eitaa logo
بیسیم‌چی
5.4هزار دنبال‌کننده
25.1هزار عکس
12.6هزار ویدیو
128 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
هر بار ڪہ رفت با شهـیدی برگشت این بار شهـیدی آمد و او را برد https://eitaa.com/bicimchi1
دلمان تنگ؛ زمین ننگ؛ زمان پر حسرت! تو دلت شاد چہ آرام در آغوش خدا... #شهادت قسمت ما میشد اے ڪاش #جستجوگر_نور #شهید_تفحص #سعید_شاهدی #شبتان_آرام @bisimchi1
بخشی از #مناجات شهید با خدا: الهی! همه گرمی ها بی محبت تو سرد است و همه نعمتها بی لطف تو درد است الهی! دلی ده که شوق طاقت فزون کند و توفیق طاعتی ده که به بهشت رهنمون سازد الهی! مخلصان به محبت تو می نازند و مشتاقان به سوی تو می تازند کار ایشان تو ساز که دیگران نسازند الهی! غم ها با یاد تو سرور است و شادی ها بی یاد تو غرور است... #جستجوگر_نور #شهید_عباس_صابری @bicimchi1
آشنا شدنش با علی محمودوند و مجید پازوکی، او را عاشق بچه های گروه #تفحص کرد... آخرین تفحص اش، شب بعد از شب های قدر بود #محمد قبل از شهادت، به عکاس سفارش کرد تا از او عکس بگیرد که بعدا به دردش می خورد و آخر در جستجوی شهدا، به همراه علیرضا شهبازی، در #فکه پر کشید... شهید محمد زمانی زمزمه اش این بود: عشق است در آسمان پریدن عشق است در خاک و خون غلطیدن #جستجوگر_نور #شهید_محمد_زمانی @bicimchi1
گلى گم كرده ام مى جويم او را... لاى به لاى سيم هاى خار دار زير مين هاى كار شده بين گل و لاى مرداب ها و تالاب ها تو را مى جويند... معنى مُرَمَّل بِدِماء را وقتى فهميدم كه استخوانهاى تفت ديده نوجوانى را از عمق بيرون مى آوردند... حقيقتا تفحص امر است @bicimchi1
یاد شهدای #تفحص بخیر که وجب به وجب خاک جبهه را می‌گشتند و هم‌ناله با قلب محزون زینب(س) میخواندند: گلی گم کرده‌ام میجویم او را به هرگل میرسم میبویم او را #جستجوگر_نور @bicimchi1
او در #سیره_شهدا ذوب شده بود مــادر از خصوصیـاتش اینگونه روایت می‌کند: #علیرضا لباس نو نمی‌پوشید می‌گفت مگر رزمنده‌های ما لباس نو می‌پوشیدند موقع خواب تشک زیرش نمی‌انداخت و می‌گفت مگرشهدای ماروی تشک می‌خوابیدند او #بسیجی به تمام معنا بود؛ وقتی از او می‌پرسیدم در پادگان چه کاره هستی؟ می‌گفت جاروکشم... شوخ طبع بود و در عین حال با ادب از هر غذایی نمی‌خورد و می‌گفت نمی‌دانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده ، اهل تضرع بود و عبادت خالصانه گاهی شب‌ها که می‌رفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، می ‌دیدم عبا انداخته و دارد قـرآن می‌خـواند و گریـه می‌ڪنـد... #جستجــوگر_نـور #شهید_تفحص_علیرضا_شهبازی سـالروز شهــادٺ گلزار شهدای تهران قطعه ۲ @bicimchi1
"ما الان تنها با آن هایی کار داریم که رهرو عشقند نه رهرو تکلیف، رهرو عشق یک گام بالاتر از تکلیف است. " عجیب این جمله رو دوست داشت، امام خمینی(ره) در خواب این جمله رو بهش گفته بود اما طوری با این جمله حال میکرد که انگار امام(ره) اون رو مستقیم توی گوشش زمزمه کرده... وقت هایی که از کم لطفی ها دلش میگرفت همین جمله رو تکرار میکرد…… این جمله روی سنگ مزارش نوشته شده است... @bicimchi1
روز مادر اومد دیدنم، دستم را بوسید و گفت: مادر خیلی مخلصیم... کار همیشه اش بود، برایم هدیه آورده بود... هنوز پاکت پولش رو دست نخورده توی کیفم دارم، دلم نمیاد خرجش کنم... بعد از آن رفت و دیگر ندیدمش…. #شهید_مجید_پازوکی #جستجوگر_نور @bi‌cimchi1
علی در سالهای آخر سردردهای شدید داشت، هر بار با تمام قدرت سرش را فشار می‌داد، به گونه‌ای که احساس می‌کردی سرش منفجر خواهد شد، با تعجب نگاهش می‌کردم، می‌گفت: «تو نمی‌دانی چطور درد می‌کند، حالم به هم می‌خورد» وقتی علت سردردش را می‌پرسیدم، پاسخ می‌داد‌: «اعصابم ناراحته،‌ شاید فشارم رفته بالا و شاید هم چربیم» اما من می‌دانستم او شیمیایی شده کلیه‌هایش از کار افتاده بود، حالت تهوع داشت،‌ عارضه موجی بودن نیز بعضی اوقات زندگیش را مختل می‌کرد، یادم هست در این گونه مواقع می‌گفت: «فقط بروید بیرون، سپس سرش را آنقدر به دیوار می‌کوبید و فشار می‌داد تا زمانی که بدنش خشک می‌شد حتی یکبار همسر و فرزندانش را به آشپزخانه فرستاد و خودش تمام شیشه‌ها را شکست هشت سال دفاع مقدس از خاک پاک ایران دیگر رمقی برای علی نگذاشته بود، در جای‌ جای پیکرش ردپای جنگ بود اما او باز هم مقاومت کرد." راوی: خانواده شهید #جستجوگر_نور #شهيد_على_محمودوند @bicimchi1
امام رضا(ع) او را عاشق بود یا او امام را عاشق!؟ پسرش مجتبی گم شد، توی حرم امام رضا(ع)... شب تا صبح تمام حرم رو گشت، صحن ها رو یکی یکی دید، از همه خادم ها پرس وجو کرد، همه کلانتری های اطراف حرم رو سر زد اما پیدا نشد که نشد دم صبح، خسته و ناامید رفت ایستاد جلوی ضریح، اشکش سرازیر شد زیر لب گفت: آقــا دیگــه نمےآیم… این رو گفت و سرش رو انداخت پایین و اومد بیرون، پاش رو هنوز از درب اصلی صحن بیرون نذاشته بود که چشمش افتاد به مجتبی، دست در دست مادرش، می اومد سمت او…. #شهید_مجید_پازوکی #جستجوگر_نور @bicimchi1
‌دانشجويان عجيب شيفته‌اش مي‌شدند چهره شادابی داشت و خوش‌رو و خوش‌برخورد بود.. بعدها كه آقا مجيد در ميان جوانان خصوصاً دانشجويان ميرفت، عجيب اين دانشجويان را شيفته خود مي‌كرد. با چهره شاداب و خندان خود و برخورد اخلاقی كه داشت بسيار محبت جوانان را جلب ميكرد. @bisimchi10 @bicimchi1
او در سیره شهدا ذوب شده بود... مــادر از خصوصیـاتش اینگونه روایت می‌کند: " علیرضا لباس نو نمی‌پوشید ... می‌گفت: مگر رزمنده‌های ما لباس نو می‌پوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمی‌انداخت و می ‌گفت: مگر شهدای‌ ما روی تشک می‌خوابیدند؟! او بسیجی به تمام معنا بود؛ وقتی از او می‌پرسیدم: در پادگان چه کاره هستی؟ می‌گفت: جاروکشم ... شوخ طبع بود و در عین حال با ادب... از هر غذایی نمی‌خورد و می‌گفت: نمی‌دانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده است؟! اهل تضرع بود و عبادت خالصانه؛ گاهی شب‌ها که می‌رفتم رویش پتو بیندازم که سردش نشود، می ‌دیدم عبا انداخته و دارد قرآن می‌خواند و گریه می‌ڪند.... @bicimchi1
و قسم به ، كه ندارد فشار قبر ... ادامه‌ با‌ خودت... شبتان آرام با یاد خدا و شهدا @bicimchi1
دست خط مبارک شهید مجید پازوکی: یا مهدی ادرکنی! نماز شب کلید همه روزی های الهی و شهادت ان‌شاءالله.... @bicimchi1
: مقر تفحص لشکر محمد رسول‌الله(ص)؛ یکی از بچه های گروه تفحص، موهای را اصلاح می‌کند، پازوکی یک ماه بعد در هفدهم مهر ماه سال ۱۳۸۰، حین جستجوی پیکر شهدا در منطقه عملیاتی به شهادت رسید.... پ‌.ن: فکه، شهریور ۱۳۸۰ عکاس:محمدعلی بهمنی @bicimchi1
روز سوم بهمن ماه بود علی از استراحتگاه که خارج شد، نگاهی به آسمان انداخت و گفت: «تو به من قول دادی،‌ تو ده روز دیگه فرصت داری به قولی که به من دادی عمل کنی وگرنه میرم و دیگه پشت سرم رو نگاه نمی‌کنم»... پای مصنوعی‌اش شکسته بود با خنده کمی لی‌لی‌ رفت و به ما گفت: «این پا روی مین رفتن داره»... بالاخره یوم‌الله ۲۲ بهمن ماه از راه رسید علی به میدان مین رفت، و حدود ۶۲ الی ۶۳ مین را پیدا کرد من نیز کنارش بودم،‌ به آخرین مین که رسیدیم، کسی مرا صدا زد حدود ۷ متر از علی دور شدم،‌ ناگهان صدای انفجاری مهیب در دشت پیچید، به طرف دویدم، ‌او با پیکری خونین روی زمین افتاده بود باورم نمی‌شد اما خدا هیچ‌گاه خلف وعده نمی‌کند... حسین شریفی‌نیا با شنیدن خبر او به سراغ مهر متبرک حاجی رفت، بهترین یادگاری از علی، مهری که خاک پیکر ۱۰۰ شهید را با خود به همراه داشت، حالا هربار که سر بر سجده می‌گذارد، عطر حضور او را میان سجاده‌اش احساس می‌کند... @bicimchi1