eitaa logo
♥️"وحید رهبانی"♥️
263 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
69 فایل
﴾﷽﴿ بزرگترین کانال 👈وحید رهبانی👉 در ایتا😍 اولین کانال رسمی آقا وحید 😎😍 اگه واقعا طرفدار آقا وحید و بچه های گاندو هستی از کانالشون حمایت کن❤ 💗بنشین جانا که حاله خوشی آمدی یارا💗 🌹☁عاشق کشی.. 🌹☁دیوانه کردن.. کانال ما باشما جون میگیره👊❣👊
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ 🥀رمان :🥀 🥀پارت: 🥀 مریم : صبح بیدار شدم فاطمه توی بغلم بود پتو کشیدم روش و از اتاق رفتم بیرون سوگند توی آشپزخونه بود عطیه هم اومده بود پایین سلام صبح بخیر عطیه: سلام صبح تو هم بخیر سوگند-عزیز: سلام مریم: داداش خواب هست عزیز: اره مریم : برم صداش بزنم بیاد صبحونه بخوره عطیه : برو میخواد سر کار هم بره مریم: پس من برم رفتم طبقه ی بالا داداش انگار بیهوش بود یک لیوان آب کنارش بود خواستم صداش بزنم که بازیگوشیم گل کرد لیوان برداشتم و آبش خالی کردم روی سر محمد یهو وحشت زده بلند شد محمد: 😳😳😳😳 مریم تو آب ریختی مریم : داداش بیا صبحونه 😁 محمد: که آب می‌ریزی نه مریم : اره 😁 محمد: همون جور که آروم آروم بلند میشدم زدم دنبالش صبر کن تا بهت نشون بدم مریم: داداش بیخیال شو جان من جان بچه ات بیخیال 😁😂 محمد: چون گفتی جان بچم ولت میکنم من رفتم پایین تو هم بیا😂 مریم : راستی داداش یک خانومه دیشب اومد اینجا (و کل ماجرا گفتم ) محمد: با اسم سوگند حس بدی بهم دست داد ولی امکان نداره اون باشه چون اون دستیگر شده حالا مهم نیست بیا بریم پایین محمد: سلام صبح بخیر عطیه :سلام صبحت بخیر عزیز: سلام محمد سوگند: سلام محمد: صدای یک خانم از گوشه ی خونه اومد به سمتش رفتم که تا دیدمش خشکم زد 😳😳😳😳😳😳😳شما؟ مریم : همون خانومی هست که گفتم دیگه داداش محمد: باورم نمیشه . برای طبیعی باشم آروم سلام کردم و رفتم پیش عزیز و عطیه محمد: عزیز شما باز کسی راه دادید اینجا عزیز: مادر نترس این مثل اون دفعه نیست محمد: دقیقا این بار بدتره عطیه : یعنی چی محمد محمد: هیچی ولی اصلا باهاش صمیمی نشید باهاش هم بیرون نرید درباره ی منم اصلا باهاش حرف نزنید عطیه مخصوصا تو اصلا بهش نزدیک نشو عطیه : باش ولی چرا . محمد: هیچی همین که گفتم بعدا میگم عزیز: باش محمد: من میرم سرکار همونجا صبحونه میخورم ___ محمد: تا رسیدن به سایت مثل آدم های بودم که انگار از جنگ برگشته خدا این بار رحم کنه 🤦‍♀ تا به سایت رسیدم دویدم فقط برم اتاق آقای عبدی علی : آقا محمد اومد رفتم جلوش که بدون توجه با سرعت از کنار رد شد محمد: بدون در زدن رفتم داخل عبدی : محمد در 😳 محمد: آقا........آقا شروع شد عبدی : چی محمد: مرجاااان😱 عبدی: درست بگو چه شده پ.ن:.......... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 🍂رمان:🍂 🍂پارت :🍂 محمد: رفتم داخل اتاق دنیا ریحان پشت سرم حرف می‌زد اما متوجه نمی‌شدم چی میگه وارد اتاق شدم بهش نگاه کردم انگار کمرم شکست💔😭همش تقصیر منه😭 این قدر به کارم فکر کردم که یادم رفت عطیه و دنیا هم توجه نیاز دارن😭😭😭💔 ریحان: داداش بیا بیرون دکتر گفته کسی داخل نره 😬💔لطفا بیا بیرون😭 ________ روژان: رفتم توی اتاق دنیا روی یک صندلی داشت گریه میکرد رسول روی یک صندلی بود چشماش بسته بود 😳😭سریع رفتم سمتش آقا رسوللل آقا رسولل😭😭 دریا: از هوش رفت 😬 روژان: چرااا دریا: خودت نگاه کنی میفهمی روژان: بهش کامل نگاه کردم زخمی بود😭 آقا رسولللللللل دریا: دیگا چرا صداش میزنی 😳 روژان: باید یک کاری کنم بهوش بیاد خب 😒 یک نگاه به اطراف کردم یک لیوان آب کنار دریا بود سریع برداشتم و خالی کردم روی صورت رسول دریا:😳😳😳😳چکار میکنی تو روژان: رسول با وحشت چشم باز کرد انگار ترسیده بود از قیافش خنده ام گرفت😂 دریا: گیج شدم دیگه این دیوونه هست 😳 رسول:یک نگاه به کسی که جلوم بود انداختم روژان بود😳 شما اینجا چکار میکنی 😨 واااای شما هم گرفت😖 بدبخت شدیم چطور اومدید اینجا🤔 چرا می‌خندید اخه😤 باید فرار کنی زودتر 😩 روژان: رسول تند تند حرف می‌زد آقا رسول یک نفس بگیر😐😂بهت میگم رسول:چشم😍😂 روژان:😂 خوبید ؟ رسول: فکر کنم زنده هستم آما اینکه خوب باشم مطمئن نیستم 😂🤦🏻‍♀ روژان:🙂💔 رسول: حالا میشه دستایی منو باز کنید بی زحمت😁 روژان: اره حتما🙂 به سختی دستاش باز کردم از روی صندلی بلد نشد انگار کمی درد داشت دندون هاش روی هم فشار داد و اخم کرد خوبی؟ رسول: ا‌...آره بابا خوبم😅 دریا:لطفا دست منم باز کنین😐 رسول: شما صبر کن فعلا دریا: چییییییی😐 روژان . رسول :😂😂 _______________ عبدی : رفتم پایین پیش بچه ها از محمد خبری نبود گوشیش هم جواب نمیده😐رفتم پیش سعید سعید جان سعید: سلام اقا🙂جانم عبدی: از محمد خبر نداری ؟ سعید: آقا دیدمش گفت میخوام برم کار دارم 🙂 عبدی: خوبه کارت انجام بده سعید: چشم اقا داوود: سلام 😅 عبدی ؛سعید: سلام داوود: میگم ببخشیدا شما نمیدونید روژان کجا هست😅 سعید: خواهر تو هست از من میپرسی 😂 داوود: خب نیست هر جا گشتم پیداش نکردم 😐😬😂 عبدی : نه ما خبر نداریم بیشتر بگرد😂😂 داوود: گشتم نبود😂☹️ سعید:شاید بوده تو ندیدی داوود: کور که نیستم😐😂😂 سعید: جدی 🤔گفتم شاید باشی 😜😂😂 داوود: خیلی بی نمک هستی 😒 سعید: میدونم آخه من شکر دارم😁😂 داوود:😒😂 عبدی: بسه😂 _________ میلاد: استاد اجازه میدید برگردم ایران آیکان: برو ولی حواست به چیزایی که گفتم باشه میلاد: حتما راستی یک موضوع ایکان: چیه میلاد: ارشام ......خیلی رو مخ هست دیگه تحملش نمیتونم بکنم ایکان: حذفش کن مهم نیست میلاد: ممنون آقا 😍 ایکان: اون دختره هم بکش میلاد: کدوم؟ ایکان: یک نفر بود میگفتی ارشام دنبالش هست میلاد: روژان؟ ایکان: اره میلاد: چشم اقا پ‌ن:روژان بکشم همه راحت بشن؟😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://harfeto.timefriend.net/16623774831949