هدایت شده از خانومِمیم
جوان کافری عاشق دختر عمویش شد، عمویش یکی از رؤسای قبایل عرب بود.
جوان کافر رفت پیش عمو و گفت: عمو جان من عاشق دخترت شدهام، آمدم برای خواستگاری
عمو گفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است
جوان کافر گفت: عمو جان هرچه باشد من میپذیرم.
عمو گفت: در شهر بدیها (مدینه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آن وقت دخترم از آن تو
جوان کافر گفت: عمو جان این دشمن تو اسمش چیست؟
عمو گفت: اسم زیاد دارد؛ ولی بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند
جوان کافر فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدیها (مدینه) شد
به بالای تپّهی شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است. به نزدیک جوان عرب رفت.
گفت: ای مرد عرب تو علی را میشناسی؟
جوان عرب گفت: تو را با علی چه کار است؟
جوان کافر گفت: آمدهام سرش را برای عمویم که رئیس و بزرگ قبیلهمان است ببرم چون مهر دخترش کرده است
جوان عرب گفت: تو حریف علی نمیشوی!
جوان کافر گفت: مگر علی را میشناسی؟
جوان عرب گفت: بله من هر روز با او هستم و هر روز او را میبینم
جوان کافر گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟
جوان عرب گفت: قدی دارد به اندازهی قد من هیکلی هم هیکل من
جوان کافر گفت: خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست
مرد عرب گفت: اول باید بتوانی من را شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم!
خب حالا چه برای شکست علی داری؟
جوان کافر گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان
جوان عرب گفت: پس آماده باش
جوان کافر خندهای بلند کرد و گفت: تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش؛ شمشیر را از نیام کشید.
جوان کافر گفت: اسمت چیست؟
مرد جوان عرب جواب داد: عبدالله؟
(بندهی خدا) و پرسید نام تو چیست؟
گفت: فتاح، و با شمشیر به عبدالله حمله کرد.
عبدالله در یک چشم به هم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خود جوان کافر خواست تا او را بکشد که دید اشک از چشمهای جوان کافر جاری شد
جوان عرب گفت: چرا گریه میکنی؟
جوان کافر گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم به دست تو کشته میشوم
مرد عرب جوان کافر را بلند کرد و گفت: بیا با این شمشیر سر مرا ببُر و برای عمویت ببَر!
جوان کافر گفت: مگر تو کی هستی؟
جوان عرب گفت: منم اسدالله الغالب علی بن ابیطالب که اگر بتوانم دل بندهای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مِهر دختر عمویت شود!
جوان کافر بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت: من میخواهم از امروز غلام تو شوم یاعلی
پس فتاح شد قنبر غلام علی بن ابیطالب...
یاعلی! تو که برای رسیدن جوانی کافر به آرزویش سر هدیه کردی؛
تو را به حق همان غلامت قنبر دستهای ما را هم بگیر...
*پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله و سلم) میفرماید: اگه فضائل علی (علیه السلام) را بگویی گناهان زبانت پاک میشود، اگر بشنوی گناهان گوش هایت و اگر بخوانی گناهان چشمانت پاک میشود.
خدا یه وقتایی یه حالایی میده که بعدش انگشت به دهن میمونی.
یوقتایی یه قولایی میدی بهش بعد میگی خب دیگه تویی و کرمت بعد حالا بشین تماشا کن کرمشو .
❤️
هدایت شده از سلاطین دهه هشتاد و نود
13.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واکنش مردم کُره به نماز خوندن تو خیابون...😁
هدایت شده از توییت فارسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماهو دیده. 🥹✨
•卩-フ 隠 ſ-Ԁ •
@farsitweets
هدایت شده از توییت فارسی
وقتی یکی همسرشو دست میندازه یا تحقیرش میکنه تو جمع اصلا بهش نخندید ماست مالی هم نکنید همونجا اونیکه ضایع کرده رو با خاک یکسان کنید. دوبار اینجوری بشه آدم میشه تو جمع به همسرش احترام میذاره. این روش امتحان شده تضمینی جواب میده
》کرمی《
@farsitweets
ینی امشب به اندازه یه سال قشنگ دلم خنک شد .
انقد که این سریالِ با شوهرم ازدواج کن قشنگ پیش رفتُ اون سلیطرو خوب چزوند
هدایت شده از توییت فارسی
دیشب با بچه داشتیم تو آشپزخونه شام نون پنیر گوجه میخوردیم، خونه آروم و ساکت بود، فقط صدای سماور و بارون بود..باباش خواب بود داشتم براش لقمه میگرفتم، نگاهم کرد گفت تو بهترین مامان دنیایی.
ذوب شدم، آب شدم، قشنگترین نگاه دنیا رو بهم کرد، آخ قلبم، اون صحنه هیچوقت از ذهنم پاک نمیشه.
• همیشه •
@farsitweets
هدایت شده از مسواک|Messwak
به زور از تو کوچه خیابون باباهامون جمعمون میکردن قبل اذان میرفتیم خونه تا خرخره چایی شیرین پنیر تبریزی بربری برشته بامیه فِرِنی میخوردیم بعد دراز میکشیدم
تا امیرحسین مدرس بیاد بگه پی خوشبختی همش صبح تا شب دویدم من...
》بـزرگوار《
@Messwak