#پیام_مخاطبین
📌گمشده ی امروز بشر...
#سبک_زندگی_اسلامی
#توکل_و_توسل
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✨آقا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
"بلاشک اگر به غیر خدا امیدوار باشید، آرزو و امیدتان ناامید خواهد شد."
📚 غُررالحِکم، حدیث۱۸۹۴
#سبک_زندگی_اسلامی
#توکل_و_توسل
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#آیت_الله_کشمیری
✅ توسل به امام جواد علیه السلام
بسیار دیده و شنیده شد که افراد برای امور مادی، مانند خرید خانه و ماشین و رزق و ازدواج، از وی راهنمایی می خواستند. آن بزرگوار می فرمود:
«سوره یس بخوانید و ثواب آن را به امام جواد علیه السلام تقدیم کنید، حاجت شما را خواهند داد . گاه امر می کرد، صلوات برای حضرتش هدیه کنند و آن را در توسل به این امام کریم مجرب می دانست.»
📚 روح و ریحان، ص ۱۰۱ و ۱۰۲
#سبک_زندگی_اسلامی
#رزاقیت_خداوند
#توکل_و_توسل
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۶۹
#رویای_مادری
#ناباروری
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#توکل_و_توسل
#قسمت_اول
من متولد ۷۳ام و از زمانی که یادمه خواستگارای متعددی داشتم و هیچ کدومشون به دلم نبودن تا اینکه یه خواستگاری رو به ما معرفی کردن که اومدن خواستگاریم و الحمدالله این خواستگاری به ازدواج ختم شد در سال ۹۵ 😍
عقد ما ۲ سال و نیم طول کشید چون هزینه مراسم ها و خرید وسایل زندگی به عهده همسرم بود و بالا بودن هزینه ها باعث شد که مدت زمان زیادی رو در عقد باشیم. ما بعد از این مدت زمان به خونه خودمون رفتیم و زندگی زیر یک سقف رو شروع کردیم
من با همسرم بعد از چند ماه به توافق رسیدیم که بچه دار بشیم چون در اطرافیانمون بودن کسانی که سالیان سال چشم انتظار فرزند بودن، بدین خاطر ماهم خیلی زود اقدام کردیم که به مشکل بر نخوریم
اقدام کردن ما شروع شد. ماه اول گذشت ماه دوم گذشت ماه سوم و... دیدیم خبری نیست😢 رفتم دکتر که ببینم مشکل از چیه که خانوم دکتر گفتن تا یک سال طبیعیه اما از یک سالم گذشت و هیچ خبری از بچه نبود.
تا این که یه دکتر طب سنتی خوب تو یه شهر دیگه پیدا کردم زیر نظر ایشون منو همسرم دارو مصرف میکردیم و هر ماه چندین ساعت راه و بدون وسیله و با هر سختی بود خودمون رو به شهرذمورد نظر میرسوندیم و به مطب میرفتیم. تقریبا نزدیک به یکسال بود که دیدیم بازهم نتیجه نمیگیریم و به خاطر دوری مسیر و هزینه ها نتونستیم ادامه بدیم و بیخیال دکتر رفتن شدیم.
دو سالی از زندگیمون میگذشت و هیچ خبری از بچه نبود و چیزی که بیشتر از همه من رو آزار میداد، سوالات اطرافیان بود که چرا شما بچه دار نمیشید، اگه مشکل دارید دکتر برید یا هرجا میرفتیم میگفتن ان شاءالله که سال دیگه بچه بغل ببینیمتون...
با این که دعای خیر برامون میکردن اما من بینهایت دلم میشکست و هر بار با شنیدن این جملات سعی میکردم بی تفاوت باشم اما میومدم خونه و کلی گریه میکردم.
چند ماه دیگه گذشت تا این که دوباره من به همسرم اصرار کردم که بریم دکتر و تو یه شهر دیگه یه دکتر خوب پیدا کردم و باز هم همون روال قبلی که با اتوبوس چند ساعت سختی رو تحمل میکردیم و گاهی اوقات ۱۲ شب راه میافتادیم که صبح زود به بیمارستان برسیم تا کارمون زود انجام بشه و بتونیم زود برگردیم شهرمون
خانوم دکتر ازم عکس رنگی خواستن، من رفتم عکس رنگی گرفتم بماند که چقد سخت بود و من خیلی اذیت شدم 😢جواب عکس رنگی هم خوب بود و مشکلی نداشت و دارو دادن که مصرف کنیم و چندین ماه دارو مصرف کردیم اما نتیجه نداد.
تو همین حین، اطرافیانم باردار میشدن
حتی کسانی که بعد از من ازدواج کردن همگی یک الی دو بچه رو آورده بودن و این باعث شد من اعتماد به نفسم خیلی کم بشه و تو جمع های فامیل خیلی کم رنگ بشم، مادرم هر سری که منو میدید غصه میخورد خیلی مواقع به روم نمیاورد اما میدیدم که برام غصه میخوره،چون خواهر کوچکترم که بعد من ازدواج کرده بودن باردار شدن با این که خیلی خوشحال شدم اما بازم ته دلم، خیلی دلم برا خودم میسوخت که چرا منم مثل بقیه مادر نمیشم.
حتی یکی از دوستان نزدیکم که چندین سال بچه دار نمیشدن ایشونم خداوند عنایت کرد و باردار شدن😍 با این که اینقدر براشون خوشحال شدم و اشک شوق ریختم اما بازم گاهی اوقات تو تنهایی خودم سر سجاده گریه میکردم که خدایا به منم فرزندی عطا کن...
دکتر رفتن ما ادامه داشت تا این که خانوم دکتر گفتن یه عملی هست گفتن اگه انجا بدید درصد بارداریتون بالاست من دودل بودم برا این کار، با این که بودجه این عمل رو نداشتیم از یکی قرض گرفتیم و با توکل بر خدا رفتیم سراغ عمل و انجامش دادیم و برگشتیم به شهرمون، به امید این که اینبار نتیجه بگیریم.
چندین ماه گذشت و نزدیک اربعین بود، خواهر و برادرم میخواستن برن کربلا، منم به شدت دلم میخواست برم اما بودجه این سفر رو نداشتم. اونا به من پیشنهاد دادن برا رفتن به کربلا، بهشون گفتم شرایط مالی رو ندارم، بهم گفتن تو فقط بیا و اصلا نگران هزینه ها نباش. منم با همسرم مشورت کردم ایشون اجازه دادن که همراه خواهر و برادرم به پیاده روی اربعین برم.
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۶۹
#رویای_مادری
#ناباروری
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#توکل_و_توسل
#قسمت_دوم
مقداری از هزینه ها رو مادرم به عنوان هدیه بهم دادن و خواهر و برادرم هم بقیه هزینه رو تقبل کردن و اینطور شد من حتی یه هزار تومن هم همراه خودم برنداشتم و این بود بلیط دعوت امام حسین علیه السلام برای رفتن به کربلا که بدون هیچ هزینه ای زائرشو دعوت کنه، من هنوز باورم نمیشد.😭 تا این که روز موعود رسید و ما راهی شدیم و بعد از گذشتن از مرز رفتیم به سمت نجف
یه خانواده عراقی خونه شونو زائرسرا کرده بودن و ما رفتیم اونجا، بعد از استراحت راه افتادیم سمت حرم حضرت علی علیه السلام، بعد از زیارت، یه مداحی برا حضرت علی اصغر علیه السلام بود، گذاشتم، گوش می کردم و گریه می کردیم. برام مهم نبود اونجا بقیه دارن نگام میکنن انقدر دل شکسته بودم که فقط نگاه به ضریح میکردم و زار زار گریه میکردم.
۲ روز تو نجف بودیم، بعد از دو روز ما پیاده روی رو شروع کردیم و من تو کل مسیر با دل شکستگی از آقا فقط مادر شدن رو میخواستم و گریه میکردیم تا این که به کربلا رسیدیم، رفتیم حرم امام حسین (ع) و حضرت عباس(ع)، اونجام زیر قبه امام حسین (ع) با دل شکستگی فقط صوت مداحی رو می ذاشتم و لالایی علی اصغر رو میخوندم.
یه لباس نوزادی از نجف خریده بودم همون رو تو حرم ها تبرک میکردم به حرم حضرت علی اصغر هم متبرک شد.
کم کم اماده شدیم برای برگشت
دل کندن از بهشت روی زمین (کربلا) سخته اما چاره ای جز این نبود، ما برگشتیم
بعد از یک ماه من چند روزی دوره ام عقب افتاد اما نمیخواستم خیلی به دلم صابون بزنم که خبریه چون چند باری قبلا این اتفاق برام افتاده اما خبری نبود.
تا این که رفتم تست بارداری دادم.
بعد از ظهرش با همسرم رفتیم جوابمو گرفتیم و رفتیم داخل اتاق پزشک...
خانوم دکتر بهمون گفت مبارکه شما باردارید و ما از خوشحالی نمیتونستیم رو پامون بند شیم😍😍😍 همسرم دستامو فشار میداد از خوشحالی😍😍
رفتیم تو ماشین و من از خوشحالی اشک شوق ریختم، به لطف ائمه خداوند بهمون بعد از ۴ سال چشم انتظاری فرزندی عطا کرد😍 و زمانی که این خبر رو به خانواده خودم و همسرم دادیم همه به شدت خوشحال شدن 😍😍😍
الان من ۸ ماهه باردارم🤰و بعضی مواقع که پسرم تو شکمم تکون میخوره، اشک شوق میریزم که منم این لحظه رو تجربه کردم الحمدالله و ان شاءالله آخر ماه پسرم به دنیا میاد و دنیامونو شیرین تر میکنه😍 اینقدر تو این ۸ ماه ما روزی معنوی و مادی داشتیم که حد نداشته، مطمئنم با اومدنشم بیشتر از این روزیمون بیشتر میشه...
برام دعااا کنید که ان شاءالله به سلامتی پسرم رو در آغوش بگیرم و در آخر دعا میکنم ان شاءالله همه چشم انتظارا مادر شدن رو تجربه کنن🌱
در پناه حق☘️
التماس دعا🤲
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۸۰۴
#فرزندآوری
#رویای_مادری
#سختیهای_زندگی
#توکل_و_توسل
#مشیت_الهی
#قسمت_اول
متولد ۶۷ هستم. توی یه خانواده پرجمعیت بدنیا اومدم. فرزند سوم هستم و ۶خواهر برادر هستیم. ۲۲سالم بود که ازدواج کردم. توی عقد و اوایل ازدواج ما هم مثل خیلی از زوجها چالشهایی داشتیم که الحمدلله باصبر و حوصله رفع میکردیم.
۷ماه بعد ازدواج بدون هیچی دردسری باردار شدم، تقریبا بارداری خوبی داشتم ( اگه ویارا و سوزش معده رو ندیده بگیریم) و توی ۲۵ سالگی اولین فرزند بدنیا اومد.
مادرم چون بچه های پشت سرهم و نیم شیر آورده بود، مدام بهم میگفت مبادا دوباره بچه دار بشی، بذار بچت بزرگ بشه بعد. منم از سر بی تجربگی و نادانی رفتم ای یو دی گذاشتم که ای یو دی گذاشتن همان و پیدا شدن مشکلات همان.
متاسفانه تا یکسال خونریزی داشتم پیش هر دکتری که میرفتم سونو میداد و وقتی از جای ای یو دی مطمئن میشدن، قرص میدادن که خونریزی بند بیاد ولی موقت بود. تا اینکه یه دکتری بهم گفت باید ای یو دی برداری تا مشکلاتت تموم بشه، منم قبول کردم و مدتی بعد حالم بهتر شد.
پسرم که ۲ ساله شد، به فکر فرزند بعدی افتادم ولی هر ماه بی نتیجه بود تا اینکه متوجه شدم کیست و فیبروم دارم و مرتب داروی هورمونی استفاده میکردم و این انتظار ۶سال طول کشید. و هر بار خودمو سرزنش میکردم که چرا ای یو دی گذاشتم و به درگاه خدا ناشکری کردم.
سه سال تحت نظر مرکز ناباروری بود آزمایشات و سونو و داروهای گوناگون ولی همش بی فایده تا اینکه کرونا شروع شد و من توی خونه از سر بیکاری شروع به گرفتن چله های متفاوت کردم. حدیث کسا، زیارت عاشورا، سوره یاسین و ....
خرداد سال ۹۹ وقتی کرونا کمی فروکش کرد برای درمان به مشهد رفتم و اونجا آب پاکی رو ریختن رو دستم و گفتن باید ای وی اف بشی و من برگشتم شهرم تا با همسرم برای درمان دوباره به مشهد بریم که ماه محرم شروع شد و توی روضه ها از حضرت علی اصغر بچه خواستم.
دهه اول محرم که تموم شد خبر بدی بهم رسید. برادرم تصادف کرده بود و به کما رفته بود و از این قضیه اندک افرادی مطلع بودن و ما این قضیه رو از پدر ومادرم مخفی کردیم چرا که پدرم مشکل ریه داشت و باید عمل میکرد و ما میدونستیم که اگه بهش بگم زیر بار عمل نمیره، کما اینکه پدرم عنایت و علاقه خاصی به این برادرم داشت.
خلاصه با صلاح و مشورت با بزرگترا تصمیم گرفتیم قضیه تصادف رو بعد عمل پدرم بهش بگیم. خلاصه پدرم عمل شد و اوضاع برادرم وخیمتر. طوریکه ریه اش آب آورده بود و هوشیاریش روی ۳ بود. عمل پدرم موفقیت آمیز بود و پدرم بهوش اومد و سه روز توی ای سی یو بود و روز چهارم متاسفانه در کمال ناباوری پدرم فوت کرد.
ما موندیم و داغ پدر و برادری که زندگیش به مویی وصل بود و مادری که خبر نداشت.
کم کم خبر تصادف برادرم پیچید و ما مجبور شدیم به مادرم بگیم. از اوضاع و احوال اون روزا همین قدر بگم که نمیدونستیم روی زمین راه میریم یا هوا. نمیدونستیم از غم فوت پدر گریه کنیم یا برای شفای برادر دعا.
توی همین اوضاع و احوال ۶کیلو وزن کم کردم و متوجه عقب افتادن دوره ام شدم. به اصرار همسرم رفتم آزمایش دادم و در کمال ناباوری مثبت شد. وقتی برای سونوی تشکیل قلب رفتم، دکتر گفت خارج از رحم است و باید سقط بشه. ولی من زیر بار نرفتم و دوبار دیگه سونو رفتم که توی سونوی آخر گفتن بچه سالمه و قلبش داره میزنه و شکر خدارو بجا آوردم.
تمام این مدت که حدود ۳۵روز طول کشید من تمام این ۳۵روز رو از زمان فوت پدرم تا روزی که فهمیدم باردارم از صبح ساعت ۶ میرفتم بیمارستان تا ساعت ۱یا۲ ظهر. بدون آب و غذا. چون کرونا شدت گرفته بود جرات نمیکردم چیزی بیرون بخورم.
خداروشکر بعد ۴۰ روز با دعاها و نذر و نیازها برادرم بهوش امد. اون لحظه که گفتن دستگاه ازش جدا کردیم و خودش داره نفس میکشه خدا رو از ته دل شکر کردم و انگار دنیا رو بهم دادن.
طبق نظر دکتر، برادرم از فوت پدرم نباید باخبر میشد چراکه امکان وارد شدن شوک عصبی و رفتن دوبارش به کما خیلی بود. بنابراین تصمیم گرفتیم قبل از ورود برادرم به خونه مراسم چهلم پدرم و برگزار کنیم و همه رخت سیاه از تن دربیاریم تا متوجه نشه و برای غیبتش هم بگیم پدرم برای کار تاسیسات به کربلا رفته، چرا که شوهرعمم هر سال برای آشپزی به کربلا و سامرا میرفت.
خلاصه برادرم به خونه اومد و غیبت پدر رو هر جور بود رفع رجوع کردیم. دقیقا روز ۴۰ پدرم اوضاع بارداری من وخیم شد، دکتر که رفتم امید چندانی نداشت، میگفت فقط استراحت مطلق، شاید بچه بمونه. با آمپول و شیاف سعی در نگه داشتن بچه میکردن که متاسفاته زیاد جوابگو نبود.
ادامه در پست بعدی....
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۸۰۴
#فرزندآوری
#رویای_مادری
#سختیهای_زندگی
#توکل_و_توسل
#مشیت_الهی
#قسمت_دوم
در همین احوال نذر حضرت علی اصغر کردم و گفتم خودت این بچه رو بهم دادی خودتم نگه دارش باش. بچم بمونه شیر برنج نذر میکنم که بپزم. خلاصه بعد ۴ماه استراحت مطلق و استفاده از دارو خط رفع شد.
نوبت به شما آزمایشات غربالگری رسید که توی نوبت اول گفتن بچه سندروم داون داره. بماند که چقدر استرس کشیدم و دوباره دست به دامن شیرخواره امام حسین شدم. توی غربالگری دوم گفتن بچه هیچ مشکلی نداره و سالم هست.
۹ماه به سختی و با استراحت مطلق و چندین بار بستری شدن گذشت و توی ۲ خرداد ۱۴۰۰ پسر دومم بدنیا آمد و اسمشو گذاشتم علی اصغر.
۸ ماه بعد از بدنیا امدن پسرم متوجه شدم که خدا خواسته دوباره باردار شدم ولی متاسفاته بدلیل تشکیل نشدن قلب مجبور به سقط شدم، کما اینکه من تا هفته ۱۲ صبر کردم و رشد جنین متوقف شده بود و دکتر اعلام خطر کرد. با درد زیاد و سه روز درد کشیدن جنین سقط شد.
ولی بازهم چشم امید بخدا داشتم و اینبار هم بعد ۷ماه دوباره باردار داشتم و اینبارم خدا گل پسر دیگه ای توی خرداد ۱۴۰۲ بهم هدیه داد.
بارها بخودم میگم کاش برای بچه دار شدن جلوگیری نمیکردم و واگذار میکردم بخدا تا خودش برام تصمیم بگیره که اگه به خدا واگذار میکردم چه بسا تا الان ۴ یا ۵فرزند داشتم و همه الان از آب و گل دراومده بودن. ولی باز هم خدارو شکر میکنم.
امید دارم که خدا بازه م بهم بچه بده و اینبار دختر باشه. هر چند که اطرافیان به شوخی حرفهایی بهم میزنن ولی من سعی میکنم توجه نکنم و بچه هامو نذر امام زمان و امام حسین کردم.
میخواستم به چندتا نکته اشاره کنم. اول اینکه تا خدا نخواد برگی از درخت نمیفته و من اینو با همه وجودم حس کردم و شعار نمیدم. برادرم از مرگ برگشت و هیچکدوم از دکتراش امیدی به زنده موندنش نداشتن.
دوم اینکه درسته که علم پزشکی پیشرفت کرده و خیلی بیماریها رو درمان میکنه ولی این خداست که بهتون بچه میده و بچه رو نگه میداره، پس در همه حال به خودش توکل و توسل کنیم که صلاح و مصلحت مارو بهتر از خودمون میدونه.
از همه اعضای کانال میخوام برام دعا کنن تا بتونم بازم بچه بیارم و در برابر زخم زبون اطرافیان طاقت بیارم.
من سالهاست که شهادت حضرت رقیه توی خونم روضه میگیرم و شیر برنج میدم شاید باورتون نشه ولی خیلی از اقوام و دوستان که بچه نداشتن توی همین روضه از حضرت رقیه بچه خواستن و الان بچه هاشون توی دامنشون دارن قد میکشن.
همه کسایی که از بچه دار شدن ناامید شدن و یا کسایی که در حال درمان هستن از بزرگترین طبیب غافل نشن. درسته که سن و سالشون کمه ولی کرم و لطفشون بی نهایت زیاده.
یاعلی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۸۱۴
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#خانواده_دوستدار_فرزند
#توکل_و_توسل
من تو ۱۷ سالگی سال ۸۵ ازدواج کردم. و زندگی مشترکم رو طبقه بالای پدر شوهرم شروع کردم.
خودم و همسرم علاقه زیادی به بچه داشتیم، یه سال بعد از ازدواج باردار شدم سونو که رفتم بهم گفتن دوقلو بارداری، خیلی خوشحال شدیم. یه دختر یه پسر همه چی خوب بود. تازه وارد هفت ماهگی شده بودم که درد زایمان اومد سراغم رفتم بیمارستان بهم گفتن مشکلی نداری صدای قلب بچه ها هم خوب بود. برگشتم خونه ولی دردام بیشتر شد.
دوباره برگشتم بیمارستان بعد از معاینه گفتن بچه هات فوت شدن😔 باید هر چه زودتر زایمان کنی دو ساعت بعدش زایمان کردم متاسفانه بچه هام از بین رفتن خیلی حالم بده بود، هیچ علاقهای به زندگی نداشتم ولی ناامید نشدم.
۶ ماه بعدش دوباره باردار شدم این بار هم بعد دو ماه سقط شد، تصمیم گرفتم برم پابوس امام رضا و راهی مشهد شدیم
بعد از این که برگشتیم با کلی نذر و نیاز یک سال بعد دوباره باردار شدم این بار دکتر گفت استراحت مطلق، طوری که غذام و هم دراز کش میخوردم. خواهرام و مامانم خیلی واسم زحمت کشیدن تا اینکه بعد از ۹ماه سخت خدا آقا مهدی شهریور ۸۹ بهمون هدیه داد.
خیلی خوشحال بودم، پسرم زردیش بالا بود. تو خونه خواهرم ازش مراقبت کرد بعد سه روز زردیش پایین اومد.
پسرم ۵ سالش بود که فهمیدم دوباره باردارم، سونو که واسه سلامت قلب رفتم بهم گفت سابقه دوقلویی داری گفتم آره گفت مبارکه دوقلو بارداری یه حس ترسی وجودم رو گرفت که نکنه دوباره اون اتفاق واسم بیفته ولی دکترم که خیلی دکتر خوب و کار بلد بود بهم امید واری میداد خانم دکتر ماندانا اکبری هر جا که هست واسشون آرزوی سلامتی و موفقیت میکنم، بهم استراحت مطلق داد.
این بار تو هفته ی ۳۵ تیر ۹۴ دوقلوها به دنیا اومدن یه دختر و پسر ریزه میزه یه هفته ان آی سیو بستری شدن، بعد از یه هفته خدا رو شکر آقا عباس و فاطمه خانم سلامت اومدن خونه
منم و همسرم خیلی خوشحال از وجود بچه ها، خیلی سخت بود بزرگ کردن بچه ها ولی خواهرام و مامانم همیشه کمکم بودن واقعا خیلی واسم زحمت کشیدن...
دوقلو ها سه ساله بودن که فهمیدم سه ماهه باردارم، خیلی شوکه شدم اصلا به بارداری فکر نمیکردم ولی خواست خدا یه چیز دیگه بود، بارداری سختی بود خیلی اذیت شدم، تپش قلب گرفتم، به خاطر تیرویید خیلی اذیت میشدم و بلاخره عاطفه خانم هم شهریور ۹۷ به جمعمون اضافه شد.
خیلی خوشحالم که خدا لطفش و شامل حالم کرد و ۴تا بچه سالم و صالح نصیبم کرده ان شالله که به حق این شبهای عزیز خدا هیچ کی رو از داشتن بچه محروم نکنه
میخوام از همه خواهرام مخصوصا آبجی نرگس عزیزم تشکر کنم که واقعا خیلی واسه خودم و بچه هام زحمت کشید ان شالله که بتونم واسش جبران کنم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۱۶
#مادری
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
#پیشرفت
#سختیهای_زندگی
#توکل_و_توسل
#قسمت_دوم
شاید باور کردنش سخت باشه ولی در همون ایام مریضی همسرم من به چندتا آرزوی همیشگیم رسیدم و به نظرم از برکات وجود فرزندانم و صبر بر مشکلاتم بود.
در همون ایام توسط یکی از اساتید بنده مربی حفظ قرآن در یکی از موسسات کشور شدم.
آزمون های حفاظ{ درجه ۳} رو با موفقیت پشت سرگذاشتم ،دوره ۶ ماهه تحصیلی برام ایجاد شد که دروس کارشناسی رشته علوم قرآن و حدیث رو خوندم و کارشناسی رو گرفتم.
سال بعد با مطالعه مجدد دروس، ارشد همین رشته با رتبه دو رقمی دانشگاه فردوسی مشهد رو تونستم قبول بشم. ....
درحال حاضر هم منتظر کوچولوی سوم خانواده هستیم. 🙃
همه زندگی ها دچار فراز و نشیب هایی میشه ولی برخورد ما با اون ها مهمه. زندگی اونایی موفق تره که قدرت حل مساله داشته باشن
من با توجه به سختی های سال های اخیر زندگیم فهمیدم بزرگ ترین نعمت و خوشبختی اینه که در کنار عزیزانت قدر لحظات رو بدونی و حتی یه لیوان چای ساده رو بی دغدغه کنارشون نوش جان کنی 😍
دوستان من توی ایام مادر بودنم به نکاتی رسیدم شاید به دردتون بخوره...
اول اینکه مامان گلی ها دنبال پیشرفت خودشون باشن در هر زمینه ای، آشپزی،درس،هنری، ورزشی و... همین ها باعث شادابی و سرزندگی مادر میشه
دوم اینه که ما مادرها باید روی خودمون کار کنیم تا نسل خوبی داشته باشیم قطعا سلایق و علایق مادر تاثیرات زیادی بر زندگی فرزندان داره.
بچه هام با اینکه سن شون کمه ولی از بس قرآن و کتاب دست منو پدرشون دیدن میگن ما در آینده طلبه بعدم حافظ میشیم😁😂
سوم از همین جا دوست داشتم بگم مذهبی بارآوردن بچه هامون هیچ منافاتی با عدم شادی و نشاط اونها نداره چراکه میشه با سیاست و عدم سخت گیری های بی مورد بچه هامون دین دارانه و با نشاط زندگی کنن.
همه با تعجب به بچه های من نگاه می کنن چراکه توقع این همه شیطونی و بازیگوشی و شوخ و شنگ بودن بچه خانواده مذهبی رو ندارن، پس قطعا میشه!
و در آخر
توی پیام ها خیلی توسل به اهل بیت و شهدا رو دیدم و مایه مباهات هست ولی از یه گنج دیگه فراموش نکنیم اونم قرآنه! که خداوند می فرماید آن را مایه شفا و رحمت برای مومنین قرار دادیم ❤️
در پایان هم آرزوی موفقیت و تندرستی برای تمام مادران سرزمینم و حاملان نسل حضرت علی علهیم السلام را از خداوند خواستارم🙏🙏
التماس دعا
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#آیت_الله_میرزا_جواد_تبریزی
مسئله توسل به پیامبر اکرم(ص) و اهلبیت(ع)، امری نیست که کسی بتواند در آن تشکیک کند. مگر نه اینکه خداوند متعال در قرآن مجید فرموده است: ✨«وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ»؛ یعنی برای رسیدن به خداوند و تقرب به درگاه او وسیله بجویید. چه وسیله و واسطهای مهمتر و اساسیتر از پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) میباشد.
#سبک_زندگی_اسلامی
#توکل_و_توسل
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۲۲
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#توکل_و_توسل
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_اول
دبیرستانی بودم و پر از عشق و علاقه به آینده و دانشگاه و پزشکی، توی رشته تجربی نفر دوم کل دبیرستان بودم و به آخرین چیزی که فکر میکردم ازدواج بود.
اما گاهی دست تقدیر طور دیگه ای برات رقم می زنه که حتی فکرشم نمیکنیی. تا اینکه قسمت شد و خانواده همسرم اومدن خواستگاری.
مثل همیشه از سلاح گریه استفاده کردم که من فقط میخوام درس بخونم و... خاله ام گفت حالا بذار بیان همین الان که نمیدیم ببرنت. اما بذار بیان و یه بار ببینش چیزی نمیشه...
این حرفا همانا و عاشق شدن من همون اولین بار که دیدمش همانا جوری که وقتی آزمایش می رفتیم نذر کردم آزمایش مون مشکلی نداشته باشه. دیگه کار دل بود، تقصیر من که نبود.
اسم همسرم حسین هست و من همیشه خوبی ها و مهربونی های همسرم رو مدیون امام حسین هستم چون واقعا از ته دل از آقا خواسته بودم هر موقع ازدواج کردم یه شوهر امام حسینی بهم بدن.
دوسال عقد بودیم و چون راهمون دور بود خیلی بهمون سخت میگذشت ولی روز به روز بیشتر عاشق همدیگه میشدیم و با اینکه سال دوم یه سری مشکلات بین مون به وجود اومد و کار داشت به جاهای باریک کشیده میشد اما در کمال ناباوری خدا خواست و همه مسائل بین مون حل شد و باز امام حسین که عاشق شون هستم حسینم رو بهم برگردوندن.
بخاطر مسائلی نشد برم دانشگاه ولی با اینکه زیاد مایل نبودم رفتم حوزه ولی فکرشم نمیکردم انقدر توی این مسیر بتونم خودمو پیدا کنم و به هدف هام برسم و نگاهم به جهان هستی و خداوند انقدر تغییر کنه.
به هر حال با پشت سر گذاشتن تموم مشکلات سال ۹۰ عروسی کردیم و زندگی مشترک مونو تشکیل دادیم.
من انتقالی گرفتم و از قم به مشهد محل زندگی همسرم اومدم و درسم رو توی حوزه ادامه دادم. اما چون از پدر ومادرم دور بودم خیلی بهم سخت میگذشت و بعد از شش ماه به همسرم پیشنهاد دادم بچه دار بشیم ولی متاسفانه همسرم قبول نمیکرد و می گفت من خودم هنوز بچه ام بچه نمیخوام. (من و حسین هم سن هم بودیم و بعد عروسی هر دو بیست ساله بودیم.)
به هر حال بعد دوسال و نیم و به اصرار پدر شوهرم بچه دار شدیم. از اونجایی که من عاشق امام حسین و بچه هاشون هستم به همسرم گفتم اسم دخترشون رقیه رو روی دخترم میذارم و دخترکم رقیه روز تاسوعای سال ۹۳ به دنیا اومد.
بگذریم، انقدر رقیه خوب بود و آروم بود که نفهمیدم کی بزرگ شد. سه ساله که شد دوباره به همسرم گفتم بیا بچه دار بشیم. البته از بس رقیه شیرین بود، همسرم دوست داشت زودتر بچه ی دوم رو بیاریم اما از هرکی میپرسیدم میگفتن هم برای تو و هم برای بچه خوب نیست و حداقل سه سال فاصله سنی. نمیدونم اشتباه کردم یا نه ولی به هر حال تا سه سالگی رقیه صبر کردیم.
ما خودمون سه تا خواهر بودیم و این بار که میخواستم بچه داربشم همه میگفتن اگه دختر بیاری مثل مادرت دخترزا میشی.
امان از جهل و نادونی مردم. ولی از حق نگذریم چون برادر نداشتم خیلی پسر دوست داشتم.
سال ۹۶ توی سفر کربلا رو به روی ضریح ایستادم و گفتم آقا بحق علی اصغرتون علی اصغر میخوام، بهم میدین؟
روز عاشورای سال ۹۷ علی اصغرم به دنیا اومد. همه چیز خوب و عالی پیش میرفت. با اومدن علی اصغر وضع زندگی مون خیلی تغییر کرد. وضعیت مالی مون خیلی خوب شد و ماشین مونو عوض کردیم، علی اصغر شش ماهه بود که دوباره کربلا رفتیم.
خلاصه که همه چیز بر وفق مراد بود.
اما ناگهان ورق برگشت. علی اصغر بهمن ماه ۹۸ یکسال و نیمه بود که آنفولانزای خیلی بدی گرفت. هر چقدر دکتر بردم، خوب نمیشد سرفه هاش. پسرکم خیلی زیبا بود و همه میگفتن بچه ات چشم خورده. دکتر گفت آزمایش و عکس از ریه بچه بیار و تشخیص عفونت خیلی شدید ریه رو داد.
علی اصغرم ۲۰ روز توی بیمارستان بستری بود. هر چقدر چرک خشک کن و مسکن میدادن، تبش قطع نمیشد تا اینکه دکتر ها تشخیص دادن که باید فورا عمل بشه و عفونت از بدنش خارج بشه.
تموم دنیا رو سرم خراب شد. آخه بچه یک سال ونیمه چقدر جون داره که عملش کنن؟
پشت در اتاق عمل خیلی گریه کردم، انقدر با امام حسین بد حرف زدم که....
گفتم آقا قرارمون این نبود.
چرا من؟ چرا بچه من؟
من که تموم عمر اونطوری که شما میخواستین بودم، این چه مجازاتیه؟؟ و...
ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۲۲
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#توکل_و_توسل
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
الحمدلله عملش بخیر گذشت. پنج روز توی آی سی یو بود که اون پنج روز، عین پنج سال گذشت برام. تمام روزهای بیمارستان یه طرف اون پنج روز یه طرف. خیلی روزای سختی بود. نمیدونم خدا چه صبری بهم داده بود که تحمل میکردم؟
به لطف خدا و اهل بیت بعد از بیست روز پسرکم مرخص شد. اما تازه امتحان اصلی من شروع شده بود. دقیقا بعد مرخصی علی اصغر اعلام قرنطینه شد و زنگ خطر کرونا توی ایران به صدا در اومد. پسر منم که بیمار تنفسی بود شرایطش حساس تر بود.
دو سال تمام پسرم توی خونه بود. فقط برای چکاپ ماهانه دکتر میبردیمش بیرون و زمستون سال ۹۹ که خیلی آمار کشته های کرونا زیاد بود از مهرماه تا فروردین پسرکم حتی در خونه رو ندید.
بعد اون همه سختی حالا باید توی خونه می موندیم. اون اوایل تنها سرگرمی بچه ها پشت بوم بود. چون خونه مون آپارتمانی بود و حیاط نداشتیم. انقدر دلشون میگرفت ولی فقط از پشت پنجره میتونستن بیرونو ببینن. مهمون اومدن یا مهمونی رفتن قدغن بود.
انقدر اون روزا سخت میگذشت که فقط میشه گفت شنیدن کی بود مانند دیدن؟
تنها ستاره روشن توی شبهای تاریکم یاد امام حسین بود. فقط با گوش دادن به مداحی هاشون آروم میشدم.
کم کم فکرم عوض شد و با خودم گفتم به چه حقی فکر کردی امام حسین این درد و رنج رو به پسرت دادن؟ مگه از خیر مطلق شر ساطع میشه؟ مگه از نور مطلق تاریکی منعکس میشه؟
امام حسین کسی بود که بچه ات رو بهت برگردوند، علی اصغرت رو دوباره بهت بخشید، گفتم آقا ببخشید واسه همه بچگی هام...
خوبی روزای سخت اینه که میگذره. هر کسی توی زندگیش یه جوری آزمایش میشه و آزمایش منم این بود. پارسال خیلی دلم درد میکرد و اصلا خوب نمیشد و بعد کلی آزمایش و آندوسکوپی و کولونوسکوپی تشخیص روده تحریک پذیر و ورم معده شدید داده شد.
ثمره اون استرس ها و گریه ها وبی تابی ها این درد بود بازم خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم که خدای نکرده بیماری بدی نبود.
الان از همه اون مسائل سه سال میگذره و انگار هیچ کدوم ازین گرفتاری ها وجود نداشته. خوبی آدمیزاد همینه که فراموش میکنه.
الان هم که ۳۲سالمه کم کم به فکر بچه سوم افتادم ولی چون خیلی بارداری های سختی دارم از دیابت بارداری گرفته تا معده درد شدید و الانم که روده تحریک پذیر اضافه شده، خیلی دلم میخواد خدا بهم دوقلو بده که یه تیر و دونشون بشه و با یه بارداری صاحب دوتا بچه بشم.
از همه شما عزیزانم میخوام برام دعا کنین و توی سخت ترین شرایط ایمان داشته باشین که ما صاحب داریم، ما خدا و اهل بیت رو داریم و همه روزهای سخت میگذره ولی این بچه ها هستن که شیرینی زندگی و برکت هستن و در آینده همدم و مونس ما خواهند بود. پس از فرزنداوری نترسین و همه چی رو به خدا بسپارین و برای منم دعا کنین که خدا فرزندان سالم و صالح بیشتری بهم عطا کنه.
یا علی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075