eitaa logo
♥️"وحید رهبانی"♥️
249 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
69 فایل
﴾﷽﴿ بزرگترین کانال 👈وحید رهبانی👉 در ایتا😍 اولین کانال رسمی آقا وحید 😎😍 اگه واقعا طرفدار آقا وحید و بچه های گاندو هستی از کانالشون حمایت کن❤ 💗بنشین جانا که حاله خوشی آمدی یارا💗 🌹☁عاشق کشی.. 🌹☁دیوانه کردن.. کانال ما باشما جون میگیره👊❣👊
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ 🥀رمان :.3🥀 🥀پارت :🥀 جیسون: تمام هتل ها کشتم ولی غیب شده مجبورم برم خونه پشت در هر چی بوق زدم کسی در باز نکرد سریع زنگ هاشم زدم کدوم گوری هستی چرا در باز نمیکنی ... کی رفتین .... آدرس بده ...... الان میام😒 _________ عبدی: رفتم پشت در اتاق عمل تا رسیدم در باز شد و رسول روی تخت اومد بیرون پشت سرش دکتر اومد دکتر چطوره ؟ دکتر: خوبه خداروشکر عمل موفق بود عبدی : خداروشکر ____ دکتر اسدی (دکتر محمد): محمد چکاب کامل کردم حالش کاملا خوب بود ولی باور نمیشه کاملا معجزه هست این جور بیمار ها حداقل یک سال نمیتونن تکون بخورن ولی این به این زودی خوب شد 😳 پرستار ایشون بعد از اینکه بهوش بیاد مرخص هست پرستار: بله چشم ____ عطیه : من میرم بیمارستان پیش محمد مریم : سلامش هم برسون عطیه: چشم _ لیلا فلاح ( جاسوس ): کارن .نمیخوای یک سر به آلن بزنی کارن جودی(جاسوس): ۱۰۰ بار گفتم الن نه و عمو لیلا: باشه بابا اصلا دایی نمیخوای یک سر بهش بزنی چند وقته ازش خبری نیست کارن: گفته خودش خبر میده برای عملیات لیلا: خداکنه راستی مسعود کی میرسه ؟ کارن : فردا از استامبول میاد لیلا: با مهمون دیگه کارن : اره ______ عطیه : رفتم توی اتاق محمد که بیدار شد سلام محمد خواب بودی محمد: به سختی جواب دادم نه عطیه : پس چرا ........ با ورود پرستار نشد حرفم بزنم پرستار : سلام حالتون خوبه محمد: هی بد نیستم پرستار: شما مرخص شدید محمد: با شنیدن حرفش سریع سر جام نشستم جدی من مرخص پرستار : بله😅 محمد: خداروشکر تموم شد بلاخره😍 عبدی: پشت در اتاق رسول وایسادم بیهوش بود تصمیم گرفتم برم پیش محمد وارد اتاق شدم که عطیه خانوم و پرستار هم بودن چخبره ؟ محمد: مرخص شدم عبدی: جدی محمد: اره عبدی: خداروشکر ____ عطیه : محمد و رئیس ش تنها گذاشتم و زنگ عزیززدم عزیز یک خبر خوش عزیز: چی شده مادر عطیه : محمد مرخص شد عزیز: خداروشکر 😍😍😍😍 الان کجاست ... ________ علی : داوود این فرشید چشه همش تو خودشه داوود: آقای عبدی بهش گفته اگه محمد قبولت نکنه دیگه عضو ما نیست علی : ای وای ☹️ آقا محمد چطوره داوود: هی خبر ندارم من برم یک سر به همایون بزنم ... علی : برو پ.ن: محمد مرخص شد ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 🍂رمان :🍂 🍂پارت :🍂 میشل: من جواب به هیچ کس نمیدم شما حق ندارید منو دستگیر کنید من شهروند آلمان هستم محمد: شما در کشور من جاسوسی کردی پس مجرم هستی میشل : من گردشگر هستم اینا همش دروغه محمد: میشل عاقلانه حرف بزن دختر من مامور من تویی دست تو گروگان بودن بعد میگی دروغه؟ میشل: شما به خاطر اینکه من دستگیر کردید باید به آلمان پاسخگو باشین😏 محمد: آلمان ؟؟ برای ما مهم نیست روبه روی چه کشوری باشیم ما به قانون خودمون زندگی میکنیم😒پس حرف بزرگ تر هایی تو مهم نیست میشل: اصلا تمام جرم هایی خودم قبول دارم و اصلا هم ناراحت نیستم که مامور شما اذیت کردم و دخترت گروگان گرفتم محمد: این حرف ها برای یک شکست خورده طبیعی هست میشل: شکست خورده ؟ محمد: اره تو کاملا شکست خوردی حتی اگر آزاد هم بشی بازم به درد آمریکا و آلمان نمیخوری چون تو شناسایی شدی میشل: چی از من میخوای 😒 محمد: خرس پیر کیه ؟ میشل:برای چی میپرسی 🤨 محمد: اینجا فقط من سوال میپرسم 😐خرس پیر کیه میشل: خرس پیر استاد ما هست محمد: خب ؟ _________________ فرشید: گزارش آماده کردم رفتم کنار رسول تا برسی کنه سلام استاد رسول خودم چطوری 😍🤨 رسول: خوبم 🙂 فرشید: چیه حالت گرفته هست رسول: چیزی نشده کاری داشتی باهام فرشید: این گزارش برسی کن رسول: چشم🙂❤️ فرشید: نمیگی چی شده؟ رسول: چیزی نشده بابا😅نگفتی چکارم داری ؟ فرشید: 😐😐😐رسوللللللل رسول: چیه😢 فرشید: عاشق شدی😂 رسول: کی من نه اصلا برای چی؟ 😢🤦‍♀ فرشید: یا عاشق شدی یا آلزایمر گرفتی رسول: چطور 😐😳 فرشید: همین الان بهت گفتم این گزارش برسی کن رسول: اها یادم اومد چشم😁😬 فرشید: حواس پرتی 😂😂 رسول: 😂😂😅 _____________ داوود: از سعید پرسیدم آقا محمد اتاق بازجویی بود رفتم آقا محمد کنار در وایساده بود آقا چرا اینجا وایسادی محمد: هیچی داوود نکته هایی جدیدی پیدا کردم داوود: چی 😍 محمد: درباره‌ی خرس پیر داوود: ایول محمد:🤨🤨 داوود: آقا بریم اتاق شما باید یک موضوع مهم بگم محمد: بریم داشتیم میرفتیم که یاد رسول افتادم راستی داوود داوود: جانم آقا محمد: یک موضوع بهت میگم حواست باشه عصبی نشی داوود: نه آقا نمیشم 😅 محمد: رسول ........به روژان خانم علاقه داره 😬 داوود: چیییییییییی پ.ن:خشم داوود😬😂😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://harfeto.timefriend.net/16606522261180