❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
🥀رمان : #گاندو3🥀
🥀پارت :#هفدهم 🥀
مریم : بعد از اینکه کمی آروم شدم بلند شدم که برم بیمارستان
عطیه : کجا
مریم: بیمارستان پیش محمد .
عزیز : ما اونجا بودیم ولی رئیس محمد گفت بیایم خونه چون ما مزاحمت ایجاد میکنیم
مریم : ولی داداشم هست
عزیز: مریم بسته خوب محمد مگه فقط داداش تو هست همسر عطیه هست پسر من هست ما هم نگران هستیم ولی نمیشه مزاحم باشیم بس کن
مریم : چشم
_________
عبدی: رسول به دکتر گفتی
رسول: بله آقا گفت میاد
____،€€€€
فرشید : آقا دکتر اومد
دکتر: با من کاری داشتید ؟
عبدی: بله . و تمام ماجرا تعریف کردم
حالا نظر شما چیه
دکتر: امکان نداره
عبدی: چرا
دکتر: خوب برای اینکه باور کنه ایشون زنده نیست باید دستگاه ها قطع کنیم وقتی هم دستگاه قطع کنیم واقعا دیگه زنده نیست
عبدی: خب😒
____________
ناشناس ¹: بعد تماسی که باهاش داشتم رفتم خونه باید به سامان هم خبر بدم
(پس آقای ناشناس ²اسمش سامان هست😁)
رفتم خونه
سامان
سامان
سامان : چیه بنال سوگند
(پس اسم ناشناس ¹هم سوگند هست😁)
سوگند : کاش کمی مادرت بهت ادب یاد داده بود
سامان : مگه به تو یاد دادن
سوگند: 😡😡
سامان : چه میخواستی بگی
سوگند: بهش زنگ زدم گفت باید مطمئن بشیم که مرده
سامان: من دیگه نمیرم تو اون بیمارستان لعنتی
سوگند: خودم میرم تو فقط باید هوام داشته باشی
سامان : این که کار همیشگی هست
سوگند: 😒😒😒😒😒
____________
دکتر : یعنی چی یعنی بمیره
عبدی: نقش بازی میکنیم ما هم این قدر شلوغش میکنیم که اصلا اون نزدیک نشه که لازم باشه دستگاه ها قطع بشه
شما فقط به پذیرش بگید اگه از محمد سلطانی سوال کردند بگید حالش بده و دارن بهش شک میدن همین
دکتر: 😩😩☹️سعی میکنم
_____
سوگند : سامان حاضر شو بریم دیگه
سامان: آماده هستم مراقب باشی ها
سوگند: باش
____
سوگند: خوب من میرم داخل که چک کنم اگه بهت تک زنگ زدم یعنی وضعیت بده و ماشین و روشن کن
سامان : اوکی
سوگند: من رفتم
سامان : میخوام یک چیزی بهت بگم 😔
سوگند: چی😳
سامان : راستش من تو رو ......خیلی دوست داشتم .....و اگه زنده بمونی دارم
سوگند: مرسی ،میدونستم که دوسم داری
سامان :😂😂😂😂😂😂
سوگند:دیمونه
یک ساعته من سرکار گزاشتی 😡
____________
سوگند: رفتم داخل اول رفتم پذیرش
سلام خانم
پرستار: سلام
سوگند: توی این چند روز کسی فوت نکرده یا حال یک نفر بد نشده
پرستار : تا اینو گفت حدس زدم حتما همونی هست که میخواد چک کنه گفتم
کسی نمرده ولی حال یک آقا خیلی بده اتاقش آخر سالن هست میخوای برو ببین
پ.ن: فکر کنم حال محمد واقعا بد باشه 😔😁
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://harfeto.timefriend.net/16456278155451
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
🍂رمان :#یک_وبیست🍂
🍂پارت :#هفدهم 🍂
عطیه: دنیا از ساعت ۸ که هوا کمی تاریک شد شروع کرد که به بابا زنگ بزن بیاد بازی کنه باهام🤦♀
دنیا: مامانی زنگ بزن بابا بیاد دیگه دلم تنگ شد براش😢
عطیه : مامانی بابا الان کار داره بزار خودش زنگ میزنه تو بیا با من بریم پیش عزیز یک کارتون قشنگ با هم دیگه ببینیم
دنیا: چشم مامانی😢
________
محمد: تنها نگرانی من دنیا بود اگه بلایی سرش بیاد عطیه نابود میشم خودم هم که بدون دنیا.........
سعی کردم به این ماجراها فکر نکنم و رفتم پیش آقای عبدی
تق.....تق اجازه هست
عبدی : بیا محمد
محمد: رفتم داخل آقای شهیدی هم بود
سلام آقا
شهیدی ، عبدی : سلام
عبدی : چی شده محمد
محمد: تمام ماجرا گفتم
شهیدی : پس تهدید کرده
محمد: از تهدید گذشته دردسر شده 🤦♀میترسم بلایی سر رسول و خانم تهرانی بیاره
شهیدی : ولی به نظر من بیشتر تهدید سمت تو هست محمد
محمد: بله 🤷♀متاسفانه این که آدرس خونه ی منو دارن برای من شده یک بدبختی 😂
این میشل فکر کنم با یک نفر ارتباط داشته که آدرس خونه ی من داره
وگرنه آدرس خونه ی من که پخش نیست 😂
عبدی: بعد این پرونده باید یک فکر درست حسابی برای خونه ی تو بکنم
شهیدی : اول باید یک جوری روژان خانم و رسول نجات بدیم
محمد: من یک نقشه دارم
عبدی : چی
محمد: ساکت بودن بهترین حرکت هست
عبدی: یعنی چی🤨
شهیدی : یک جور بگو ما هم بفهمیم😂
محمد: یعنی بهتره ما کاری نکنیم این بهتره جواب هست چون با کوچک ترین کار ما ممکنه پرونده .......
شهیدی : این جور که پرونده پیش نمیره
محمد: درسته ولی اگه همزمان عباسی با ما باشه پیش میره
عبدی : عباسی جاسوس ما بشه😳
محمد: چند وقت پیش یک پرونده میخوندم دربارهی یک تیم بود که خودشون جایی مامور های مالیاتی جا میزدن و از مردم پول میگرفتن که ۸ سال زندان به هر کدوم خرده
شهیدی : خوب ؟
محمد: میشه یکی از اونا گریم کرد و جایی عباسی فرساد توی تیم میشل این جور هم میشه از اونا خبر داشته باشیم و هم پرونده با سکوت پیش بره
شهیدی : اگر اتفاقی براش بیوفته چی
محمد: ۶۰ درصد اونا متوجه نمیشن و اگر هم فهمیدن فقط گروگان میگرن چون اونا فقط میخوان منو بکشن
عبدی: فکر بدی نیست
محمد: 😍پس اجازه هست هماهنگ کنم
عبدی : اره حتما
راستی بیشتر مراقب خانواده ات باش
محمد: هستم آقا بیشتر نگرانی من دنیا هست 🤦♀
عبدی : حل میشه
محمد : انشالله 😍❤️
___________
محمد : از اتاق بیرون رفتم که کمی سرم گیج رفت سعی کردم بهش اهمیت ندم دستم به دیوار تیکه دادم
سعید: آقا خوبید؟
محمد: خوبم سعید جان برو سر کارت
سعید: چشم اقا
محمد: سعید رفت کمی که دور شد جلویی چشمم سیاه شد
سعید: یک صدایی اومد برگشتم که دیدم آقا محمد پخش زمین شده
سعید: اقااااااااا چی شد😱😱😱
محمد: فقط سعید دیدم که سمتم اومد تار بود و اصلا نمیفهمیدم چی میگه که همه چیز سیاه شد
پ.ن: سیاه شد🤫😱
پ.ن: برای عباسی نقشه ها دارم 😜😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ