🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
🍂رمان :#یک_وبیست🍂
🍂پارت :#هفتاد_چهارم🍂
ریحان: از دست محمد عصبی بودم آخه مرد حسابی توی این شرایط باید ول کنی بری😬
آخه این چرا این قدر خونسرد هست😬😤
عزیز: ریحان جان محمد کجاست🤨
ریحان: ول کرد رفت 😤معلوم نیست کجا رفته گوشیش هم خاموش هست😬
عزیز: حتما کار داشته 🙂
ریحان: آخه عزیز چه کاری مهم تر از عطیه و دنیا میتونه داشته باشه😬😬😤
عزیز: چه بگم والا ☹️
ریحان: عه😤☹️
__________
داوود: به اتاق رسول نگاه میکردم چشمات باز کن دیگه😬😔
دکتر اجازه نمیداد هیچ کس داخل بره 😔
خیلی حالم بد بود آقا محمد هم انگار حالش بد بود مدام به ساعتش نگاه میکرد و پاهاش به زمین میزد🤔💔
آخه چی شده 🤔💔
#سایت
عبدی: آماده شدم که برم جلسه یهو سعید اومد داخل
سعید: سلام اقا
عبدی: سلام چی شده
سعید: آقا دریا دستگیر شد
عبدی: ارشام چی؟
سعید: قبل اینکه ما برسم ساینا ارشام کشته بود☹️
عبدی: هوووف ساینا دستگیر شد؟🤨
سعید: متاسفانه اونم مرد😬
عبدی: اون دیگه چرا😐
سعید : وقتی آقا محمد وارد اتاق شد ساینا میخواسته روژان خانم بکشه برای همین آقا محمد شلیک کرده
عبدی: خوبه میتونی بری
سعید: ........
عبدی: چیزی میخوای بگی🤨
سعید: آقا خانم تهرانی و رسول زخمی شدن روژان خانم یک تیر بهش زده بود که خداروشکر الان خوبه رسول هم....
عبدی: رسول چی
سعید: رسول یکی از دنده هاش آسیب دیده البته چیزی نشده فقط تا چند وقت درست نمیتونه راه بره و حرف بزنه
عبدی: الان کجاست
سعید: بیمارستان........
عبدی: خوبه برو
سعید: فعلا🙂
___________
میلاد: سه ساعت گذشت و ساینا برنگشت 😬حتمااتفاقی افتاد تلفنش هم جواب نمیده 😤لعنتی
گوشیم زنگ خورد سریع برداشتم با دیدن اسم (استاد)ترس بدی افتاد توی دلم 😬
ا..الو
آیکان: تموم شد
میلاد: چی اقا😬
ایکان: حذف ارشام و اون دختره
میلاد: آقا ساینا فرسادم تمومش کنه
ایکان: خوبه
بهتره زودتر اینا حذف کنی من عجله دارم
میلاد: چ...چرا عجله
ایکان: تا دوماه دیگه باید عملیات X تموم کنی
میلاد: ولی آقا شما یک سال زمان داده بودی 😬
ایکان: الان شده دو ماه بهتره زودتر انجام بدی
میلاد: اما....
ایکان: اما نداره 😡یا تمومش میکنی یا تیم جایگزین میفرسم😡من تصمیم ندارم تمام زحمت های که سه سال برای این عملیات کشیدم به هدر بره
میلاد: ......چ..چشم اقا
ایکان: تو خودت خوب میدونی سه سال قبل از اینکه وارد ایران بشی چقدر آموزش دیدید و چقدر برای شما هزینه کردم اگر موفق نشی تبدیل میشی به مهره ی زرد😒😡
فهمیدی 😡😤
میلاد: بله اقا
تلفن قطع کردم و توی دستم فشارش دادم باید همین امروز آماده ی عملیات بشم
پ.ن: کی شهید کنم؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://harfeto.timefriend.net/16630972759760