eitaa logo
♥️"وحید رهبانی"♥️
248 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
69 فایل
﴾﷽﴿ بزرگترین کانال 👈وحید رهبانی👉 در ایتا😍 اولین کانال رسمی آقا وحید 😎😍 اگه واقعا طرفدار آقا وحید و بچه های گاندو هستی از کانالشون حمایت کن❤ 💗بنشین جانا که حاله خوشی آمدی یارا💗 🌹☁عاشق کشی.. 🌹☁دیوانه کردن.. کانال ما باشما جون میگیره👊❣👊
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 🍂رمان :🍂 🍂پارت :🍂 ریحان: از دست محمد عصبی بودم آخه مرد حسابی توی این شرایط باید ول کنی بری😬 آخه این چرا این قدر خونسرد هست😬😤 عزیز: ریحان جان محمد کجاست🤨 ریحان: ول کرد رفت 😤معلوم نیست کجا رفته گوشیش هم خاموش هست😬 عزیز: حتما کار داشته 🙂 ریحان: آخه عزیز چه کاری مهم تر از عطیه و دنیا میتونه داشته باشه😬😬😤 عزیز: چه بگم والا ☹️ ریحان: عه😤☹️ __________ داوود: به اتاق رسول نگاه میکردم چشمات باز کن دیگه😬😔 دکتر اجازه نمی‌داد هیچ کس داخل بره 😔 خیلی حالم بد بود آقا محمد هم انگار حالش بد بود مدام به ساعتش نگاه می‌کرد و پاهاش به زمین میزد🤔💔 آخه چی شده 🤔💔 عبدی: آماده شدم که برم جلسه یهو سعید اومد داخل سعید: سلام اقا عبدی: سلام چی شده سعید: آقا دریا دستگیر شد عبدی: ارشام چی؟ سعید: قبل اینکه ما برسم ساینا ارشام کشته بود☹️ عبدی: هوووف ساینا دستگیر شد؟🤨 سعید: متاسفانه اونم مرد😬 عبدی: اون دیگه چرا😐 سعید : وقتی آقا محمد وارد اتاق شد ساینا میخواسته روژان خانم بکشه برای همین آقا محمد شلیک کرده عبدی: خوبه میتونی بری سعید: ........ عبدی: چیزی میخوای بگی🤨 سعید: آقا خانم تهرانی و رسول زخمی شدن روژان خانم یک تیر بهش زده بود که خداروشکر الان خوبه رسول هم.... عبدی: رسول چی سعید: رسول یکی از دنده هاش آسیب دیده البته چیزی نشده فقط تا چند وقت درست نمیتونه راه بره و حرف بزنه عبدی: الان کجاست سعید: بیمارستان........ عبدی: خوبه برو سعید: فعلا🙂 ___________ میلاد: سه ساعت گذشت و ساینا برنگشت 😬حتمااتفاقی افتاد تلفنش هم جواب نمیده 😤لعنتی گوشیم زنگ خورد سریع برداشتم با دیدن اسم (استاد)ترس بدی افتاد توی دلم 😬 ا..الو آیکان: تموم شد میلاد: چی اقا😬 ایکان: حذف ارشام و اون دختره میلاد: آقا ساینا فرسادم تمومش کنه ایکان: خوبه بهتره زودتر اینا حذف کنی من عجله دارم میلاد: چ...چرا عجله ایکان: تا دوماه دیگه باید عملیات X تموم کنی میلاد: ولی آقا شما یک سال زمان داده بودی 😬 ایکان: الان شده دو ماه بهتره زودتر انجام بدی میلاد: اما.... ایکان: اما نداره 😡یا تمومش میکنی یا تیم جایگزین میفرسم😡من تصمیم ندارم تمام زحمت های که سه سال برای این عملیات کشیدم به هدر بره میلاد: ......چ..چشم اقا ایکان: تو خودت خوب میدونی سه سال قبل از اینکه وارد ایران بشی چقدر آموزش دیدید و چقدر برای شما هزینه کردم اگر موفق نشی تبدیل میشی به مهره ی زرد😒😡 فهمیدی 😡😤 میلاد: بله اقا تلفن قطع کردم و توی دستم فشارش دادم باید همین امروز آماده ی عملیات بشم پ.ن: کی شهید کنم؟ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://harfeto.timefriend.net/16630972759760