eitaa logo
بحران در آینده جمعیت شیعه
186 دنبال‌کننده
23.7هزار عکس
20.2هزار ویدیو
508 فایل
مطالب پیرامون جمعیت ،ازدواج فرزند آوری, تربیت فرزند و مطالب سیاسی مهم در این زمینه ،در این کانال قرار داده می شود. برای رعایت حقوق و امانت داری ، لینک کانالها حذف نخواهد شد. کانال عقیدتی ما https://eitaa.com/Arshiv_vije ادمین کانال, @Rouki313
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۱۱۸۹ من کلاس پنجم ابتدایی بودم که یه روز مادرم حالشون بد شد. انگار شکم درد عجیبی داشتن. بهم گفتن که برم به زنداییم بگم بیاد که مادرم رو ببرن دکتر، منم رفتم دنبالشون... اون موقع ها البته تلفن هنوز محله مون نیومده بود، تا منو زنداییم برسیم، دیدم چند نفری از همسایه ها تو حیاط هستن و دست مادرم رو گرفتن بردن داخل اتاق.... بعد دیدم مادربزرگمم اومده، من اون موقع چیزی نمی‌فهمیدم، اما گفتن مادرم زایمان کرده اونم تو خونه بدون حضور ماما☺️☺️ وقتی مادربزرگم اومد بهم گفت مادرم زایمان کرده، انگار دنیا رو سرم خراب شد، انقدر گریه کردم که نگو. ولی داداشم داشت بال در می آوردم، می گفت که خدا بهم یه برادر داده، می گفت اسمشم می ذارم محمد ولی من ناراحت... دلیل ناراحتی منم این بود که ما وضع مالی درستی نداشتیم. فکر می‌کردم با به دنیا اومدن هر بچه، زندگی سخت تر میشه برای خانواده، اون موقع پدرم ۲تا اتاق خواب درست کرده بودن نه آشپزخونه و نه حمام حتی برق هم نداشتیم. خلاصه آقا محمدخان تو یه روز سرد تو بهمن ماه دنیا اومد و خبرش به گوش همه رسید که خانومه نمی دونسته باردار بوده و زایمان کرده و من ناراحت که به دوستام چی بگم و اونها چی میگن.😢 اون شب، شب بدی بود تو خونه مون، انگار کسی این بچه رو دوست نداشت که خدا ما رو ببخشه ولی فردای بعد تولدش شد جیگر گوشه مامان، عزیز دل خواهراش و برادرش😍 یه پسر سفید و بور که موهاش گندمی شکل بود. انقدر دوستش داشتم که نگووو، برکت آورده بود برامون، زندگی پدرومادرم از این روبه اون رو شده بود. خیلی پسر مهربون و خوش زبون، کمک حال مامان و بابا، دوست و یار خواهراش، طوری که همه فامیل دوستش داشتن، هر چیزی میخواست براش فراهم بود، نمی‌دونم چطوری بود که جور می‌شد. اما انگار قسمتش نبود زیاد عمر کنه، تو ۱۶سالگی تصادف کرد و از دنیا رفت. خدا خودش داد و خودش گرفت. آبان ماه سال ۹۵ زندگی ما یه جور دیگه شد، همه داغون ولی می اومد به خواب مون می‌گفت حالم خوبه اصلا غصه نخورین با گفتنش حال دلمون رو خوب می‌کرد.😞 خدا واقعا روزی رسونه، هرکسی رو حیات داده، روزی هم داده، شاید ما ناشکری کردیم که خدا برامون اینگونه رقم زد. همیشه میگم کاش نعمت الهی رو شکر می‌کرديم و این اتفاق نمی افتاد. گذشت و گذشت تا الان که نوبت به من رسید. خداروشکر می‌کنم که خدا دوتا دختر بدون منت بهم داده، حتی خواست گناه نکنم و رزق روزیش هم داد. خدا به من نشون داد که تا وقتی من نخوام، چیزی نمیشه و دخترم با‌ وجود بیماری برام موند و این معجزه خداوند بود. الان با وجود همه سختی ها و فوت برادرم، روزبه روز بیشتر عاشق خدا میشم. چقدر توی زندگی و چقدر تو مسیرهای زندگیم راه درست رو نشونم داده. خدایا شکرت... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۱۱۹۱ متولد ۶۶ هستم و اولین فرزند خانواده، تک دختر بودم و سه تا برادر داشتم. ۱۹ سالگی با یک جوان ۲۰ ساله به طور سنتی ازدواج کردم. هیچ وقت تصور نمی کردم روزی بتوانم چندتا بچه بیارم ولی همسرم که مذهبی بودن از اول میگفتن باید نسل شیعه زیاد بشه و قبل از اینکه حضرت آقا دستور جهاد بدن ما فرزندآوری رو شروع کردیم. در سن بیست یک سالگی مادر شدن را تجربه کردم شرایط جوری پیش رفت که من در سن ۳۰ سالگی چهارتا بچه داشتم سه پسر و یک دختر... حرف و حدیث تا دلتان بخواهد زیاد شنیدم ولی حالا که آقا امر کرده بودن مصمم تر بودم به این عقیده تا اینکه در سن ۳۲ سالگی ورق زندگیم برگشت و در یک حادثه تصادف سه تا از بچه هام رو از دست دادم و فقط بچه اولم که پسر ۱۱ساله بود برام باقی موند. یک پسر ۷ساله و دختر ۵ساله و پسر شیرخواره ام که نزدیک دوسالش بود رو خدا از ما گرفت.😭 تحمل این غم سخت وجانکاه رو فقط خداوند به من داد و راضی بودم به رضای خدا😔 ما در راه رفتن به زیارت امام رضا (ع) چپ کردیم و اون حادثه برامون رخ داد. حتی دختر پنج سالم که مرگ مغزی شد، چندتا از اعضای بدنش رو هم اهدا کردیم. بعد از فوت بچه هام، چیزایی آرزوم بود که خیلی از مامانها قدر نمی دونن و گله دارن مثل سرو صدای بچه ها و اذیت کردن و گریه بچه ها که من حسرتش رو می خوردم. خودم در تصادف کمر و لگنم شکسته بود. امیدی نداشتم به دوباره مادر شدن ولی از اونجایی که خداوند خیلی مهربونه، بعد از چندماه که بهتر شدم، تصمیم به بارداری گرفتم و خدا دختری به ما هدیه داد و دوباره صدای بچه توی خونه پیچید و تونست کمی از غم ما کم کنه. دخترم ۷ماهه بود که متوجه شدم مجدد باردارم. این‌بار هم خدا یک دختر دیگه به ما هدیه داد. بعد از اینکه دخترها کمی بزرگتر شدن، تصمیم به بارداری بعدی گرفتم که توی شش هفته خودش سقط شد و خیلی نارحت شدم ولی این ناراحتی دوومی نداشت چون بعد از دوماه دوباره باردار شدم و حالا یک ماه دیگه مونده تا یک دختر دیگه به جمع مون اضافه بشه و دوباره مامان چهار بچه بشم. اینها همه از لطف خدای مهربونه که دوباره به من توان بچه دار شدن داد، یادمه روزی که اولین بچه م به دنیا اومد دکتر با توجه به وزن کمم گفت خانم شما تا ده سال استراحت کن و دیگه بچه نیار وگرنه میمیری ولی حالا من برای بار هفتم هم مادر شدم و زنده هستم😅 سختی خیلی کشیدیم. قبل از تصادف همه میگفتن چه خبره اینقدر بچه میارین فکر خرج هاش باشین و...ولی بعد از تصادف همه میگفتن یک بچه بیار تا حواست پرت بشه و... باز الان که دارم تندتند بچه میارم همون آدمها نیش و کنایه میزنن انگار یادشون رفته همه چیز رو. مادرم بیشتر اوقات از بارداری من ناراحت می‌شد، می‌گفت تو خودت رو ازبین می‌بری، می گفت بذار بزرگ بشن، میفهمی اذیت هاشون بیشتر میشه و تربیتشون سخته ولی من به خدا توکل کردم تا الان که بچه های خوبی تربیت کردم. پسرم الان ۱۷ سالشه و با اینکه من مدام درحال بچه‌داری بودم و به درسهاش نمی رسیدم، خودش به من وابسته نشد و یک شخصیت مستقل پیدا کرد، طوری که الان رشته ریاضی مدرسه تیزهوشان درس میخونه و خودش هم دوست داره خواهر و برادر زیاد داشته باشه. ما اول ازدواج هیچی نداشتیم، نه خونه نه ماشین و نه شغل، همسرم فقط دانشجو بودن. بعد از به دنیا اومدن بچه اول، هم کار همسرم درست شد و هم دولت وام برای ساخت خونه می‌داد در زمینی که پدرشوهرم بهمون دادن تونستیم خونه بسازیم وحتی تونستیم یک ماشین پراید بخریم. روزی بچه هام خداروشکر زیاد بود. همسرم خدا خیرشون بده خیلی همراه بودن و در بارداری و بچه داری کمک هم میکنن و این راه رو برای من هموارتر میکنه، ایشون کتاب فروشی دارن ولی خدا روشکر به اندازه یک زندگی معمولی می‌تونیم روی کارشون حساب کنیم. هیچ وقت توقع زندگی آنچنانی نداشتم و خدارو شاکرم. من با اینکه تک دختر بودم و سه برادر داشتم ولی هیچ وقت متکی به خانواده ام نبودم. کارهام رو خودم میکردم و حتی بچه های من خیلی به ندرت خونه پدر مادرهامون برای نگه داری رفتن و حتی یک شب بدون ما جایی نشده بخوان بمونن،خداروشکر بچه داری من رو تبدیل به یک زن قوی کرده و به تنهایی از پس کارهام برمیام. من همیشه از بی خواهری رنج می‌کشیدم و غصه می‌خوردم نکنه دخترم مثل خودم بی خواهر بمونه. الان خداوند بهم لطف کرده که سه دختر بهم داده و اینها دیگه تنها نیستن خداروشکر من خواهشم از مردم اینه که اگر به ما خانواده های جمعیتی کمکی نمیکنید پس لطفا سرزنش و تحقیر هم نکنید که این دل شکستن های به ظاهر کوچک روز قیامت گریبان گیرتون نشه امیداورم با فرزندآوری توانسته باشم کاری کوچک برای امام زمانم کرده باشم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
بزرگترین ثروت... ما سخت در اشتباهیم که فکر می‌کنیم احساس خوش‌بختی رو می‌‌شه با پول و مادّیات به همسر منتقل کرد. بهترین راه انتقال احساس خوش‌بختی به همسر، خوش‌اخلاقیه. پس کسایی که ثروتی ندارن تا با اون برای همسرشون امکانات رفاهی فراهم کنن، ناراحت نباشن. اخلاق خوب، خودش ثروت بزرگیه. البتّه خدا هم وعده داده که رزق و روزی کسایی رو که خوش اخلاقن زیاد می‌کنه و روزی بداخلاقا رو تنگ می‌کنه. اگر می‌خوایم همسرمون رو رفیق راه خودمون کنیم، باید قبل از اون با اخلاق خوش، همراه بشیم. بدون اخلاقِ خوش _ که بهترین همراهه _‌ نمی‌تونیم دیگران رو با خودمون همراه کنیم. افراد خانواده از آدم بداخلاق، بیزار و فراری‌ان و حاضر نیستن با او رابطۀ دوستانه برقرار کنن. دوستای آدم بداخلاق هم به دشمنای اون تبدیل می‌شن. این فقط اطرافیان انسان بداخلاق نیستن که از او فراری‌‌ان، بلکه خودش هم از دست خودش در تنگناست و زندگیش همیشه در حزن و اندوهه. خدا هم رابطۀ خوبی با انسان بداخلاق نداره. عبادتای انسان بداخلاق، هر اندازه هم که زیاد باشه، مورد رضای خدا نیست. 📚تا ساحل آرامش کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
. ۱۱۹۲ قصه ی بچه های من ازونجایی شروع شد که اولین بار که باردار شدم ۱۹ ساله بودم و دوقلو سقط شدن دختر و پسر. الان هردو شون درِ بهشت منتظرم هستن تا دعوتم کنن😊 قوربونشون بشم😍 هنوز دو سه ماه نگذشته بود که طبق تجربه قبلی احساس کردم باردارم و نیت کردم اسمش رو انتخاب کنم نذر ائمه معصومین تا سقط نشه. دوران بارداریم گذشت تا اینکه سه روز درد کشیدم و ماجراها بود تا دخترکوچولوم تو ماه هشتم به دنیا اومد👧 اما سالم و کامل بود و بخش نوزادان بستری نشد خداروشکر. عمدا تو یه اتاق کوچیک در منزل پدرم سکنی گزیدم تا بتونم به درس و دانشگاه برسم. چهارسال تموم تو یه اتاق کوچیک ۳نفری زندگی کردیم! دانشگاه که تموم شد و دخترم به لطف خدا و کمک‌های مادرم و همسرم ۴ ساله شد، رفتم مستاجری و دو سه تا کلاس فنی و حرفه‌ای هم رفتم و مدرک گرفتم. بعدش پسرم رو باردار بودم، اون سال بعنوان دبیر حق التدریس رفتم همون مدرسه ای که خودم ۴ تا ۵سال قبل دانش آموزش بودم. خیلی خجالت میکشیدم🥴😅 چون همه شون معلمهای خودم بودم و من ۷ماهه و بارداری دوم کنارشون تو دفتر چای می نوشیدم.😄 خیلی هم خوش خوراک شده بودم و اگه هرروز یک کیلو انار نمیخوردم روزم شب نمیشد. معجون شیر و زرده تخم مرغ و عسل رو با خرما میخوردم اما سیری ناپذیر بودم و وزنم بالا رفته بود. همیشه برای جنین تو شکمم قرآن و دعا میخوندم، البته درس هم که میخوندم گوش میداد بنده خدا 😁 پسرم با سزارین به دنيا اومد چون دکتر گفت به پا هست و ضربانش هم پایین و باید عمل بشی. آقا پسرم سه چهارماهه شد که نیمه وقت رفتم مدرسه. ماجرایی داشتیم صبح من میرفتم مدرسه، ظهر باید خودم رو به سرعت می‌رساندم خونه که شوهرم دیرش نشه بره سرکار. چه روزایی بود، الان یادم میاد میگم چقدر انرژی داشتم !!! همون زمان بود که میگفتن بچه یکی کمه دوتا بسه و حتی روی دیوارها نوشته بودن "فرزند کمتر، زندگی بهتر! آسایش بیشتر" جالبه که روشهای پیشگیری از بارداری هم همگی رایگان انجام می‌شد. حتی یادمه یک کپسولهای اندازه چوب کبریت که هورمون ترشح میکردن زیر پوست بازوی بانوان می کاشتن تا بچه دار نشن. بعدها فهمیدم به پول الان اون روش، ۷۰ میلیون می‌شده که رایگان بود!!! چون اون زمان دولت مخالف افزایش جمعیت بود. بگذریم.😏 با هزار نذر و نیاز و استغاثه، با آزمون استخدام رسمی آموزش و پرورش شدم در حالی که پسرم یکساله بود👶. به کمک همسرم هم بچه داری میکردم، هم شاغل بودم. مدتی که گذشت، با خودم گفتم ای بابا دخترم که خواهر نداره، پسرم هم برادر و این گونه بود که اسم یک دختر انتخاب کردم و دختر هم باردار شدم! اما از نگاه خشمناک و اسفناک و عاقل اندر سفیه اطرافیان و همکاران و همسایگان در امان نبودیم. حتی وقتی رفتیم شهرستان، خانواده ی همسرم نوزاد ما رو دیدن بجای تبریک گفتن این چیه و از کجا آوردین؟ انگار که با خودمون شیء اضافی حمل میکردیم🥴😵‍💫. شوهرم گفت ببخشید دفعه بعد زیر تخت قایمش میکنیم کسی نبینه و ناراحت نشه...😨😓 آنقدر جو" دوتا بسه" در جامعه همه گیر شده بود که واقعا جوگیر شدیم و دیگه گفتیم بسه. سالها گذشت و گرفتار روزمرگی شدیم و پسرم بی برادر مونده بود متاسفانه... داشتم دچار یائسگی زودرس میشدم که پسرم که حدودا ۱۹ ساله بود گفت خواب دیدم‌ یک برادر حدودا ۶ ساله دارم، خیلی ناراحت شدم و بهش گفتم مادرجان خدا دیگه به ما فرزند نمیده! در واقع خودم هم از نداشتن فرزندانِ بیشتر دلگیر بودم و مخصوصا که مقام معظم رهبری هم تاکید به فرزند آوری داشتن اما واقعا غیرممکن می دیدم. حالا بماند که من غافل از قدرت خدا بودم. خدایی که زکریای سالخورده و همسر یائسه و نازایش را فرزندی صالح داد. و مریم را بدون شوهر صاحب عیسی مسیح ع کرد. تقریباً یکسال از یائسگی من می‌گذشت که پسرم خواب دید. هر روز احساس سرگیجه و ضعف داشتم اما چون رژیم لاغری داشتم گمان کردم به همون دلیل هست و به دکتر مراجعه کردم تا داروهای تقویت کننده برام تجویز کنه که ایشون در سن ۴۵ سالگی بهم مژده بارداری داد!😦🙄 همه ی اهل خانه مشغول شور و شوق و جشن و شادی 🥁🎺🪅🎊🎉 و من مات و مبهوت😳😐 اطرافیان که متوجه می شدند، برخی تعجب میکردن، برخی پوزخند می زدند، برخی هم میگفتن چه خوب که بارداری شدی. همسرم وقتی خبر بارداری رو شنیدن ما تو ماشین بودیم اینقدر جیغ و شادی و هورا که نگو. چون خیلی بچه دوست داشت و ۶تا بچه میخواست همیشه... دختر و پسرم دانشجو بودن و من باردار و اسم پسر انتخاب کردم، دخترم زمان بارداری من عقد کرد و زمان نوزادی برادر کوچولوی شان پسرم عقد و دخترم ازدواج کرد. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۱۱۹۲ گرچه خیلی فشار مراسمها رو داشتیم. بارداری، سیسمونی، شیردهی و نوزاد داری🤷‍♀ و شب بیداری ها، تهیه جهیزیه و مقدمات عقد و عروسی بچه ها و پذیرایی از مهمانان دو اقوام جداگانه و خرج های سنگین، همه رو خدا جور کرد و به شادی گذشت با وجود نوزاد کوچک تازه وارد. 👼🤱 هنوز نوزاد ما دوساله نشده بود که به فکر سیسمونی نوه م شدیم. حالا پسرم که ۶ ساله هست و بسیار زیبا و باهوش و زیرک و همبازیه خواهر زاده ها و برادر زاده اش... 👨‍👧‍👧👩‍👧‍👦 البته بماند که آزمایش غربالگری احتمال ۵۰ درصد ابتلا به سندرم داون داد. گفتن بچه مشکل داره و باید سقط بشه ولی ما به خدا و ائمه اطهار علیهم السلام متوسل شدیم و توصیه های طب سنتی رو به کار بستیم در مورد تغذیه... رادیو ضبط قدیمی داشتم که نوار کاست قرآن می‌ذاشتم برای جنین و رادیو گوش میدادم📻 ، کتاب میخوندم براش.📖 حتی وقتی خواب بودم براش قرآن و اذان پخش میکردم که گوش بده.😊 وقتی هم که بیکار بودم، نمد دوزی و مطالعه میکردم.📚 جالبه بعدها که نوزاد بود و تو ماشین گریه و بی‌قراری می‌کرد رادیو قرآن می‌زدیم ساکت میشد و گوش میداد !!!👼 ضمن بارداری، از خواستگاران دخترم هم پذیرایی میکردم و سینمایی "خجالت نکش ۱" رو هم تماشا کردم همون سال😁 موقع زایمانم هم دامادم و خانواده شون تو بیمارستان اومدن عیادت و هدیه آوردن 🎁.🤓 ۵۰ روزه هم که شد عروس مون رو به عقد پسرم درآوردیم👰‍♀🤴 نوزاد هم مداوم گریه و قولنج و ...🤦‍♀👩‍🍼 جالب اینکه بعد از تولد پسرم، پریودی من دوباره برگشت پس از زایمان و هنوز یائسه نشدم! ۷ ماهه که شد دخترم ازدواج کرد.👸 و ۱۸ ماهه بود پسرم ازدواج کرد.🤵‍♂ انگار اولین فرزند مون هست و چالش های عجیبی تجربه می‌کنیم. برای سه تای اولی این مسائل رو کمتر داشتیم چون خودشون سرگرم خودشون بودن اما الان این بچه تنهاست هست و بیشتر خودمون براش مثل خواهر و برادر و همبازی هستیم. البته با نوه ها مون هم بازی میکنه و خیلی مشتاق میشه ببیندشون و چون نزدیک ما نیستن تقریبا هفته ای یکبار دیدار داریم. پابه‌پای فرزند مون باید بریم پارک، شن باز ، آب بازی، کتاب بخونیم، اسب بشیم سوار بشه، قایم باشک بازی کنیم، مبارزه کنیم و شمشیر بازی کنیم، بالش پرت کنیم به همدیگه، نقاشی و لگو، شهربازی بریم، سینما و انیمیشن ببینیم. به قصه هاش که فیلم تعریف می‌کنه دقت کنیم و لبخند بزنیم، گاهی باید قهقهه بزنیم به حرفاش و شور و اشتیاق نشون بدیم. ضمنا فن بیان و دایره لغاتش از ما هم بیشتره. مثلا میگه اجازه بده من یه بررسی کنم! در صورتی که ما میگم بذار من یه نگاه بندازم...😂 به خواهرا و برادرش میگم این یکی از شما زیباتر و باهوش تره😎 از لحاظ رزقی هم برکت بیشتری وارد جریان زندگی شد همانطور که عرض کردم دوتا سیسمونی و دوتا عقد دوتا ازدواج ما در طول دوسال اجرا کردیم. ضمن اینکه سه چهار سال بعدش منزل مون رو بازسازی کردیم و برای پسرمون خونه خریدیم. البته اینکه نوه ها مون هم بدنیا اومدن هم نه تنها در رزق هر سه خانواده بی تاثیر نبودن بلکه بسیار شگفت انگیز شد برامون. به بانوان عزیز میگم "یدالله فوق ایدیهم " فقط به خدا توکل کنین. " و من یتوکل علی الله فهو حسبه" این ماجراها بسیار جالب بود برای همه خانواده ها، هم ما، هم عروس و دامادم... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۱۱۹۳ من متولد ۶۲ هستم و فرزند ششم رو باردارم. اولین بارداری سن ۲۲سالگی بود و دومی ۲۶ساله بودم. بارداری سوم۳۴ بارداری چهارم ۳۷ بارداری پنجم۴۰ بارداری ششم۴۳ ده سال از فرمان آقا میگذره و تو این ده سال به لطف خدا با تمام مشکلاتی که بود تونستم چهار فرزند جهادی داشته باشم.🥰 اطرافیانم حرف و طعنه زیاد میزنن ولی تکلیف من در حال حاضر همین هست. حرف می‌شنوم. کنایه می‌شنوم. تنها هم هستم ولی امیدوارتر از قبل و یه تنه جلوی همشون ایستادم و مطمئنم که راهی که انتخاب کردم درست هست. به امید خدا قصد دارم هفتمی روهم بیارم.‌🙂 فرزند پنجمم سی روزه بود که با هم رفتیم دانشگاه و ارشدمو با معدل ۱۹/۷۲ گرفتم. 😁 البته قبل از ایشون چون شاغل بودم و مدیریت مرکز آموزشی به عهده من بود فرصت نمیشد ادامه تحصیل بدم. در حال حاضر کارمو گذاشتم کنار و فقط مادرم.😍 زندگی تو شرایط فعلی سختی زیاد داره. حضرت آقا هم واقف به همین مسائل، واژه جهاد را برای فرزندآوری مطرح کردن. جهاد یعنی باید از مالت، جانت، رفاهت و خیلی چیزهای دیگه بگذری. پس اینکه بگیم سخت نیست دروغی بیش نیست. از نظر اقتصادی یادم میاد وقتی فرزند چهارمم رو باردار بودم محاسبه می کردم تو ماه چقد هزینه پوشک میشه و این مبلغ اضافه رو از کجا باید تامین کنیم؟! در این حد برای تامین هزینه مشکل داشتیم. اما وقتی پسرم دنیا اومد اصلا متوجه نشدم این هزینه اضافی چطور تامین شد. جالب اینه که وقتی یک ساله شد، ما تونستیم خونه رو عوض کنیم و خونه بزرگتری بخریم. به شخصه نکته ای که ازش غافل بودم رزاقیت خدا بود. همسر من کارمند هستن. درامد همون درآمد بود. مخارج همان مخارج بود و چیزی کم و زیاد نشده بود ولی خونه مون بزرگتر! یک بچه هم بیشتر!! بعدها گاهی فکرشو میکردم از خودم و طرز تفکرم که نگران هزینه پوشک بودم خجالت میکشیدم که خدای به این بزرگی رو که به کرات روزی دادن بندگانش رو تضمین کرده فراموش کرده بودم. در حال حاضر هم مخارج رو مدیریت می کنیم و البته اولویت بندی، مثلا بچه ها ممکنه برای خرید کردن یه وسیله یا مثلا کتاب غیر درسی شون مجبور باشن یک تا دو ماه صبر کنن. بستگی به مخارج اون ماه داره. در مورد پوشاک از قبل با همسرم مطرح می‌کنم که کدومشون به چی احتیاج دارن و طبق اولویتی که دارن براشون تهیه میکنیم یا کلا حذف میکنیم.😅 بارها مبلغی رو گذاشتم برا خودم که به فرض لباسی چیزی بخرم، بعد رفتم بیرون برگشتم برا بچه ها خرید کردم، ترجیح دادم اونها یه نیازشون برسن تا خودم.🥲 برای نمونه چهارتا از بچه ها کتابخونه عضو هستن تا هزینه کتاب برامون کم بشه و الحمدلله هر دو هفته یکبار پنج تایی میرن کتابخونه، (داداش کوچولو رو هم میبرن) و کتاب های مورد نظرشون رو امانت میگیرن. البته کتابخونه بزرگی پیدا کردم که مخزن کتابش پر بار و زیاد باشه🙃🙂😅 یا به فرض گاهی مجبورن لباسای همو بپوشن. بعضی وقتا با دوستاشون می‌خوان جایی برن تو کمد دنبال لباس مناسبن حتی ممکنه سراغ کمد همدیگه برن☺️😄 ♦️اینو باید اضافه کنم که اگر وضع مالی معمولی و متوسط اقتصادی در شرایط کنونی داریم تجملات و هزینه های اضافی رو کلا باید گذاشت کنار و قوی باشیم و نفسمون رو کنترل کنیم و دنبال چشم و هم چشمی نباشیم.😉 ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۱۱۹۳ دختر بزرگم ۲۱ ساله هست و دانشجوی پزشکی هستن. وقتی فرزند پنجمم رو باردار بودم به حالت قهر رفت خونه مادر بزرگش. الحمدلله مادر همسرم بسیار خانم با درایت و فهمیده ای هستن، باهاش صحبت کرده بود ببین تو الان چندتا عمه داری، چقد دور هم بهتون خوش میگذره. با دختر عمو و دختر عمه هات بیرون میرید و بهتون خوش میگذره. اگر عمه و عمو نداشتی الان تنها نبودی. خلاصه تونسته بودن این شرایط رو برای دخترم به بهترین شکل تشریح کنن. الان وقتی از درس خسته میشه و تایم استراحتش هست از اتاق بیرون میاد و با برادرش که تقریبا سه ساله است هم بازی میشه. خستگیش میره و برمیگرده سر درسش.😍 سه تا از بچه ها اختلاف سنی زیادی با دوتای اولی دارن و خوب از حق نگذریم کار شخصی و مراقبت زیادی نیاز دارن.😮‍💨مسئولیت بعضی از کارهاشون رو به دوتا بچه های بزرگتر دادم و اصلا تو این مسئله دخالت نمی کنم. انجام دادن و ندادن به عهده خودشون هست. یه جورایی والد ثانی برای سه تا بچه دیگه به حساب میان. با مسئولیت دادن به بچه های بزرگتر هم باری از دوش من برداشته میشه، هم آنها آماده مدیریت زندگی خودشون میشن. از جمله این مسئولیت ها نظافت اتاق هاشون، رسیدگی به درس شون و تمیز و جمع وجور کردن حال و وسایل بازی شون هست. از نظر تربیت کردن به نظرم اولی و دومی هر راهی برن بقیه هم همون راه رو خواهند رفت. در حال حاضر چون در بسیاری موارد تحت کنترل بچه های بزرگتر هستن، ناخوداگاه طبق سلیقه و روش همون ها شکل میگیرن. البته تفاوتها قطعا وجود داره ولی شاکله اصلی یکسان هست. نکته جالبی که قطعا همه اونهایی که چند فرزندی رو تجربه میکنن اینه که بچه ها دیگه به اسباب بازی نیاز ندارن...😁خودشون باهم بازی میکنن. یادم میاد وقتی فقط یه بچه داشتم هر ماه مجبور بودیم براش اسباب بازی جدید بخریم ولی در حال حاضر نهایت تولد به تولد یه اسباب بازی همگانی براشون میگیریم🙂😉 الان که ششمی رو تو راه دارم تقریبا همه شون بجز آخری که جایگاهش رو در خطر دیده😉 مراعات حالم رو می‌کنن و می شنوم که حتی بچه‌های کوچکتر به هم توصیه میکنن مگه نمی بینی مامان دلش نی نی داره نمی تونه خم بشه خودت لباستو جمع کن یا اینکه برای مثال دوتا فرزند بزرگتر بدون اینکه من گفته باشم هر روز کل خونه رو جارو میزنن و کمک حالم هستن... دخترم که ۹ سالشه میگه مامان من پارسال وقتی به دوستام میگفتم ما پنج تا بچه ایم هیچکدوم باورشون نمیشد الان امسال تا برم مدرسه نی نی دنیا اومده چطوری بگم ما شیش تا شدیم😂😂 اگر بخوام از فضای خونه بیام بیرون مشکلات بیرونی زیادی داریم. یکیش اینکه الان دیگه نمی تونیم خانوادگی باهم مسافرت بریم. تو ماشین جا نمیشیم😅 یکی از مخالفان سرسختم در فرزندآوری مادرم هست. شاید باورش سخت باشه ولی من بعد از عمل سزارین با بچه تنها آمدم خونه و برای مراقبت هم نیامدن و من تنها بودم. دیگه بیشتر توضیح نمیدم ولی بدونید که پیشنهاد دادن بچمو بدم به کسی، در این حد!!😭 اقوام هم دیگه مشخصه. از تحقیر و توهین در لفافه بگیر تا... یکیشون که بلند بلند به دیگری با حالت تمسخر میگفت رهبرشون گفته... بحمدلله اینقد قوی هستم که این اتفاقات برام مهم نباشه و شرایطی که انتخاب کردم رو با قدرت پیش ببرم. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۱۱۹۳ همزمان هم دانشگاه، هم حوزه تحصیل کردم. لیسانسم رو گرفتم. شرایطم سخت بود. درسم طول کشید. از همکلاسیها عقب می موندم. دوستامو از دست می‌دادم. شب امتحان بچه مریض میشد و....بماند. شب تا صبح بیداری... 😒🥲 یادمه بچه اولم رو که داشتم گاها تا چهار صبح بیدار بود و نمی خوابید و بی قراری می‌کرد. ساعت چهار تازه می‌خوابید. چهار و نیم سحر بود. سحری آماده می‌کردم.بعد نمازم یکم درسمو مرور میکردم و ساعت هفتم سرکلاس بودم. بعضی روزها نصف تایم کلاسا، آخر کلاس خواب بودم. دست خودم نبود.😢 بعضا اساتید خانم همراهی میکردن و سخت نمی‌گرفتند. میدونستن اون شب من کلا نخوابیدم.🥲 به هر حال گذشت. دنبال کار رفتم و تونستم مجوز تاسیس مرکز آموزشی بگیرم... بچه ها، کار بیرون، کار منزل، زمانی که مهمتر از همه باید برای همسرداری می ذاشتم، نمیگم سخت نبود بود ولی الحمدلله خدا یه وقتایی یه کارهایی میکنه که اصلا فکرش رو نمی تونی بکنی. وسعت و برکت به وقتت میده. یادمه همکلاسیام مثلا سه روز درس میخوندن امتحان رو هفده میشدن، من وقت نمی کردم، دو ساعت قبل از امتحان کتاب رو ورق میزدم هجده میشدم.🤩 ارشدم رو با پنج تا بچه در شرایط سختی شروع کردم. در شرایط خیلی سخت... اولی کنکوری بود. شرایط کنکوریا که گفتن نداره همه میدونن خونه ساکت، آرامش‌ مطلق و... اون وقت خونه ما!!😅🥲 یه پایه هفتمی که از مدرسه دولتی معمولی تیزهوشان قبول شده بود. یه کلاس اولی که مشخصه چقدر کار جانبی داره. با این تفاوت که پیش دبستانی هم نرفته بود.😢 یه بچه سه ساله که بعدش یه نوزاد آمده بود. اصلا یه وضعی.نگم براتون ...😭 اینم در نظر بگیرید که اون سال بچه های بزرگتر نمی تونستن کمک حالم باشن. عصرها دوساعت یه بچه سی روزه رو پام، یه سه ساله تو بغلم...یه کلاس اولی کنارم...😐 روزی دوساعت دقیق وقت می ذاشتم برا کلاس اولیم... معمولا شب ها همسرم کمک میکردن بچه ها رو نگه میداشتن من کارهای منزل رو انجام می‌دادم و صبحها بعد نماز به کارهای دانشگاه خودم می رسیدم. تقریبا هر روز صبح برنامه ام همین بود مطالعه درسی داشتم حتی اگر کار کلاسی نداشتم. نگم ریا بشه شاگرد اول بودم😎 برای امتحانات هم گاهی همسرم مرخصی میگرفتن و خونه میموندن بچه ها رو نگه میداشتن یا زمانی که فرصت بیشتر بود شبها تا صبح بیدار میموندم و درس میخوندم و روزها کلا دفتر و کتاب کنار بود .. روزهایی که کلاس ها طولاتی تر بود، خصوصا ترم اول که بچه دوساعت یه بار شیر میخواست همسرم مرخصی میگرفتن و همراه من میامدن دانشگاه و بچه رو اونجا نگه میداشتن یا اینکه میبردن و میاوردن بین کلاس میومدم بچه شیر میدادم و بر می گشتم.😊😘 البته گاهی هم بین کلاس زنگ میزدن بچه ساکت نمیشه مجبور میشدم بیام بیرون استاد می‌خندید. همکلاسی می‌خندید و مسخره می‌کرد. خلاصه صد سال اولش سخته...😁 هر چی شرایط آدم سخت تر باشه بیشتر و بهتر تلاش میکنه. محدودیت هاش تبدیل به فرصت میشه.☺️ داشتم برا دکترا آماده می شدم که متوجه بارداریم شدم و چون باید میرفتم شهر دیگه کلا گذاشتم کنار، همیشه میشه درس خوند ولی فرصت مادر شدن رو نمیشه همیشه داشت😌 در کل فرزندآوری در شرایط فعلی جامعه سخته واقعا سخته، واقعا جهادی بودنش رو با عمق وجود حس می‌کنی. به تمام معنا باید از خودت بگذری. ولی به شخصه فکر میکنم تصمیم درستی گرفتم و آینده روشنی رو برای خودم و خانوادم رقم زدم. وقتی آدما سنشون بالا میره، تازه قدر بچه هاشو میدونن. کل ثمر زندگیشون میشه بچه هاشون. قبل‌تر درکش براشون ممکن نیست. تا جایی که حسرت میخورن کاش فرزندان بیشتری داشتن... ♦️بارها در ذهنم مرور کردم اگر آقا فرمان جهاد نمی دادن من الان علی و حسین و زینب و زهرامو نداشتم و نهایت آینده ای که داشتم یه استاد دانشگاه یا موقعیت اجتماعی بود بدون علی و حسین و زینب و زهرام... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
باید ازدواج کنی.... گاهی بعضی ها به آدم حرفی می زنند که خدا آن را حواله کرده. من تا سی و چهار سالگی ازدواج نکرده بودم. معمولاً از وجوه شرعی کم مصرف می کردم. کار زراعت و این ها داشتم. خب آن هم کفاف نمی داد. یک شاگرد داشتم که پیش من درس می خواند. سنّش هم شاید از من کوچک تر بود اما او ازدواج کرده بود. یک دفعه به من گفت: آقای حائری! پیر شدی! باید زودتر ازدواج کنی. گفتم: من واقعاً آمادگی ندارم. چیزی هم اندوخته نکرده ام. گفت: «تو نشسته ای خدا غنی ات کند، بعد ازدواج کنی؛ خدا هم گفته ازدواج کن تا احتیاجت را رفع کنم». تو به او تعارف می کنی و او هم به تو تعارف می کند! مگر خدا نگفته که «إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ»؟ (اگر فقیر باشند، خدا غنی شان می کند). کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
ما خیال می‌کنیم رزق یعنی پول. در روایت می‌خواند اگر این کار را بکنی رزقت زیاد می‌شود؛ آن عمل را انجام می‌دهد، بعد می‌پرسد: «چرا این کار را کردم و رزقم زیاد نشد؟» یعنی پولم زیادتر نشد. پول چیه؟ همین که زن خوب داری که از او اولاد خوب درست می‌شود، رزق است. 📚 احسن الحدیث "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۱۱۹۷ بنده ۳۳ سالمه و یه پسر۱۳ ساله و ۵ ساله و یه دختر ۹ساله دارم. زمانی که بچه اولم رو باردار بودم ترم های آخر دانشگاه بودم و تا یکسال بعد از تولدش دانشگاه رو تموم کردم. پسر اولم رو که باردار بودم، همسرم کار خیلی خوبی پیدا کردند ولی متاسفانه دور از شهری که زندگی میکردم بودند و هر ۳ماه یه بار میومدن مرخصی،منم چون از پدرومادرشوهرم مراقبت میکردم، نمی‌تونستم پیشش برم. بچه اول که تا یک سالگی کولیک داشت رو تنهایی و در سختی بزرگش کردم. هیچ کمکی نداشتم. با این وجود به محضی که پسرم رو از شیر گرفتم مجدد باردار شدم و این‌بار دختر... همسرم چون دیدند شرایط زندگی و دوری و مراقبت از پدرومادرش برام سخته، به خصوص که همیشه مریض هم می شدند وقتی که دخترم ۲ماهش بود کارش رو رها کرد و اومد پیشم. با سرمایه ای که جمع کرده بود ماشین خریدیم. زندگی با همه ی سختی ها و خوشی هاش می‌گذشت. دوران بارداری و شیردهی دوتا بچه هام چون سختی های زندگیم خیلی زیاد بود هیچ لذتی نبردم و اوضاع روحی خوبی نداشتم. تا اینکه موقعی که دخترم ۳ سالش بود مجدد باردار شدم. این‌بار حال روحیم بهتر بود. چون قبل بارداری یه سخنرانی در مورد حضرت علی گوش داده بودم که عشقم بهشون بیشتر شده بود و از خداخواستم یه فرزند پسر بهم بده تا اسمش رو بذارم علی وقتی بار سوم باردار شدم حال روحیم خیلی بهتر شده بود و برکات پشت سرهم تو زندگیم نازل می شد. هرچی از پاقدمش بگم کم گفتم، احساس میکنم چون اسم امام علی رو گذاشته بودم. با اومدنش ما صاحب خونه شدیم. هم خودم هم همسرم در آزمون استخدامی قبول شدیم و معلم شدیم. خودش خیلی صبور و دوست داشتنی بود و همه خیلی دوستش داشتند. اصلا نفهمیدم چطور بزرگ شد و از لحظه لحظه بزرگ شدنش لذت بردم. الان که بچه هام بزرگ شدند پسر اولم خیلی باهوشه خیلی، دخترم خیلی خانم و آروم و پسر کوچکم خیلی بانمک و دوست داشتنی. ما بعد از ۱۴ سال که از زندگی مشترکمون داره میگذره همچنان از پدرو مادرشوهرم مراقبت می‌کنیم و این خودش برکات زیادی داشته برامون، خدا خیلی جاها هوامون رو داشته و خیلی بهمون عزت و نعمت داده ما زندگیمون رو با اینکه خیلی سختی کشیدیم ولی خیلی دوست داریم. شاید خیلی چیزها در زندگیم حسرت شد ولی به جاش خیلی نعمت ها نصیبم شد. سرتون رو درد نیارم. الان سال سوم معلمی من و شوهرم هست و بچه بزرگم ۱۳ساله و کوچیکه ۵ سالشه و چون دوتا مریض سالمند هم داریم انگار ما ۵تا بچه داریم. حقیقتش از اینجا به بعدش از شما مشورت و کمک میخوام. من مدتی هست حتی قبل اینکه عضو این کانال بشم دلم خیلی خیلی بچه میخواد. خیلی... همیشه خوابش رو میبینم واقعا دلتنگ بچه هستم. همسرمم مشکلی نداره ولی خوب با توجه به اینکه ۳تا بچه هم دارم و ۲تا هم سالمند مریض که نیاز به مراقبت شبانه روزی دارند. مثلا پدرشوهرم پوشک میشن و ۳بار هم سکته کردند برای همین بچه هاش خیلی میترسن تنهاش بذارن من الان خیلی دلم بچه میخواد نمیدونم در این اوضاع تصمیم خوبی هست یا نه و مورد مهم تر اینکه بچه هام خیلی آرزوی اربعین رو دارند و تا حالا نرفتن. بهشون قول دادم سال بعد حتما ببرمشون ولی اگه باردار بشم دیگه نمیتونم ببرمشون اربعیین از اونور هم بیش از حد دلم بچه میخواد نمیتونمم تا اربعین سال بعد صبر کنم. من دلم ۶تا بچه میخواد و همسرم میگه فقط۴تا و اینکه اطرافیان نمیذارن بچه کوچیک ببرم اربعین... شما میگین چیکار کنم؟ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075