❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
🥀رمان :#گاندو3🥀
🥀پارت :#هفتاد_یک🥀
سوگند: سلام آقا من خونه هستم
الن: خودش هست
سوگند: نه سرکاره
الن: ببین میتونی چیزی از محل کارش پیدا کنی خوب نگاه کن ببین به کی زیاد وابسته هست
سوگند : خوب آقا خانومش مادرش خواهرش
الن: احمق دقیق فقط یک نفر کسی که بلایی سرش بیاد مقصر محمد بشه
سوگند: چشم آقا چک میکنم فعلا برم
عطیه : از وقتی محمد گفته همش زیر چشمی حواسم بهش هست از وقتی هم اومده توجه رضا بهش جلب شده😢
شغل محمد آخرش کار دست ما میده
رضا : خاله سوگند میشه بیایی بازی کنیم
سوگند: اره که میشه گلم بگو خواهرت هم بیاد با هم بازی کنیم
رضا : چشم خاله جون
مریم : رفتم کنار عطیه که کامل تویی فکر بود .عطیه چرا داره بچه ها وابسته ی خودش میکنه
عطیه : نمیدونم والا یک روز نیومده ببین چطور رفتار میکنه 🤦♀
مریم: این بار بلایی سر محمد نیاد
عطیه : مریم 😐
مریم:😁
________
مسعود: چکار به خانواده ی محمد دارین
الن: فقط میشه این جور ضربه زد و زیر فشار بزاریم هیچ کس عزیز تر از خانواده نیست
رکسانا: این جور که من ایرانی ها میشناسم فکر نکنم مهم باشه براشون
الن: اتفاقا تا جایی که من میدونم خیلی حساس هستن
مسعود: این بحث مهم نیست مهم اینه کی قراره من با اون نماینده جلسه داشته باشم
الن: به موقع وقتی با ایران روبه رو هستی باید خیلی صبور باشی چون ایرانی ها صبور هستن جوری کار تموم میکنن آروم آروم که حتی فکرش نمیکنی
رکسانا: برای همین خودتون اومدید برای این پرونده
الن: دقیقا هیچ کس مث من ایرانی نمیشناسه ایرانی ها اگه احساس کنن پایی غیرت وسط باشه و زیر سوال برن کار تموم میکنن دقیقا مثل ۴۰ سال پیش
رکسانا: باید آروم آروم کار تموم کرد درسته
الن: دقیقا 😉
من الان باید انتقام پرونده های قبلی بگیرم 😉😌
پ.ن: ...........
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
🍂رمان:#یک_وبیست🍂
🍂پارت:#هفتاد_یک🍂
علی: ایول آقا شد ایول😍
محمد:😐😐
علی: منظورم اینه که خداروشکر گوشی روشن بود😁
محمد: باشه آدرس خونه کجاست؟
علی: آقا تلفن دقیق توی همون خونه ی هست که فرشید قبلا گفت ماشین ارشام اونجا بوده
محمد: بگو بچه ها بیان اتاق من
علی: چشم آقا
___________
روژان: دریا یه گوشه نشسته بود و زمین نگاه میکرد رسول بیهوش افتاده بود روی زمین 😬هییییی💔
_______
ساینا: به ارشام زنگ زدم تا ببینم کجا رفته معلوم نیست چه غلطی میکنه
بعد از چند تا بوق برداشت
ارشام: جان
ساینا: کجایی ارشام ؟
ارشام: رسول گیر انداختم 😍
تازه روژان هم پیش خودم هست😌
ساینا: چه غلطی کردی تو 😬نکنه گروگانگیری کردی باز؟
ارشام: نه پس کارت دعوت دادم خودش اومد😐
ساینا: دیوونه😬😬آدرس بده کجایی ؟ اونا کجا هستن؟
ارشام: پیش خودم آدرس برات میفرسم
ساینا: باش 😬
گوشیو توی دستم جابه جا کردم باید خودم کارش تموم کنم این جور نمیشه😤
آدرس برام اومد سریع لباس پوشیدم و رفتم همون خونه هر چی در زدم کسی جوابم نداد دوباره زنگش زدم
ارشام: جان
ساینا: چرا در باز نمیکنی 😒😤
ارشام: خوب زنگ در خراب شده در هم که زدی ترسیدم پلیس باشه 😁الان میام باز میکنم
ساینا: احمق😒😅
کمی طول کشید بلاخره اومد و در باز کرد تفنگ تویی کیفم گذاشتم تا نبینه
ارشام: سلام
ساینا: سرم تکون دادم و رفتم داخل
کجا هستن؟
ارشام: داخل اون اتاق 😌
ساینا: فقط رسول و روژان ؟
ارشام: دریا هم هست
ساینا: اون چرا 😳
ارشام: با پلیس ها ارتباط گرفته بود
ساینا: اها در باز کن
ارشام: باشع🤷🏻♀
در باز کردم ساینا رفت داخل یک نگاه به سه تاشون کرد و نگاش روی روژان قفل شد دستش رفت سمت کیفش 🤔نکنه تفنگ داره 🤨
ساینا خطرناکه و قاتل حتما😬
تو فکر بودم که دستش کمی بالاتر برد جلوش وایسادم
چی توی کیفت داری 🤨🤨
ساینا: به تو چه ربطی داره 😤
ارشام: تفنگه😡
ساینا: فکر کن باشه میخوای جلوم بگیری 😏🤨
ارشام: نمیزارم اینا بکشی 😬
ساینا: فقط میخوام روژان بکشم دستور استاد هست باید حذف شه
ارشام: امکان نداره اجازه بدم😡( فریاد میزنه )
ساینا: تفنگ گذاشتم روی سرش
ولی اگر تو هم بکشم دیگه نیستی که جلوم بگیری 😏
ارشام : این کار برای تو ساده هست خیلی راحت منم میکشی 😏
پ.ن: قاتل هم شدم😂😂😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://harfeto.timefriend.net/16628373674179