eitaa logo
♥️"وحید رهبانی"♥️
262 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
69 فایل
﴾﷽﴿ بزرگترین کانال 👈وحید رهبانی👉 در ایتا😍 اولین کانال رسمی آقا وحید 😎😍 اگه واقعا طرفدار آقا وحید و بچه های گاندو هستی از کانالشون حمایت کن❤ 💗بنشین جانا که حاله خوشی آمدی یارا💗 🌹☁عاشق کشی.. 🌹☁دیوانه کردن.. کانال ما باشما جون میگیره👊❣👊
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ 🥀رمان: 🥀 🥀پارت:🥀 جیسون : آقا از نفوذی چخبر الن: خوبع اتفاقا از چیزی خبر داد که بخاطرش باید شما بکشم جیسون: چی 😳😱 الن : محمد زنده هست😡و سالم تر از قبل داره کار میکنه و نیومده کلی سر نخ پیدا کرده جیسون: ولی سوگند گفت مرده الن: دروغ گفته جیسون: خودم رفتم خونشون ختم بود الن: فکر کردی برای ایران سخته یک مراسم الکی جور کنه؟ ایران برای امنیت خودش همه کار میکنه اینو هیچ وقت یادت نره جیسون : یعنی فریب خوردیم الن: بدتر از فریب . جیسون: لعنت به این مامور های ایران ار امروز حتی یک ثانیه هم از زندگیم مونده باشم محمد به مرگ بهترین عزیزانش میشونم الن : ولی من فکر بهتری دارم جیسون: چی الن : سامان بگو بیاد پیش من تا قشنگ براتون بگم😉 ___________ محمد: خب .به نظر میاد همه چیز خوبه سه ماه به صورت آزمایشی اینجا کار می‌کنید اگر کارتون خوب بود که هیچ ولی اگر کوچیک ترین خطا کنید اخراج ستاره: توی این سه ماه چه کارهایی دارم؟ محمد: فقط هماهنگی همین . ستاره: ولی آخه...... محمد: به گذر زمان بهتر باشد جلو تر میاید ستاره: بازم ممنون محمد: خاهش میکنم . اها شما فعلا علی سایبری با کار آشناتون میکنه ولی تا یک چند روز دیگه باید با یکی دیگه از مأموران ما کار کنید ستاره: چشم .از کی شروع کنم محمد: امروز . میگم یک نفر هم پرونده ی جدید براتون توضیح بده ستاره: ممنون . با اجازه _ ستاره: از یک قسمت رفتم پایین به همون سالن رسیدیم یک آقای ۲۰ ساله فکر کنم یا بیشتر اومد سمتم داوود: شما؟ ستاره: اوم .من ستاره باقری هستم خواهر سعید داوود : آقا خیلی خوش اومدید قبول شدید؟ ستاره: فکر کنم اره داوود: به سلامتی . من داوود صلاحی هستم کمکی خواستید در خدمتم ستاره: چشم مرسی سعید : همین طور که با علی میخندیدم به پله ها نگاه کردم ستاره با داوود حرف می‌زد سریع رفتم ببینم ستاره چی شده سلام خواهر گرام د همکار گرامی تر هردو: سلام😂😂 سعید: چی شد ستاره؟ ستاره: گفت یک مدت کوتاهی فکر کنم ۳ ماه امتحانی باید کار کنم داوود: یک نکته ی جالب چرا آقا محمد فرشید الان ۱ ساله اینجاست فک کنم چرا قبول ش نمیکنه پس سعید: نمیدونم والا 🧐 داوود :ستاره خانم شما هم به حرف های آقا محمد گوش کنید که قبول بشید البته با این کارا کسی قبول نمیکنه ستاره: ولی نمیدونستم این قدر سخت گیره داوود: برای همین سخت گیری هست که تیمش اولین تیم پایتخت هست 😌😌 ستاره:😂😂😂😂😂😂 سعید : چرا میخندی تو حرف خنده داری زد😡 ستاره : خب هیچی ببخشید 😔 سعید: از کنارش رد شدم رفتم اتاق آقا محمد داوود: توی فکرش نرو آروم میشه خودش 😂 ستاره: 😊😊 میشه بگید اتاق آقایی علی سایبری کجاست فکر کنم باید ایشون منو راهنمایی کنه داوود : اتاق نداره اون میز آخر علی هست ستاره: ممنون داوود: فعلا ________ عطیه : باز محمد حالش خوب شد شروع کرد به شب ها هم کار کردن عزیز: من باید با این محمد قشنگ حرف بزنم این جور خودش نابود میکنه عطیه: دقیقا .... وسط حرفم بود که صدای در بلند شد نمیدونم کی بود که این جور در میزد😳 پ.ن: کی در زده؟ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 🍂رمان :🍂 🍂پارت :🍂 رسول: د...دریا😳آخه چرا به این روز افتاده😳😬 ____________ روژان: رفتیم سایت آقا محمد سریع رفت بخش سایبری داوود هم روی پله ی سایت نشست داداش چرا اینجا نشستی داوود: تقصیر من شد روژان 😔 روژان : چی🤔 داوود: اینکه رسول گیر افتاد 😬 روژان : تقصیر تو نیست که داوود: باید دقت میکردم 💔😬 روژان: چیزی نمیشه داداش🙂 داوود:😅💔امیدوارم ___________ علی: آقا من قبل اینکه شما بیایی چک کردم تویی این خیابون رسول گم کردم 😬 یعنی از اینجا دوربین نداره 💔 محمد: علی میتونی گوشی رسول هک کنی علی: آقا چرا گوشی رسول🤔😳 محمد: خوب اگر شنود و ردیابی کنی میشه فهمید الان کجاست علی: چشم اقا امتحان میکنم 🙂 5دقیقه بعد محمد:علی چی شد ؟ علی: نمیشه اقا 😬 محمد: چرا 🤨 علی: گوشیش خاموش هست و سیم کارت هم روش نیست نمیشه ردیابی کرد 😬 محمد: دریا چی گوشی اون امتحان کن . علی: اونم نمیشه 😬گوشیش روشن هست ولی سیم کارت نداره 😢 محمد:😬💔 سعید: آقا پیداش کردم 😍😍 محمد: چیو😐 سعید: تویی این ساعتی که رسول از خیابون عبور کرده یک پهپاد بوده محمد:😍خوب سعید: البته این پهپاد فقط از این خیابون با سرعت عبور کرده مکان دقیق نمیشه پیدا کرد محمد: 😐 سعید: اما یک نکته محمد: چیییی😬 سعید: الان میدونیم که ماشین رسول رفته تویی این کوچه محمد: پس باید روی این کوچه تمرکز کنیم سعید: بله 🙂 محمد: کارت خوب بود😅 _____________________ عطیه: عزیز عزیز: جانم🙂 عطیه: میاید بریم بیرون آخه دنیا یکم حالش گرفته هست عزیز: اره مادر 🙂صبر کن حاضر بشم عطیه: چشم عزیز 🙂😍 دنیااا دنیا: بله مامان عطیه: بدو آماده شو بریم پارک دنیا: آخ جوون😍😍بریم ولی من که نمیتونم با این پا بازی کنم 😬😢💔 عطیه: بغلش کردم و گفتم : میتونی🙂😘 عزیز: آماده شدیم عطیه دنیا بغل کرد رفتیم سمت در که صدای در بلند شد دنیا: کیه ریحان: ما هستیم 😍 دنیا: کسی خونه نیست 😂😜 ریحان : پس این صدای کیه🤨 دنیا: صدای من هست☹️😍 ریحان: در باز کن قشنگم دلم برات یک زره شده 😂😍 دنیا: چشممم😜 عطیه: در باز کردم ریحان: سلام آماده شدید کجا به سلامتی 🤨 عطیه: پارک 😅😅 ریحان: بدون ما☹️ عزیز: بله 😁 ریحان:☹️☹️☹️چرا دنیا: نه عزیز شوخی میکنه شما هم بیاید 😍 ریحان: چشم قشنگم😍😘 ______________________ رسول: تو چرا اینجایی دریا: اخخخخخخ تو..توقع داشتی...کجا باشم اهم اهم( سرفه کرد😂) رسول : تو چرا به این روز افتادی 😐تو که رفیق اینا هستی 🤨 دریا:من....من از تیم جدا شدم ...ارشام .دنبالم بوده و پیدام کرده 😢‌‌‌‌..... این کبودی ها هم بخاطر شلاق های... هست که ارشام زد رسول: اینا به تو رحم نکردن منو دیگه تیکه تیکه میکنن😬😐 دریا: اهوم...اهوم ‌..... تو تا وقتی براشون مهم هستی که اطلاعات ندی اخخخخخ💔 رسول: بشین روی تخت استراحت کن 😢💔 دریا: 😢 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://harfeto.timefriend.net/16617683291519