eitaa logo
♥️"وحید رهبانی"♥️
249 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
69 فایل
﴾﷽﴿ بزرگترین کانال 👈وحید رهبانی👉 در ایتا😍 اولین کانال رسمی آقا وحید 😎😍 اگه واقعا طرفدار آقا وحید و بچه های گاندو هستی از کانالشون حمایت کن❤ 💗بنشین جانا که حاله خوشی آمدی یارا💗 🌹☁عاشق کشی.. 🌹☁دیوانه کردن.. کانال ما باشما جون میگیره👊❣👊
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ 🥀رمان :🥀 🥀پارت :🥀 ستاره : سرم بین دستام گرفتم و گریه میکردم آخه دختر این چه کاری تو اومدی یک کمکی کنی بد تر هم کردی 😭😭 حتما میرم زندان سعید هم دیگه عمرا هیچ وقت اسم من بیاره 😭😭😭😭 توی حال خودم در باز شد آقا محمد اومد داخل سریع جلوش وایسادم سلام آقا محمد: بشین پرونده تو الکی نیست اگه میخوای یک کمکی توی دادگاه داشته باشی باید همکاری کنی ستاره : چکار کنم آقا محمد محمد: با امید ارتباط میگیری زیر نظر ما ستاره : چشم سعید چطوره محمد: بدون اینکه جوابش بدم از اتاق رفتم بیرون ستاره : 😔😔😔 _________ محمد: بعد کلی اسرار بلاخره آقا عبدی حاضر شد ستاره بیاد بیرون تا با ما همکاری کنه داوود برو ستاره خانم بیار داوود : چشم محمد: سعید کجاست ؟ داوود: گفت از شما اجازه گرفته محمد: اره یادم نبود تو برو داوود: ☺️ ستاره : آقا داوود منو برد اتاق آقا محمد جالب اینه هیچ کدوم مثل قبل نبودن همشون انگار یک جاسوس بزرگ دستگیر کرده بودن داوود: آقا خانم باقری اومد محمد: خوبه بشین ستاره: چی شده محمد: با امید ارتباط میگیری الان بهش زنگ میزنی تمام حرف های که باید بزنی بهت میگم یک کلمه اضافه تر حق نداری بگی مفهومه؟ ستاره : چشم 😔 ______ عطیه : میخواستم از خونه برم بیرون که یک نامه افتاد داخل اولش توجه نکردم بعدش که خوب نگاه کردم نامه رنگ سیاه بود😳 گرفتم دستم و رفتم داخل ____ مریم : بخون ببینم چیه عطیه : باش (این فقط هشدار هست میدونم دوس داری پسرت زنده ببینی پس همکاری کن و بهتره به محمد هم هیچی نگید این فقط یک هشدار بود تمایل به همکاری داشتی نامه دوباره بیرون از خونه بنداز تا خبر بعد بگم ) مریم :😭😭 باید چه کنیم من میخوام همکاری کنم عزیز: مریم چرا حرف الکی میزنی 😡 همکاری چه میخوای ضد محمد بشی مریم : نه نه اصلا ولی اینا تهدید کردن عزیز : خوب غلط کردن اینا اگه جرعت داشتن کاری کنن که تهدید نمیکردن عطیه : بهتره به محمد بگیم عزیز: اره بهش زنگ میزنم 😃 عطیه تو هم بهتره از خونه بیرون نری عطیه : اوم چشم 😔 ______ الن: چی شد هاشم بلاخره هاشم : نامه دادم به یک نفر برد الن: امید کجاست هاشم: همش با اون بچه درگیر هست بهش عادت کرده الن: خوبه عالیه😃 سفارش کن ازش حرف بکشه حرف های مهم از همه چیز حتی رنگی که دایی جونش دوس داره هاشم: لازمه ؟ الن: اره😏 هاشم: رکسانا گفت تولد کجا باشه الن: بگو فعلا ورزشگاه آزادی و خیابون های نزدیک ساختمان مجلس زیر نظر باشه هاشم: چشم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 🍂رمان:🍂 🍂پارت:🍂 بعد داوود: بلاخره امروز دکتر اجازه داد مرخص بشه رفتم اتاقش خواهر گلم چطوره روژان: خ.....خوبم داوود:پاشو دورت بگردم دیگه نمیتونم جلویی مامان بگیرم ها😅 روژان: باشه حاضر میشم 😅 داوود: بدو فدات شم میخوای کمکت کنم روژان: اره فقط چادرم بیار داوود: چشم وقتی رفتم چادر بهش دادم کمکش کردم بلند شد تا دستش گرفت بالا تا چادر سرش کنه چشمم خورد به مچش😳 روژان این چیه😐😳 روژان: چی داوود: این پرچم اسرائیل چیه روی دستت حک کردی 😡 روژان: داداش آروم اینجا بیمارستانه😖 داوود:میگم این چیه😡 روژان: داداش بریم خونه بهت توضیح میدم خواهش میکنم آروم باش 😢 داوود:سریع آماده شو😬😡 تا رسیدن به خونه به ظاهر آروم بودم فقط دلم میخواد توضیحی که میده قانع کننده نباشه😬😡😤 تا رسیدیم مچ دستش گرفتم و بردمش بالا خداروشکر کسی خونه نبود تا رفتیم داخل اتاقش سریع گفتم می‌شنوم 😤 روژان: این کار من نیست وقتی گروگان بودیم اینو روی دستم حک کردن داوود: بی اختیار محکم زدم توی صورتش و فریاد زدم : روژان دروغ نگو پس چرا همون موقع چیزی نگفتی 😡😤 روژان: راست میگم چرا نمیفهمی کار من نیست باور نداری از آقا رسول بپرس اون بود خودش دید 😔😤 داوود: خواستم حرف بزنم که صدای مامان اومد بیخیال شدم و رفتم بیرون _______ کارن: آقا یک ساعت دیگه پرواز دارید ایکان: آماده شو الان میریم فرودگاه کارن: چشم اقا میخواستم از استاد بپرسم ببینم خبری از میلاد داره یا نه اما جرعت نداشتم 😖 ایکان: چیزی میخوای بگی کارن: اوم....آقا شما ‌..از میلاد خبر دارید ایکان: نه معلوم نیست کدوم گوری رفته 😤 کارن: آقا به نظر شما دستگیر نشده ☹️ ایکان: بهتره خفه شی 😒فکر کردن به این که مرده باشم راحت تره تا اینکه دستگیر بشه کارن: ببخشید اقا حق باشماست ایکان: میتونی بری کارن: چشم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://harfeto.timefriend.net/16643095045790