنار اورژانس ارتفاع ۱۱۲ افتاده بود کارت شناسایى اش پیدا شد «هادى خداپرست» بود و سن و سالى بالا داشت عکسش روى کارت خشکیده و پوسیده بود، ولى مى شد فهمید که چقدر موهایش سپید بوده جالب بود در منطقه اى که نیروهاى جوان و تازه نفس، به سختى شیارها و تپه هاى را در عملیات والفجر در بهار سال ۶۲، زیر پا مى گذاشتند، او با آن سن و سال بالا، همگام با آنها خود را جلو کشیده و در مقابل سنگر دوشکا، به رسیده بود... @bicimchi1
آشنا شدنش با علی محمودوند و مجید پازوکی، او را عاشق بچه های گروه #تفحص کرد... آخرین تفحص اش، شب بعد از شب های قدر بود #محمد قبل از شهادت، به عکاس سفارش کرد تا از او عکس بگیرد که بعدا به دردش می خورد و آخر در جستجوی شهدا، به همراه علیرضا شهبازی، در #فکه پر کشید... شهید محمد زمانی زمزمه اش این بود: عشق است در آسمان پریدن عشق است در خاک و خون غلطیدن #جستجوگر_نور #شهید_محمد_زمانی @bicimchi1
ياد هزار #لاله در خون تپيده را... آخر به داس كهنه #نسيان فروختيم... #فکه پاسگاه_طاوسیه بهمن ۱۳۶۱ والفجر_مقدماتی #شبتون_شهدایی @bicimchi1
در گوشه گوشه #فکه، همرزمان شهیدش را می‌دید... آقا مجید «فکه» رو خیلی دوست داشت. یک مرتبه به همسرم گفتم: «واقعا اینجا چی داره؟ من که چیزی نمی‌بینم.» چون بچه‌سال هم بودم خیلی متوجه این مسائل نبودم که همسرم گفت: «من اینجا که راه می‌روم، صدای همت، صدای رزمندگان، صدای گریه‌هایشان، صدای نماز شب خواندن‌هایشان و صدای یا حسین گفتن‌هایشان را می‌شنوم. ما در گوشه گوشه و لحظه به لحظه اینجا، رفقایمان را می‌بینیم.» برای همین مناطق عملیاتی برای همسرم و رفقایش، خاص بود. راوی: همسر شهید #شهید_مجید_پازوکی #جستجوگرنور @bicimchi1
علی آقا میگفت: خواب دیدم که در #فکه شهید می شوم و منتظر بود بالاخره کی نوبتش میرسد تا به بچه های حنظله برسد…. عــلـــے آقــــا شـهـــادتت مــبــــارک 22/بهمن/79 #شهیدعلی_محمودوند @bicimchi1
فقط ۱۳ سال: شهید علیرضا محمودی پارسا پس از تلاش شدید مبنی بر رفتن به جبهه، عازم اندیمشک شد. در حمله والفجر مقدماتی در منطقه #فکه با اصابت ترکش و تیر به دست و پا و به خصوص روده و شکم به شدت زخمی شد و طی دو روز جراحت، در نیمه شب جمعه بیست و نهم بهمن ماه با جمله #السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله در سیزده سالگی به شهادت رسید.... پ.ن: و چقدر فهمیده ها بودند و چقدر فهمیده ها رفتند تا بفهمیم ما میتوانیم.... این کشور، فهمیده ها بسیار دارد.... @bicimchi1
بیا بار دگر راز گو... ___ [... کفشها را در میاورد و پا برهنه حرکت می کرد. میگفت‌: اینجا به خون متبرک است، اینجا احترام دارد...] @bicimchi1
سالگرد رجعت پیکر پاک ۱۰_سیدالشهداء_علیه_السلام تخریبچی شهید سردار حاج ناصر اربابیان در اواخر تیرماه سال ۱۳۶۷ در منطقه عمومی با اصابت تیر دشمن بعثی به سینه اش مجروح شد و به اسارت دشمن در آمد. سالها از سرنوشت این فرمانده عزیز خبری نبود و به عنوان شناخته می‌شد بعد از مبادله اسرا در مرداد ماه ۱۳۶۹ احتمال به شهادت رسیدن ایشان توسط دشمن قوت گرفت. تا اینکه در خرداد ماه سال ۱۳۸۰ و در آخرین روزهای ماه صفر و ایام شهادت علی ابن موسی الرضا علیه السلام پیکر مطهر این سردار عزیز به میهن بازگشت و در گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها به خاک سپرده شد. روحش شاد @bicimchi1
شهید تفحص «علیرضا شهبازی» که در پی فرزندان آرمیده حضرت زهرا (س) در قتلگاه بود، دهم تیرماه 1377 حدود 3 سال و 5 ماه قبل از شهادتش در وصیت‌نامه‌ای که از وی به جا مانده، نوشته است: بسم رب الزهرا(س) اهل دل چون نامه انشا می‌کنند ابتدا با نام زهرا (س) می‌کنند از آنجا که وظیفه هر مسلمانی است که پیش از مرگ خود وصیت‌نامه‌ای بنویسد، این حقیر نیز انجام وظیفه می‌نمایم. خوب باید عرض کنم خدمت شما خانواده عزیزم که اولاً برای بنده سراپا تقصیر حدود یک یا دو سال نماز و روزه قضا بگیرید و از شما پدر و مادرم می‌خواهم که مرا حلال کنید و از تمامی دوستانم می‌خواهم که ایشان هم این حقیر را حلال کنند و در آخر از تمامی شما عزیزان التماس دعا دارم. والسلام دهم تیرماه ۱۳۷۷ @bicimchi1
‍ عکسی که می بینید، در اردیبهشت ماه سال ۱۳۷۳ توسط «احسان رجبی» به ثبت رسیده است. محل عکس برداری ارتفاع ۱۱۲ واقع در شمال منطقه ی عملیاتی «فکه» است. پیکر این شهید که پس از ۱۲ سال چهره نمایانده است، ویژگی بسیار بارز و تکان دهنده ای دارد. دست ها و پاهای جسد با سیم تلفن بسته شده و در غربت و مظلومیت بی مانندی به احتمال قوی، زنده به گور گردیده است. سیمهای تلفن دور پاها به خوبی مشخص است. این معامله ای است که بعثی ها با بسیاری از رزمنده های مظلوم گرفتار شده در حلقه ی محاصره ی کردند... روحشان شاد و یادشان گرامی 🥀 @bicimchi1
: مقر تفحص لشکر محمد رسول‌الله(ص)؛ یکی از بچه های گروه تفحص، موهای را اصلاح می‌کند، پازوکی یک ماه بعد در هفدهم مهر ماه سال ۱۳۸۰، حین جستجوی پیکر شهدا در منطقه عملیاتی به شهادت رسید.... پ‌.ن: فکه، شهریور ۱۳۸۰ عکاس:محمدعلی بهمنی @bicimchi1
به بهانه روز پنجم ماه مبارک رمضان: امروز روز پنجم است.... «امروز روز پنجم است که در هستيم. آب را جـــيره بندی کرده ايم. نان را جيره بنــــــدی کرده ايم. عطــش همه را هلاک کرده است، هـــمه را جز شهدا، که حالا کنارهم در انتــــــهاي کانال خوابيده اند. ديگر شــــهدا تشنه نيستند. فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س)» آخرین دست نوشته یکی از شهدای تفحص شده در کانال کمیل؛ گردان حنظله @bicimchi1
هوا کم کم روشن می‌شد... نه روشنِ روشن بلکه از ظلمت بیرون می‌آمد... صحنه‌ی تکان دهنده‌ای بود... قبلاً در تصاویر استاد فرشچیان مربوط به عصر عاشورا چیزهائی دیده بودم... ولی دیگر تصویر نبود ... یکی بی سر پیکری در جائی و سر در جای دیگر... دستی جدا از پیکر ... سینه‌ای بشکافته در جائی... خدای من چه صحنه‌ی عجیبی... گلها پرپر شده و روی زمین خدا پراکنده... اینجا است، مقتل عاشقانِ بی سر، پیکرهای قطعه قطعه شده آن سر علی است پسر! این داوود است مهدی را نگاه کن ابراهیم دست‌اش از پیکرش جدا شده... دشت فکه بود و عاشقان پرپر شده... در جای جای این دشت, عزیزان چه خوش آرمیده بودند ... امّا عده‌ای هنوز جان داشتند و زخمی... و منتظر بروز صحنه‌های... اجازه بدهید صحنه‌ های بوجود آمده را نگم... شاید مادری, خواهری این قصه را, نه نه ببخشید این غصه را بخواند و... امّا برایم اجازه دهید با ایما و اشاره مطلبی را بگویم... رسیدن شمر بر پیکر... و خواهر نظاره گر ... ایوب زخمی بود و قادر به حرکت نبود مثل تعدادی از دوستان... و ما هم که قرار بود برگردیم بعثی‌ها هم کم کم داشتند می‌رسیدند... مرا صدا کرد... آهسته آهسته نزدیک پیکر زخمی ایوب شدم... نای حرف زدن نداشت خون زیادی رفته بود و رنگ ایوب زرد شده بود... رنگ عاشق زعفرانی خوشتر است اولین جمله‌اش این بود... داداش گِدیرسیز؟! (داداش دارین میرین) دلم آتیش گرفت خودم هم قادر نبودم کسی را حمل کنم و در رمل ببرم عقب... دید که ناراحت شدم برگشت فرمود فقط یه پنج دقیقه‌ای کنارم باش و قوت قلبم تا نماز صبح‌ام را بخونم اینها که بیآن نمیذارن نماز آخرم را بخونم... کنارش نشستم با دلی پر از خون و چشمی پر از اشک... تیممی بر خاک کربلا تکبیری که به عرش حق رسید شروع به نماز عشق... چند دقیقه‌ای بیش طول نکشید... سلام آخر را که گفت برگشت به من گفت: داداش برو بعثی‌های بی حیا دارن میرسن... توی دلم می‌گفتم‌: ای کاش شهید می‌شدی ایوب ... فاصله چندانی نمانده بود که بعثی‌ها برسند، بچه‌های زخمی قابل حرکت، کم کم از صحنه دور می‌شدند چون فرمان عقب نشینی صادر شده بود... دل کندن از ایوب سخت بود... فرمود: سنی آند وریررم حضرت زینبه دور گِت... ( تو را قسم به جان حضرت زینب پاشو برو ) بلند شدم گریه امانم را بریده بود... دوستان کمکم کردند تا خود را به عقب بکشم... تنها این را می‌گویم که من از ایوب دور می‌شدم و بعثی‌ها به ایوب نزدیک می‌شدند... چی شد الله اعلم... امان از دل زینب.... آگاه باشیم که وارث این شهدائیم... ✍بازمانده @bicimchi1
25.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷در بهار پیروزی جای خالی🇮🇷 💥مستند شهید انتشار بمناسبت سالروز تاریخ 61/11/22 محل شهادت: /کانال کمیل عملیات: نحوه شهادت: وضعیت پیکر: @bicimchi1
کم کم داریم به قصه پرغصه اقیانوس نزدیک می‌شویم آنان که بستند برای دیدار یار آنان که لبیک اللهم لک لبیک گفتند و لبیک عبدی شنیدند آنجا دیگر از قربانی کردن خبری نبود, چون آنجا قربانی شدن مطرح بود آنجا دیگر از طواف نساء خبری نبود آنجا عطش بود و عطش بود و عطش و چه اقیانوس عطش عظیمی و امان از دل زینب سرها بریده بینی و لب ها خشکیده و رقص در میدان عاشقی احرام هم احرام که از آن عاشقان است و چه زیباست احرام با لباس خونین یاد باد آن روزگاران یاد باد ✍ بازمانده https://eitaa.com/joinchat/2192376065C861569abc7 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 @bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مفقودالاثر ابراهیم هادی از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلان غرب بود. او از نیروهای مردمی داوطلب حاضر در دوران دفاع مقدس بود که در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید. 🌸چکیده ای از بیوگرافی شهید: - نام: ابراهیم هادی زاده: ۱ اردیبهشت ۱۳۳۶ زادگاه: تهران شهادت: شهید ابراهیم هادی در عملیات والفجر مقدماتی بهمراه بچه های و حنظله در کانال های به مدت پنج روز مقاومت کرد ولی تسلیم نشد و سرانجام در ۲۲ بهمن سال ۶۱ پس از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد و کسی دیگر او را ندید. ابراهیم از خدا تقاضا داشت شود. 🌷فرازهایی از وصیت نامه شهید ابراهیم هادی: 🔶خدایا تو را گواه می گیرم که از شروع انقلاب تا به حال در طول این مدت هر چه کردم برای رضای تو بوده و سعی داشتم همیشه خود را در مقابل آزمایش ها، مورد آزمایش و آموزش قرار دهم. امیدوارم در راه اسلام عزیز و پیروزی مستضعفین بر مستکبرین، این جان ناقابل را بپذیری. 🔶خدایا، ای معبودم و معشوقم و همه کس و کارم، نمی دانم چگونه در برابر عظمت تو ستایش کنم ولی همین قدر می دانم که هر کس تو را شناخت، عاشقت شد و هر کس عاشقت شد، دست از همه چیز شسته و به سوی تو می شتابد یادش گرامی، نامش جاودان و راهش پر رهرو باد. 🌼خدایا این شهید والا مقام را با علی اکبر امام حسین(ع) محشور فرما. @bisimchi10
یک شب قبل از عملیات والفجر مقدماتی، قبل از اینکه به خط جهت عملیات بیآد، رفتیم منطقه تا در محور گردان مستقر و نسبت به منطقه توجیه شویم . بعد از توجیه و ... ، حدود ساعت دوازده شب بود که خواستم در حدود مأموریت گردان گشتی بزنم . چون هنوز گردانها نیآمده بودند، منطقه آرام بود و خلوت، بعد از دقایقی صدای گریه ای مرا متوجه خود کرد، در رمل ها آرام آرام نزدیک صدا شدم آری صدای گریه ی بود که تنها نشسته بودند روی رمل ها و زیارت عاشورا زمزمه می‌کردند و از شدت گریه شانه هایشان می‌لرزید. همونجا نشستم تا غرق در مناجات آقا مهدی باشم، وقتی به انتهای زیارت رسیدند و رفتن , که خیلی هم طولانی شد، بلند شدم که نزدیکشان شوم و التماس دعا کنم. چند قدمی نرفته بودم که دستی روی شونه ام احساس کردم, برگشتم دیدم آقا مرتضی یاغچیان هستند با چشمان اشک آلود فرمودند نزدیکشان نشوید, خلوت آقا مهدی با محبوبشان را به هم نزن؛ اجازه بده عاشق و معشوق باهم در خلوت باشند، نیازی به التماس دعا نیست، ان شاءالله دعای آقا مهدی شامل حال ما هم می‌شود . دستم را گرفت و آرام آرام از آقا مهدی دور شدیم و آن مرد خدا هنوز در بود و اشک چشمانش رمل های را خیس کرده بود .... سالگرد شهادت فرمانده با صلابت و عارف کامل ، آقا مهدی جان و دل گرامی باد . ✍ بازمانده https://eitaa.com/joinchat/1460404504C51a920d9b8 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 https://eitaa.com/bisimchi10
دراین روزگار ... ، کاش ما باشیم...😔 در خبرها بود که یک اهل استان البرز، در سیستان و بلوچستان به رسیده است؛ علی کبودوندی.. خبر تازه‌ای نبود. بالاخره مدتی‌ست که جنوب شرق کشور، دروازه شهادت شده است. اما امان از خبر تکمیلی! تصویری منتشر شد از دفترچه این شهید که از چهره‌اش نور جوانی می‌تابد.. برای ترک گناهان روزمره برنامه‌ریزی کرده و هوای نفسش را مراقبت می‌کند. درست مثل شهدای سلفش در . مثل . مثل آن شهید نوجوانی که وقتی پیکرش در شد، چنین دفترچه‌ای همراهش بود.. عجیب غبطه دارد حال این پاسدار جوان که ره صدساله را یک شبه رفته و حالا نه که خورشید راه شده است.. حقا که خوشا به حال جوان شهیدی که در میانه‌ی جنگ قدرت و دعوا برای کسب منفعت، راه سعادت و شهادت را انتخاب کرد و به مقصد رسید و الحق که چه به مقصد رسیدنی... https://eitaa.com/bisimchi10