eitaa logo
♥️"وحید رهبانی"♥️
262 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
69 فایل
﴾﷽﴿ بزرگترین کانال 👈وحید رهبانی👉 در ایتا😍 اولین کانال رسمی آقا وحید 😎😍 اگه واقعا طرفدار آقا وحید و بچه های گاندو هستی از کانالشون حمایت کن❤ 💗بنشین جانا که حاله خوشی آمدی یارا💗 🌹☁عاشق کشی.. 🌹☁دیوانه کردن.. کانال ما باشما جون میگیره👊❣👊
مشاهده در ایتا
دانلود
تابستونه درس که نداری اِ
اره ولی این چند روز روزی ۴ تا یا ۳ تا میدادم خسته شدم 😂
دوپارت بعد بیشتر خانوادگی هست و عروسی 😂یکم گذر زمان هم هست مثلا رفت یک ماه بعد😂
سعید نه ولی رسول اره
سه پارت دیگه رمان گاندو3 تموم میشه 😍✨ چند نفر گفتن یک رمان دیگه هم تایپ کن همگی اینجا نظر بدید یکی دیگه تایپ کنم یا نه ❤️ تا فردا صبح نظر بدید https://harfeto.timefriend.net/16558152743374
چشم ببینم بقیه چی میگن بعد
یک خط از پارتتو بده
آخر شب یک پارت میدم
امر دیگه باشه چشم😂
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ 🥀رمان :🥀 🥀پارت :🥀 محمد: یک هفته شد که مرخص شدم ورفتم خونه مجید :محمد پارسا خوشگلیش به دختر عمش رفته ها😂😍 محمد: 😂نخیرم این پسر من خودش خوشگل هست مجید : یعنی دختر من زشته محمد: نه بابا پسر من زیادی خوشگله😉😂 عطیه : آقا محمد بجایی این حرفا این بچه ها رو سرگرم کن 😂 محمد: 😂😂چشم مریم : عزیز الان بین پارسا و فاطمه و نازنین و رضا کدوم برات عزیز تر هست 😌 محمد: خب معلومه دیگه بچه ی من 😂😌 مریم : نخیرم عزیز: چهار تاشون عزیز هستن دعوا نکنین بیاین شام محمد: چشم😂😌 ________ خونه ی محمد عطیه : بیخیال این بچه شو بزار بخوابه محمد: نمیشه آخه خیلی شیرین هست😍 عطیه: خب بچه خوابش میاد محمد: نوچ نمیزارم عطیه : جان من بزار بخوابه زجرش نده خوابش میاد😂 محمد: عه اصلا نخواستم و میره میشینه تلوزیون ببینه عطیه : الان قهری محمد: اره 😂 عطیه : پاشو پاشو بیا قهر نکن 😂 محمد: نمیخوام 🤕 عطیه : پارسا بغل کردم رفتم کنارش گذاشتم توی بغلش این آقا پسرت بگیر هر کار میخوای بکن 🙁 قهر نکن نی نی کوچولو 😂 محمد: عطیه نی نی کوچولو چیه دیگه😢 عطیه: 😂لقب تو هست محمد: ممنون مامان جون😂😂 عطیه: 😂😂 ___________ محمد : صبح ساعت 9 رفتم سایت و راست رفتم اتاق آقای عبدی عبدی : چرا اومدی سرکار تو که مرخصی داشتی محمد: تاقت نداشتم خونه بمونم 😬 عبدی : خوبه بیا بریم جلسه هست محمد: پس خوب موقعی رسیدم بریم ، 5 دقیقه بعد عبدی : خب بچه ها این پرونده به نظر تموم شده محمد: الن چی شد ؟ عبدی : الن بخاطر تیری که به گردن خودش زد خون‌ریزی زیاد داشت و مرد محمد : حیف شد😢😔 راستی رسول کی مرخص شدی رسول : آقا من فردا اون روزی که شما مرده بودید مرخص شدم😂 محمد: 😂😂😂 عبدی : رسول 😡 رسول : ببخشید😁 محمد: پس گاندو تموم شد عبدی : بله داوود: تازه آقا یک نفر هم دیگه هم دستگیر کردیم همون کسی که از پشت بوم خونه به چرخ آمبولانس تیر زد عبدی : عملا تمام پاک سازی شد محمد: از مرگ الن کسی خبر نداره؟ عبدی : خداروشکر با مدرک هایی که ما از جاسوسی الن داشتیم تونستیم سفیری که آمریکا فرساده بود قانع کنیم که الن جاسوس بوده محمد: پس مشکلی برای کشور پیش نیومده عبدی : خداروشکر نه ☺️ محمد: ❤️😍 _________ محمد: رفتم اتاق خودم از اینکه بلاخره گاندو تموم شد خیلی خوشحال بودم😌😆 رسول: فکر ستاره از سرم بیرون نمی‌رفت رفتم اتاق آقا محمد (تق......تق.....تق ) محمد: جانم رسول: آقا میشه یک کاری برام انجام بدید 😢 محمد: چی ؟ رسول : میشه با سعید صحبت کنی تا ..........اجازه بده .........برم خاستگاری 😁 محمد: تو جون بخواه ...چشم برات میرم خاستگاری 😉 راستی میدونستی سعید هم ..... رسول : سعید چی 😳 محمد: سعید هم از ریحانه خانم خوشش میاد رسول : 😳😳😳😳 پ.ن: .......... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلا اینجا نظر بدید 😂 https://harfeto.timefriend.net/16557459287600
♥️"وحید رهبانی"♥️
سه پارت دیگه رمان گاندو3 تموم میشه 😍✨ چند نفر گفتن یک رمان دیگه هم تایپ کن همگی اینجا نظر بدید یکی د
فردا دو پارت میدم و رمان گاندو3 تمام می‌شود ☺️بعد تعداد موافق و مخالف ها معلوم میکنم اگه اوکی بود رمان تایپ میکنم ❤️
♡♡:♡♡
چی میشد تمام چیزایی که نوشتی تو تلوزیون پخش کنند
حالا چرا گاندو ۴😐😂 خب اسم دیگه میزارم بهتره که شما فکر کنید گاندو ۴ هست
♥️"وحید رهبانی"♥️
چی میشد تمام چیزایی که نوشتی تو تلوزیون پخش کنند
خب همتون بشید بازیگر منم میشم کارگردان و نویسنده فیلمش میسازیم😂😜
1 😂😂😂😐 2 چون من خیلی هنر کنم پارت میدم 😂 3 بله راحت باش 4اره زیاد بهم میگن 😌😌😌😂 5 ممنون😂😂 6 عه بله 7دیگه خوب بود که 8ممنون ❤️ 9به به خواهر محمد خوبی 😂خدانکنه😂
1 محمد شهید میشد که منو میکشتین😂😐یک بار حافظه اش پاک شده دلم نیومد دوباره بشه 2 داد دیگه 😂 3 میدونم من چکار فیلم دارم رمان یعنی افکار های یک نفر میتونه شخصیت خودش انتخاب کنه 4 ❤️😂 5میزارم 6فدات شم من ❤️😘 7به به حالا آخرش شیرینی میدم
عه 😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ 🥀رمان :🥀 🥀پارت :🥀 رسول : 😳😳نه؟ محمد: اره 😂من بهش میگم تو هم فکر کن خبرم کن . ________ محمد: رفتم پایین بچه ها دور کاراشون بودن داوود سعید کجاست؟ داوود: آقا سر کارش هست محمد: ممنون رفتم کنارش سلام آقا سعید سعید: سلام آقا محمد: میخوام یک چیز بهت بگم باید آروم باشی سعید: چشم اقا بگید محمد: رسول که میدونی پسر خوبی هست ؟ سعید: خوب اره محمد: رسول از ستاره خانم خوشش میاد سعید: ولی ستاره که باید بره زندان محمد: ستاره میشه با سند بیرون باشه چون با ما همکاری کرده سعید : یعنی واقعا رسول میتونه با ستاره زندگی کنه . محمد: سعید جان عشق هست دیگه 😂😜شما بله بده اونا خودشون میدونن چطور با هم کنار بیان سعید : آخه نظر ستاره هم مهمه محمد: میپرسم تو نظر خودت بگو دیگه دیوونه شدم از دستت 😂 سعید : من حرفی ندارم ☺️😂 محمد: پس مبارکههههههههه 😍 سعید: آقا ریحانه چی شد ؟ محمد: اولن ریحانه خانم بعدشم هم بهش گفتم قرار شد فکر کنه سعید: ایوللللللللللللللللللللللللل 😍😜 _____________ رسول : رفتم سرکار که اول از همه ستاره خانم و سعید دیدم.. س....سلام ستاره : سلام ☺️ سعید : سلام داداش خوبی 😘 رسول : ممنون خوبم ستاره : داداش بیا دیگه دیر شد مامان گفته قبل از 10 بیاید 🤦‍♀ سعید: برو الان میام راستی آقا رسول ساعت 8 منتظریم رسول : چشم ☺️ راستی ریحانه سلام رسوند گفت بهت بگم ایشالا بعد از خاستگاری داداشم دربارش حرف می‌زنیم سعید : ایول 😍 _________________ (رسول و ستاره عروسیشون هست سعید هم با ریحانه نامزد هستن) رسول: ستاره خانم زودتر بیا من باید گل فروشی هم برم ستاره : چقدر غر میزنی صبر کن دیگا 😬 معصومه (مادر ستاره ): ستاره جان عجله کن دیگه ستاره : واای اومدم 😬😬 بریم رسول خیلی غر میزنی رسول : سه ساعته منتظرم😐 ستاره : خب دارم آماده میشم دیگه 😬 رسول : حالا که شکر خدا آماده شدی بریم؟ ستاره: بریم😂 _________ محمد: از صبح کارم شده توی بازار گشت بزنم تا یک کادو مناسب برای عروسی رسول پیدا کنم رفتم توی یک مغازه یک ست طلا بود و یک زنجیر خیلی قشنگ هر دوتاشون حساب کردم و رفتم بیرون بلاخره 🤦‍♀ ____________ محمد: رفتم در خونه ی رسول اینا عروسی اونجا بود زنگ سعید میزنه الو سعید بیا بیرون کارت دارم سعید: آقا شما کجایی محمد: جلویی در شما بدو بیا که باید برم خونه سعید : چشم رفتم بیرون یک ماشین دیدم شکل ماشین آقا محمد بود سلام آقا محمد: سلام سعید جان مبارک باشه ❤️😍 سعید : ممنون اقا😘نمیاید داخل محمد: نه سعید جان روی صندلی جعبه ی کادو برداشتم و دادم به سعید سعید: این چیه آقا محمد: کادو هست دیگه 😂 از طرف من تبریک هم بگو❤️ سعید: چ.......(رسول اومد و پرید وسط حرفم رسول : سلام آقا محمد: پیاده شدم از ماشین وبغلش کردم سلاااام آقا داماد رسول : بیاید داخل چرا اینجا محمد: همینجا خوبه کادو دادم دست سعید مبارک باشه آقا رسول 😘❤️ رسول : ممنون اقا❤️ محمد: البته این کادو برای ستاره خانم هست برای تو مرخصی رد کردم 😂 رسول : خیلی ممنون😂❤️ محمد: خدافظ خوشبخت بشی ایشالا ✨❤️ رسول : ممنون اقا خدافظ👋🏻🤩 پ.ن: مبارکههههههههه 😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ