#تجربه_من ۱۱۳۰
#ازدواج_آسان
#ساده_زیستی
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
به برکت نیت های صادقانه ای که داشتیم همسرم بعد از عقد رفتن سر یه کار خوب ( قبلش درآمدشون پایین بود و شغلشون آزاد) به برکت سفر اربعینی که همسرم رفت متوجه شدم بعد از حدود یک سال باردارم و به برکت این بارداری همسرم در جای جدیدی مَشغول به کار شد که خیلی شرایطش از محل کار قبلی بهتر بود.
با وجود تمام سختی هایی که بچه داری داره، یک لبخند پسرم رو با دنیا عوض نمی کردم. من آدم نق نقویی هستم، خصوصا ماه اول تولد علی اکبرم خیلی غر زدم، چون درگیر افسردگی بعد از زایمان شدم، علاوه بر اون هم هیچ تجربه ای در بچه داری نداشتم و حتی نوزادی رو قبلا بغل نکرده بودم.
پیش کسی اینو بازگو نمیکنم ولی دوست داشتم بازم بچه دار بشم و فکر میکنم مادر شدن با تمام سختی هاش، بیدار خوابی ها ش، از خود گذشتگی هاش و فرسودگی هاش ،شیرینه و از همه مهمتر اینکه نسل شیعه باید زیاد بشه
راستی! در طول بارداری پیش هیچ متخصصی نرفتم و حتی یک بار هم غربالگری ها رو انجام ندادم و فقط پیش یک مامای خوب در شهر خودمون میرفتم و ازش خواهش کردم بدون زیر نظر پزشک بودن مراقبت های بارداری رو برام انجام بده، مثل وزن گیری و فشار خون و سونو( سونوگرافی فقط ماه چهارم رفتم و هفته ۳۶ برای اینکه خیالمون راحت بشه سر بچه چرخیده به سمت پایین) به جاش سعی کردیم با تغذیه سالم ( مثل خوردن روزانه ۲۱ عدد مویز و یا روزانه ۷ عدد بادام بدون پوست) نیازهای بدنم در دوران بارداری رو تامین کنم.
زایمان پسرم طبیعی بود و ازین انتخابمم راضیم... رشته من هوشبری هست و پدرمم تکنسین اورژانس، اینو میگم که فکر نکنید با یک آدم متحجر و عهد دقیانوس رو به رو هستید😁 با وجود تمام خدماتی که علم نوین پزشکی ارائه میده اما منو همسرم تصمیم گرفتیم زیر نظر یک مامای کاربلد باشیم و خداروشکر نتیجه خوبی هم گرفتیم.
سیسمونی هم منو همسرم فقط در حد ضروریات خریدیم( در حد لباس، پوشک، رخت خواب برای نوزاد و سبد چوبی برای حمل و نقل نوزاد، چند تکه پارچه تمیز و نرم، حوله و یک شیشه شیر برای روز مبادا ، تخت و کمد و .... رو هم منها کردیم و قرار نیست هیچ وقت بخریم چون واقعا نیازی بهش نیست و پسرم انقدر وول میخورد که نمیشد روی زمین نگهش داشت چه برسه روی تخت کودک!😅)
یک ننو هم از برادر همسرم قرض گرفتیم اصلا هم احساس خجالت و شرمساری نکردیم، چون چشم و هم چشمی و اسراف از همین چیزا شروع میشه.
۶ ماه بعداز تولد پسرم، مجدد خداخواسته باردار شدم در حالی که نه آمادگیشو داشتم و نه دلم میخواست و از افسردگی بعداز زایمان رنج میبردم. خلاصه با هر سختی و مشقتی بود با وجود داشتن یه بچه کوچیک خداروشکر به سلامت و به راحتی ۱۴ مهر زایمان کردم و الان دوتا گل پسر دارم. اولی یک سال و نه ماهه و دومی ۵ ماهه...
با شروع بارداری دوم، لطف و رحمت خدا برای بار دوم به خونه ما سرازیر شد خیلی از مشکلاتمون حل شد و دل منو همسرمم بهم نزدیک تر شد انگار بزرگ تر شدیم از هر جهت...
به لطف پاقدم پسر دومم ماشین گرفتیم و کلی گشایش مالی برامون حاصل شد که اگر بخوام بگم خیلی زمان بره، خودم آدم صبورتری شدم از هرجهت، انگار ۹ ماه بارداری و دست تنها بودن بعداز زایمان منو سال ها از نظر قدرت تفکر جلو برد الان که پسرم ۵ ماهشه دوباره به بارداری مجدد فکر میکنم و از خدا میخوام دوباره و دوباره بهم توفیق بده برای شادی دل امامم و رهبرم طعم مادر شدنو تجربه کنم و نسل خوب و صالحی به جامعه تحویل بدم.
بارداری دومم مثل بارداری اول بدون مراجعه به متخصص گذشت فقط از یک مامای مجرب کمک گرفتم و دوبار هم سونوگرافی رفتم از همون روزی که فهمیدم مجدد باردارم، جنینمو سپردم به دست خدا و اهل بیت و بدون هیچ استرسی به بچه داری پرداختم☺ غربالگری هم انجام ندادم. از ۶ تا ماه ۹ بارداری هم به خاطر اتفاق ناخوشایندی که برای دو نفر از عزیزانم رخ داد و پدرو مادرمو درگیر کرد کاملا دست تنها و بدون کمک بودم، جوری که برای سرگرم کردن پسرم توی اوج گرمای تابستون مجبور بودم بذارمش توی کالسکه و ببرمش توی حیاط و باهم قدم بزنیم و یا اینکه کل حیاط خونه رو جارو بزنم و اون منو تماشا کنه تا سرش گرم بشه😩
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۳۰
#ازدواج_آسان
#ساده_زیستی
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_سوم
در طول این مدت نمیگم مشکل نداشتم روزهایی بود که خیلی بهم سخت میگذشت چون اوایل بارداری ویار بدی داشتم و آخرهای بارداری هم دردهای بدی، از شب تا صبح بیدار بودم و صبح هم تا شب که همسرم بیاد باید تنها با پسر شیطونم سرو کله میزدم. البته میدونم سختی من با سختی بعضی از مادرهای عزیزی که تجربشونو خوندم قابل مقایسه نیست و واقعا چیزی حساب نمیشه اما خب برای منی که در طول زندگی تنها نبودم و همیشه کمک داشتم خیلی مشکل بود که خداروشکر گذشت.
پدرومادرم خیلی کمک حال ما هستن، خودشون دوتا بچه بیشتر ندارن ولی همیشه منو تشویق میکنن برای داشتن بچه های زیاد، همینجا ازشون تشکر میکنم و ثواب مادری هامو تقدیم میکنم به این دو عزیز، ای کاش آدمهایی که به هر دلیلی نمیتونن فرزندآوری کنن، حداقل کمک حال آدمهایی باشن که بچه کوچیک دارن و میتونن بازم بچه دار بشن...
بچه های شیر به شیر خیلی بزرگ کردن شون سخته و من تازه اول راهم ولی کمک خدا رو هم باید در نظر بگیریم که خیلی شامل حال من شد، جوری که پسر اولم با وجود شیطنت و بچگی های اقتضای سنش، خیلی عاقل و فهمیده تر از همسن هاشه خیلی راحت غذا خور شد و خودش الان غذا میخوره، خودش رخت خوابشو جمع میکنه با برادر کوچیکش مهربونه و خیلی خیلی کم پیش میاد بخواد اذیتش کنه، اسباب بازی هاشم جمع میکنه و برای خودش مردی شده حتی به وقتش خودش یادآوری میکنه که پوشکشو عوض کنم🙂
گاهی پیش اومده روزی ۱۲ ۱۳ بار پوشک عوض کردم (حتی روزهای دوم سوم زایمانم خودم مجبور بودم کارهای بچه ها و خونه رو انجام بدم ) اما خداروشکر هیچ وقت برای تهیه پوشک به مشکل بر نخوردیم، پسرها راحت میخوابن، بدون روی پا و یا بغل بودن، خیلی کم گریه میکنن واقعا چالش هایی که اطرافیان با بچه هاشون دارنو ما با پسرها نداریم و اصلا تجربه ش نکردیم و همه اینها رو مدیون لطف خدا و نیتی هست که سعی میکنیم در تمام لحظات زندگیمون داشته باشیم،
با وجود اینکه رشته تحصیلیم بیهوشیه ولی همچنان خانه دارم و باوجود اینکه قبلا هنر و نقاشی رو در سطح بالا دنبال میکردم الان حتی وقت نقاشی و طراحی هم ندارم اما واقعا راضیم و آخر شب که خسته و کوفته سرمو زمین میذارم خداروشکر میکنم مشغول خانه داریم البته مادرهای شاغلی رو که مادر بودن و مادر شدن رو از یاد نبردن ستایش میکنم و براشون احترام قائلم ...
خونه ما مثل مسجده بعداز چهار دست و پا راه افتادن پسر بزرگم بیخیال دکوراسیون شدیم و وسیله های اضافه رو جمع کردیم و خونه رو برای بازی بچه ها امن کردیم. الان که فکرشو میکنم میبینم دکوراسیون خونه چه ارزشی داره در برابر رضایت درونی خودمون؟ اینکه میدونیم گامی در جهت اطاعت از امام زمان و رهبر بر میداریم خیلی شیرین تره و ان شا الله دکوراسیون زیبا باشه برای خونه های بهشتی☺😁
خیلی تسبیحات حضرت زهرا رو میفرستم و صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی هم برای توسل به امام زمان پیشنهاد میکنم از همه عزیزانی که پیام منو میخونن خواهش میکنم برای شفای همه بیمارها دعا کنن، از کانال خوبتون هم ممنونم واقعا مفید و کاربردیه.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۳۸
#مدیربت_اقتصادی
#ساده_زیستی
#رزاقیت_خداوند
همسرم طلبه هستن. وقتی اومدن خواستگاریم، من بیست و دو سالم بود. و ایشون بیست و چهار سال. سال سوم حوزه درس میخوندم که باهاشون ازدواج کردم و بعد از شش ماه هم عروسی کردیم و وارد زندگی مشترک شدیم.
بعد از ازدواج، شرایط ادامه تحصیل دیگه نداشتم. وقتی ایشون اومدن خواستگاریم جز یک میلیون شهریه طلبگیش هیچ درآمدی نداشت و تازه رفته بودن مغازه دایی شون سیم پیچی یاد گرفته بودن به همراه برادر کوچکترشون که ایشون هم طلبه اند و الان در شرف ازدواجند.
من در منزل پدرم هرساله عید لباس تازه میخریدم. البته خیلی وقتا هم با مادرم لباس و روسریامونو وکیف وکفش هرچه که به اندازه مون میشد، عوض بدل میکردیم چون هم سایز بودیم.
اومدم خونه همسرم دیدم شرایط اینو ندارن که هر موقع من دلم خواست لباس جدید برام بخرن و بیشتر این مدل خریدامون می گذاشتیم به نیت عیدی عید غدیر و چون سالگرد ازدواجمون روز ولادت حضرت زینب بود.
هدیه روز تولدم و سالگرد ازدواجمون رو روز ولادت حضرت زینب برام میخریدن یا شام مهمون میکردن که اون شب از آشپزی و شستشوی ظروف معاف باشم. الان بچه ما هشت ماهشه و همسرم تازه یک ماهه رفتن سربازی.
سال پیش دوره آموزشی شون رو گذروند درحالی که من سه ماهه باردار بودم و من رفتم شهرستان بیست روز کنار مادرشوهرم موندم تا دوران آموزشی شون بگذره.
من سختی ای جز دوری همسرم احساس نکردم، مادر همسرمم مادرانه بهم رسیدگی میکردن، مدام خوردنی های که خانم باردار هوس میکنه رو برام فراهم میکردن.
درسته از زمان ازدواجم سه ساله که در منزل پدرشوهرم زندگی میکنیم و دغدغه مسکن نداریم و همیشه بعد از خدای بزرگ اونها پشت و پناهمون بودن. ولی تصمیم داریم در آینده ان شاء الله اگه خدا بخواد بریم شهر قم زندگی کنیم.
مسئله دوم اینکه من سه ساله ازدواج کردم تو هیچ مسئله مادی همسرم رو تحت فشار نگذاشتم مثلا باید هر سه ماه یکبار برای منو بچم لباس مناسب فصل بخرن. همیشه قناعت کردم چون آقا امیرالمومنین فرموده قناعت بهترین گنجه.
پدر خودمم روحانی هستن و من کاملا با زندگی طلبگی آشنایی دارم. بعضی اوقات پدر مادرم یا پدرومادر همسرم یا برادر شوهرام یا برادر خودم برای بچم لباسی هدیه میخرن از همونا استفاده کردم و یا از سیسمونی ای که مادرم تهیه کردن و تو این هشت ماه پسرم به اندازه کافی لباس داشته
خودمم همیشه سعی کردم مرتب و تمیز لباس بپوشم و در عین حال ساده و با قناعت زندگی کنم. در حال حاضر من از زمان عروسیم تا حالا به جز ظروفی که مادرم یا اقوام برای خونه دیدن سوغاتی و... برام هدیه آوردن من یک نمکدان بگم به جهیزیه ام اضافه نکردم چون اعتقادم این بود تا این وسایلای از بین نرفتن کارایی دارن هیچی نخرم. خونه مون هم کوچکه گنجایش اضافه کردن وسیله اضافی نداره.
شاید براتون خنده دار یا عجیب باشه ولی من بعد از سه سال هنوز نمیدونم درآمد شوهرم دقیق چقدره. شوهرم میگه ما تلاشمون رو برای کسب رزق حلال میکنیم، مقدرات و رزق و روزی مون دست خداست و نگاهمون به آسمونه و راضیم به رضای خودش.
پسرمم اسمش محمد حسن هستش. دعا کنید برای عاقبت به خیری مون
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
2.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
✅ این روزا بیشتر هوای نون آور خونهتون رو داشته باشین...
#خانواده_مستحکم
#مدیریت_اقتصادی
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۶۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ساده_زیستی
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_اول
از همان ایام دبیرستان، همه دخترها در مورد خواسته هایشان و خواستگارهایشان میگفتند. نسل دهه هشتادی که تمام چشمانش با ویترین اینستاگرام پر شده بود.
اولین چیزهایی که به گوشم میخورد.
-دلم میخواد لباس عروسم جدید باشه؛میکاپم به روز باشه، جهیزیه ام برند باشه و ...
و من تنها چیزی که میگفتم: بچه ها بخدا اینا زود گذره، اصل زندگی مهمه. آخرشم با حرف هایم قانع میشدند ولی ظاهر انکار میکردند.
-عین مامان بزرگا حرف میزنی...
-فک کنم آخرش تو با یه طلبه ازدواج کنی.
برایم مهم نبود. هنوز هم به آن حرف ها هیچ بهایی نمیدهم. برایم نه تشریفات مهم بود نه رسومات جز به جزئی که اطرافیان در زندگیمان رصد میکردند.
دلم زندگی ساده و بانشاط می خواست اما نه آنگونه که همسالانم فکر میکردند. در خانواده مذهبی بزرگ شده بودم و عقایدم این بود هر چه ساده تر باشد، زندگی شیرین تر است. اما بی طعنه و کنایه نبود. بلاخره هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد. زخم زبان زیاد میشنیدیم.
همه چیز از یه معرفی ساده شروع شد. یکی از اقوام بنده پیشنهاد داد تا با یکی از دوستانشان که طلبه بودن صحبت های اولیه صورت بگیره.
در نگاه اول متوجه شدم روستایی هستن و کار کشاورزی دارن. گفتن پدرشون زود فوت شدن و با برادرهاشون زندگی میکنند.
خدا رو شکر مثل بقیه خواستگار هایم وعده وعید خونه ماشین نمیداد. میگفت من اولین باره جایی برای خواستگاری میرم شاید زیاد بلد نباشم چی بگم ولی من طلبه و اگه قسمت شد ازدواج صورت گرفت باید تا مدتی روستا زندگی کنیم، حقوق آنچنانی ندارم و ترجیحم اینه میخوام ساده زندگی کنم. راستشو بخوای تمایلی به گرفتن عروسی هم ندارم. قصد کردم هر کی قسمتم شد ببرش زیارت حرم امام رضا... متولد ۷۳ بود و من متولد ۸۲ بودم.
بعد از تحقیقات و صحبت خانواده ها جواب مثبت داده شد. حتی موقع خریدهای عقد پدر و مادرم سفارش میکردند به شوهرم فشار نیارم اما با اون حال سعی داشت هر چیزی که من میخوام رو برام فراهم بکنه.
یادمه حتی موقع خرید کفش ساده ترین کفش رو انتخاب کردم که خانمی کنار ما بود پرسید واقعا شما برای خرید عروسی آمدید؟ می دانم چقدر موفق بودم که قبح این رسومات مضحک را بشکنم ولی میتونستم بفهمم همه تعجب کرده بودن.
آذر سال ۱۴۰۱ عقد کردیم و اسفندماه رفتیم سرخونه زندگیمون. بجای عروسی هم مشهد رفتیم که فک و فامیل بی حرف نموندن و کلی کنایه بارمون میکردند.
خلاصه من رفتم توی روستایی زندگی کردم که سر رشتهی کار و زحمت روستایی نمیدونستم. البته مادرم قبل از عقد بارها به خانواده همسرم میگفت دخترم کار نکرده..😅
خانواده شوهرم رسمی داشتن که عروس داماد سر سفرهی پدر و مادر داماد باید بمونن تا مدتی. حتی جاری بزرگترم با وجود یک بچه با خانواده شوهرم غذا میخوردن. از بچگی چنین جمعی رو دوست داشتم دلم میخواست خونه ای که زندگی میکنم همیشه شلوغ باشه...
البته ضعف های انسان توی اجتماع نمایان میشه. مثل ضعف منی که کار روستایی بلد نبودم. هر جوری که بود سعی میکردم عیب هامو درست کنم اما گه گاهی گوشه کنایه میشنیدم که بلد نیست کار کنه گاهی اوقات واقعا دلگیر میشدم اما همسرم همه جوره منو حمایت میکرد که دلم نشکنه...
من با سن کمی که وارد خونه همسرم شدم واقعا از خیلی مسائل رنجور میشدم اما همسرم با صبوری من رو آرام میکرد و قانع میشدم. حتی گاهی اوقات مینشست کارهایی که بلد نبودم رو از اول توضیح میداد یا جلوی چشمم انجام میداد تا منم یاد بگیرم.
حتی توی هر کاری شروع میکردم به من کمک میداد. منو شوهرم تحت هر شرایطی با هم سازش میکرديم و همین سازش ها زندگی آدم رو میسازه.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۶۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ساده_زیستی
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
همون اوایل زندگی قرار گذاشتیم زودتر بچه دار بشیم و ماه های اول ازدواجمون به خواستمون رسیدیم. نزدیک روز دختر بود که فهمیدم باردارم. این برام یه نشونه بود که بچمون دختره... نیت کردیم اگه دختر بود اسمش رو «رقیه»بذاریم و همینم شد.
ایام بارداری روزها دیر میگذشت. بوی هر غذایی به آستانهی بویایی ام میرسید سردرد میگرفتم و گاهی هم تهوع داشتم.
این شرایط برای منی که نه کار کرده بودم نه تجربه داشتم خیلی سخت میگذشت.
من با بد ویاری باید به موقع غذا رو حاضر میکردم تا شوهرم و برادر شوهر هایم به موقع غذا بخورن. مادر شوهرم هم به من توجه میکرد اما من باید با این شرایط آبدیده میشدم.
همسرم از همون موقع ها فکر خرید خونه داخل شهرمون بود. با خانوادمون صحبت کردند و گفتن برای جهیزیه من هزینه نکنند و با وام هر دوتامون قرار شد خونه بخریم. خلاصه به خریدن کالاهای اساسی اکتفا کردیم و هزینه اضافی نکردیم.
تا قبل از تولد دخترمون دنبال خونه میگشتیم تا تونستین سه ماه مونده به تولد دخترم خونه قولنامه کنیم اما پول خونه رو نتونستیم کامل بدیم.
دوتا چک به صاحب خانه دادیم هردو تقریبا تا تولد دخترم باید پاس میشد.
خیلی خیلی نگران بودیم که با دست خالی چطور چک صاحب خونه رو پاس کنیم.
ولی باور کنید چکمون پاس شد هم همسرم توی آزمون استخدامی قبول شد و رفت سرکار😍 درست قبل تولد بچه مون خدا رزق روزی دخترمون داد. رقیه خانم به دنیا آمد و با کلی رزق روزی....
الان رقیه جان یک سال و چهار ماهه ست. بعد از تولد دخترم، درست ده ماه بعد، سه قلو های قشنگ برادر شوهرم متولد شدم. 😍🥲
منو و همسرم بر این باوریم یکی دوتا کافی نیست. رزق روزیش رو هم خدا میده نه من و شما🌺🌺🌺
یا علی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
ble.ir/join/ECRwz3FzQ2
ble.ir/join/ECRwz3FzQ2
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#مقام_معظم_رهبری
✅ برترین زنان تاریخ...
از گوشه و کنار گاهی خبرهایی به گوش من میرسد. پوشیدن لباسِ فلانطور بر طبق فلان مد، یا طلای آنطوری دست کردن، یا تزیینات خانه - و به قول شما دکور خانه - را فلانطور عوض کردن و با خرج روی دست مردِ خانه گذاشتن، افتخار نیست. ارزشِ یک زن، به پوشیدن لباس فاخر و بر طبق آخرین مد راه رفتن، که حتی بعضی زنان به دوختهای اروپایی رو میآورند، نیست. اینها موهومات و پندارهای باطل است.
اینکه نگاه کنیم ببینیم مثلاً زنِ فلان آقا با اینطور لباس و آرایش و پُزی وارد مجلس شد، ما هم اولاً در مقابل او احساس حقارت کنیم؛ ثانیا سعی کنیم برای رفع این حقارت، خود را به هر قیمتی به پای او برسانیم، اشتباه است. شما اصلاً در مقابل چنان کسی نباید احساس حقارت کنید.
هر کس زنی را بهخاطر وضع لباسش که بر طبق مد نیست، یا طلایی که به دست و گردنش نیست، یا آرایش فلانطوری که انجام نداده، تحقیر کند، خودش را تحقیر کرده است. اینها که مایه تحقیر نیست. بهترین آرایشها و بهترین لباسها، بر چهره و تن مانکنهای فروشگاههای اروپایی است. اینها خیلی ارزش دارند؟! مانکنِ بدبختِ بیچارهای که باید آنجا بایستد؛ این ارزش است؟ بهترین آرایشها، مال خیلی از هنرپیشههایی است که در دنیا، هیچ نام نیکی ندارند.
برترین زنان تاریخ، کسانی هستند که از خودشان خِرَد، اراده، تصمیم درست و شخصیت انسانی نشان دادهاند. یکوقت خانمی در یکی از کشورهای شرق - که نمیخواهم اسم او را بیاورم – نخستوزیر بود. خانم برجستهای محسوب میشد که از قبل از انقلاب، نخست وزیر بود و تا زمانی هم که من رییس جمهور شدم، همین مقام را داشت. این خانم، یکی از مقتدرترین و برجستهترین چهرههای سیاسی زنان در دنیا بود؛ اما از لحاظ لباس و پوشش، در کمال سادگی بود.
شخصیت زن، به تجملات نیست. خانمها خود را درگیر رقابت و چشموهمچشمی در زمینه لباس و آرایش و دکور و امثال اینها نکنند؛ چون هم خود را اذیت میکنند، هم همسرانشان را به زحمت میاندازند و هم پیش خدا رتبهای پیدا نمیکنند؛ بلکه تنزل هم میکنند (۱۳۸۰/٠٧/٢٧).
📚 خانواده به سبک ساخت یک جلسه مطول مطوی در محضر مقام معظم رهبری
#سبک_زندگی_اسلامی
#ساده_زیستی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#مقام_معظم_رهبری
✅ افتخار اینهاست...
💖 هزاران جوانِ زیبا و با اصل و نسب و قدرتمند و محبوب به یک تار موی علی بن ابیطالب «علیه السلام» نمیارزند. هزاران دختر زیبا و بااصل و نسب هم به یک تار موی حضرت زهرا «علیهاالسلام» نمیارزند. آنهایی که هم از لحاظ معنوی و الهی آن مقامات را داشتند، هم بزرگان زمان خودشان بودند. ایشان دختر پیامبر صلی الله علیه و آله بود. رئیس جامعه اسلامی. حاکم مطلق. علی علیه السلام هم که سردار درجهی یک اسلام بود.
ببینید چطوری ازدواج کردند؟! چه جور مِهریهی کم، چه جور جهیزیّهی کم ...
💖 جهیزیّهی فاطمه زهرا سلام الله علیها، به قدری بود که شاید دو نفر آدم با دست میتوانستند از این خانه بردارند ببرند آن خانه. ببینید افتخار اینهاست.
💖 همه چیز با نام خدا و با یاد او. اینها برای ما الگو هستند. همان زمان هم جاهلانی بودند که مِهریّهی دخترانشان بسیار زیاد بود مثلاً هزار شتر. آیا اینها از دختر پیامبر صلی الله علیه و آله بالاتر بودند؟! از آنها تقلید نکنید. از دختر پیامبر صلی الله علیه و آله تقلید کنید، از امیرالمؤمنین علیه السلام تقلید کنید.
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
#ساده_زیستی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#مقام_معظم_رهبری
📌نگذاريد دوباره به خانه ى اول برگرديم....
ازدواجها در دوران انقلاب و به بركت آن آسان شد؛ چون تشريفات و سختگيريها كم شد. نگذاريد دوباره به خانه ى اول برگرديم. پدران و مادران، نسبت به مقدمات غير لازمِ ازدواج سختگيری نكنند؛جوانان كه سختگيرىاى ندارند. بگذارند ازدواج اسلامی انجام بگيرد.
بگذارند ازدواج برای دختر مسلمان و زن
جوانی كه در محيط اسلامی است، مثل ازدواج فاطمه ى زهرا(س) باشد؛ ازدواجى با پيوند عشقی معنوی و الهی و جوششی بىنظير ميان زن و مرد مؤمن و مسلمان و همكاری و همسری به معنای واقعی. بين دو عنصر الهی و شريف، اما بيگانه از همه ى تشريفات و زر و زيورهای پوچ و بىمحتوای ظاهرى.
اين است ازدواج درست زن مسلمان و تربيت فرزند و اداره ى محيط خانه و البته انديشيدن و پرداختن به همه چيز جامعه و دين و دانش وفعالیت اجتماعی سياسی.
اسلام، اين است...
📚 "زن و بازیابی هویت حقیقی"
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#ساده_زیستی
#مادری
#فرزندآوری
#خانواده_مستحکم
#سبک_زندگی_اسلامی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۱۹۳
#مادری
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#ساده_زیستی
#تحصیل
#اشتغال
#تربیت_فرزند
#مدیریت_اقتصادی
#مدیریت_امور_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_اول
من متولد ۶۲ هستم و فرزند ششم رو باردارم. اولین بارداری سن ۲۲سالگی بود و دومی ۲۶ساله بودم.
بارداری سوم۳۴
بارداری چهارم ۳۷
بارداری پنجم۴۰
بارداری ششم۴۳
ده سال از فرمان آقا میگذره و تو این ده سال به لطف خدا با تمام مشکلاتی که بود تونستم چهار فرزند جهادی داشته باشم.🥰
اطرافیانم حرف و طعنه زیاد میزنن ولی تکلیف من در حال حاضر همین هست. حرف میشنوم. کنایه میشنوم. تنها هم هستم ولی امیدوارتر از قبل و یه تنه جلوی همشون ایستادم و مطمئنم که راهی که انتخاب کردم درست هست. به امید خدا قصد دارم هفتمی روهم بیارم.🙂
فرزند پنجمم سی روزه بود که با هم رفتیم دانشگاه و ارشدمو با معدل ۱۹/۷۲ گرفتم. 😁 البته قبل از ایشون چون شاغل بودم و مدیریت مرکز آموزشی به عهده من بود فرصت نمیشد ادامه تحصیل بدم. در حال حاضر کارمو گذاشتم کنار و فقط مادرم.😍
زندگی تو شرایط فعلی سختی زیاد داره. حضرت آقا هم واقف به همین مسائل، واژه جهاد را برای فرزندآوری مطرح کردن. جهاد یعنی باید از مالت، جانت، رفاهت و خیلی چیزهای دیگه بگذری. پس اینکه بگیم سخت نیست دروغی بیش نیست.
از نظر اقتصادی یادم میاد وقتی فرزند چهارمم رو باردار بودم محاسبه می کردم تو ماه چقد هزینه پوشک میشه و این مبلغ اضافه رو از کجا باید تامین کنیم؟! در این حد برای تامین هزینه مشکل داشتیم. اما وقتی پسرم دنیا اومد اصلا متوجه نشدم این هزینه اضافی چطور تامین شد. جالب اینه که وقتی یک ساله شد، ما تونستیم خونه رو عوض کنیم و خونه بزرگتری بخریم.
به شخصه نکته ای که ازش غافل بودم رزاقیت خدا بود. همسر من کارمند هستن. درامد همون درآمد بود. مخارج همان مخارج بود و چیزی کم و زیاد نشده بود ولی خونه مون بزرگتر! یک بچه هم بیشتر!!
بعدها گاهی فکرشو میکردم از خودم و طرز تفکرم که نگران هزینه پوشک بودم خجالت میکشیدم که خدای به این بزرگی رو که به کرات روزی دادن بندگانش رو تضمین کرده فراموش کرده بودم.
در حال حاضر هم مخارج رو مدیریت می کنیم و البته اولویت بندی، مثلا بچه ها ممکنه برای خرید کردن یه وسیله یا مثلا کتاب غیر درسی شون مجبور باشن یک تا دو ماه صبر کنن. بستگی به مخارج اون ماه داره.
در مورد پوشاک از قبل با همسرم مطرح میکنم که کدومشون به چی احتیاج دارن و طبق اولویتی که دارن براشون تهیه میکنیم یا کلا حذف میکنیم.😅
بارها مبلغی رو گذاشتم برا خودم که به فرض لباسی چیزی بخرم، بعد رفتم بیرون برگشتم برا بچه ها خرید کردم، ترجیح دادم اونها یه نیازشون برسن تا خودم.🥲
برای نمونه چهارتا از بچه ها کتابخونه عضو هستن تا هزینه کتاب برامون کم بشه و الحمدلله هر دو هفته یکبار پنج تایی میرن کتابخونه، (داداش کوچولو رو هم میبرن) و کتاب های مورد نظرشون رو امانت میگیرن. البته کتابخونه بزرگی پیدا کردم که مخزن کتابش پر بار و زیاد باشه🙃🙂😅
یا به فرض گاهی مجبورن لباسای همو بپوشن. بعضی وقتا با دوستاشون میخوان جایی برن تو کمد دنبال لباس مناسبن حتی ممکنه سراغ کمد همدیگه برن☺️😄
♦️اینو باید اضافه کنم که اگر وضع مالی معمولی و متوسط اقتصادی در شرایط کنونی داریم تجملات و هزینه های اضافی رو کلا باید گذاشت کنار و قوی باشیم و نفسمون رو کنترل کنیم و دنبال چشم و هم چشمی نباشیم.😉
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۱۹۳
#مادری
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#ساده_زیستی
#تحصیل
#اشتغال
#تربیت_فرزند
#مدیریت_اقتصادی
#مدیریت_امور_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
دختر بزرگم ۲۱ ساله هست و دانشجوی پزشکی هستن. وقتی فرزند پنجمم رو باردار بودم به حالت قهر رفت خونه مادر بزرگش.
الحمدلله مادر همسرم بسیار خانم با درایت و فهمیده ای هستن، باهاش صحبت کرده بود ببین تو الان چندتا عمه داری، چقد دور هم بهتون خوش میگذره. با دختر عمو و دختر عمه هات بیرون میرید و بهتون خوش میگذره. اگر عمه و عمو نداشتی الان تنها نبودی. خلاصه تونسته بودن این شرایط رو برای دخترم به بهترین شکل تشریح کنن.
الان وقتی از درس خسته میشه و تایم استراحتش هست از اتاق بیرون میاد و با برادرش که تقریبا سه ساله است هم بازی میشه. خستگیش میره و برمیگرده سر درسش.😍
سه تا از بچه ها اختلاف سنی زیادی با دوتای اولی دارن و خوب از حق نگذریم کار شخصی و مراقبت زیادی نیاز دارن.😮💨مسئولیت بعضی از کارهاشون رو به دوتا بچه های بزرگتر دادم و اصلا تو این مسئله دخالت نمی کنم. انجام دادن و ندادن به عهده خودشون هست. یه جورایی والد ثانی برای سه تا بچه دیگه به حساب میان.
با مسئولیت دادن به بچه های بزرگتر هم باری از دوش من برداشته میشه، هم آنها آماده مدیریت زندگی خودشون میشن. از جمله این مسئولیت ها نظافت اتاق هاشون، رسیدگی به درس شون و تمیز و جمع وجور کردن حال و وسایل بازی شون هست.
از نظر تربیت کردن به نظرم اولی و دومی هر راهی برن بقیه هم همون راه رو خواهند رفت. در حال حاضر چون در بسیاری موارد تحت کنترل بچه های بزرگتر هستن، ناخوداگاه طبق سلیقه و روش همون ها شکل میگیرن. البته تفاوتها قطعا وجود داره ولی شاکله اصلی یکسان هست.
نکته جالبی که قطعا همه اونهایی که چند فرزندی رو تجربه میکنن اینه که بچه ها دیگه به اسباب بازی نیاز ندارن...😁خودشون باهم بازی میکنن. یادم میاد وقتی فقط یه بچه داشتم هر ماه مجبور بودیم براش اسباب بازی جدید بخریم ولی در حال حاضر نهایت تولد به تولد یه اسباب بازی همگانی براشون میگیریم🙂😉
الان که ششمی رو تو راه دارم تقریبا همه شون بجز آخری که جایگاهش رو در خطر دیده😉 مراعات حالم رو میکنن و می شنوم که حتی بچههای کوچکتر به هم توصیه میکنن مگه نمی بینی مامان دلش نی نی داره نمی تونه خم بشه خودت لباستو جمع کن یا اینکه برای مثال دوتا فرزند بزرگتر بدون اینکه من گفته باشم هر روز کل خونه رو جارو میزنن و کمک حالم هستن...
دخترم که ۹ سالشه میگه مامان من پارسال وقتی به دوستام میگفتم ما پنج تا بچه ایم هیچکدوم باورشون نمیشد الان امسال تا برم مدرسه نی نی دنیا اومده چطوری بگم ما شیش تا شدیم😂😂
اگر بخوام از فضای خونه بیام بیرون مشکلات بیرونی زیادی داریم. یکیش اینکه الان دیگه نمی تونیم خانوادگی باهم مسافرت بریم. تو ماشین جا نمیشیم😅
یکی از مخالفان سرسختم در فرزندآوری مادرم هست. شاید باورش سخت باشه ولی من بعد از عمل سزارین با بچه تنها آمدم خونه و برای مراقبت هم نیامدن و من تنها بودم. دیگه بیشتر توضیح نمیدم ولی بدونید که پیشنهاد دادن بچمو بدم به کسی، در این حد!!😭 اقوام هم دیگه مشخصه. از تحقیر و توهین در لفافه بگیر تا... یکیشون که بلند بلند به دیگری با حالت تمسخر میگفت رهبرشون گفته... بحمدلله اینقد قوی هستم که این اتفاقات برام مهم نباشه و شرایطی که انتخاب کردم رو با قدرت پیش ببرم.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۱۹۳
#مادری
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#ساده_زیستی
#تحصیل
#اشتغال
#تربیت_فرزند
#مدیریت_اقتصادی
#مدیریت_امور_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_سوم
همزمان هم دانشگاه، هم حوزه تحصیل کردم. لیسانسم رو گرفتم. شرایطم سخت بود. درسم طول کشید. از همکلاسیها عقب می موندم. دوستامو از دست میدادم. شب امتحان بچه مریض میشد و....بماند.
شب تا صبح بیداری... 😒🥲
یادمه بچه اولم رو که داشتم گاها تا چهار صبح بیدار بود و نمی خوابید و بی قراری میکرد. ساعت چهار تازه میخوابید. چهار و نیم سحر بود. سحری آماده میکردم.بعد نمازم یکم درسمو مرور میکردم و ساعت هفتم سرکلاس بودم. بعضی روزها نصف تایم کلاسا، آخر کلاس خواب بودم. دست خودم نبود.😢
بعضا اساتید خانم همراهی میکردن و سخت نمیگرفتند. میدونستن اون شب من کلا نخوابیدم.🥲 به هر حال گذشت.
دنبال کار رفتم و تونستم مجوز تاسیس مرکز آموزشی بگیرم... بچه ها، کار بیرون، کار منزل، زمانی که مهمتر از همه باید برای همسرداری می ذاشتم، نمیگم سخت نبود بود ولی الحمدلله خدا یه وقتایی یه کارهایی میکنه که اصلا فکرش رو نمی تونی بکنی. وسعت و برکت به وقتت میده.
یادمه همکلاسیام مثلا سه روز درس میخوندن امتحان رو هفده میشدن، من وقت نمی کردم، دو ساعت قبل از امتحان کتاب رو ورق میزدم هجده میشدم.🤩
ارشدم رو با پنج تا بچه در شرایط سختی شروع کردم. در شرایط خیلی سخت...
اولی کنکوری بود. شرایط کنکوریا که گفتن نداره همه میدونن خونه ساکت، آرامش مطلق و... اون وقت خونه ما!!😅🥲
یه پایه هفتمی که از مدرسه دولتی معمولی تیزهوشان قبول شده بود. یه کلاس اولی که مشخصه چقدر کار جانبی داره. با این تفاوت که پیش دبستانی هم نرفته بود.😢 یه بچه سه ساله که بعدش یه نوزاد آمده بود. اصلا یه وضعی.نگم براتون ...😭
اینم در نظر بگیرید که اون سال بچه های بزرگتر نمی تونستن کمک حالم باشن.
عصرها دوساعت یه بچه سی روزه رو پام، یه سه ساله تو بغلم...یه کلاس اولی کنارم...😐 روزی دوساعت دقیق وقت می ذاشتم برا کلاس اولیم...
معمولا شب ها همسرم کمک میکردن بچه ها رو نگه میداشتن من کارهای منزل رو انجام میدادم و صبحها بعد نماز به کارهای دانشگاه خودم می رسیدم. تقریبا هر روز صبح برنامه ام همین بود مطالعه درسی داشتم حتی اگر کار کلاسی نداشتم. نگم ریا بشه شاگرد اول بودم😎
برای امتحانات هم گاهی همسرم مرخصی میگرفتن و خونه میموندن بچه ها رو نگه میداشتن یا زمانی که فرصت بیشتر بود شبها تا صبح بیدار میموندم و درس میخوندم و روزها کلا دفتر و کتاب کنار بود ..
روزهایی که کلاس ها طولاتی تر بود، خصوصا ترم اول که بچه دوساعت یه بار شیر میخواست همسرم مرخصی میگرفتن و همراه من میامدن دانشگاه و بچه رو اونجا نگه میداشتن یا اینکه میبردن و میاوردن بین کلاس میومدم بچه شیر میدادم و بر می گشتم.😊😘
البته گاهی هم بین کلاس زنگ میزدن بچه ساکت نمیشه مجبور میشدم بیام بیرون استاد میخندید. همکلاسی میخندید و مسخره میکرد. خلاصه صد سال اولش سخته...😁
هر چی شرایط آدم سخت تر باشه بیشتر و بهتر تلاش میکنه. محدودیت هاش تبدیل به فرصت میشه.☺️
داشتم برا دکترا آماده می شدم که متوجه بارداریم شدم و چون باید میرفتم شهر دیگه کلا گذاشتم کنار، همیشه میشه درس خوند ولی فرصت مادر شدن رو نمیشه همیشه داشت😌
در کل فرزندآوری در شرایط فعلی جامعه سخته واقعا سخته، واقعا جهادی بودنش رو با عمق وجود حس میکنی. به تمام معنا باید از خودت بگذری. ولی به شخصه فکر میکنم تصمیم درستی گرفتم و آینده روشنی رو برای خودم و خانوادم رقم زدم.
وقتی آدما سنشون بالا میره، تازه قدر بچه هاشو میدونن. کل ثمر زندگیشون میشه بچه هاشون. قبلتر درکش براشون ممکن نیست. تا جایی که حسرت میخورن کاش فرزندان بیشتری داشتن...
♦️بارها در ذهنم مرور کردم اگر آقا فرمان جهاد نمی دادن من الان علی و حسین و زینب و زهرامو نداشتم و نهایت آینده ای که داشتم یه استاد دانشگاه یا موقعیت اجتماعی بود بدون علی و حسین و زینب و زهرام...
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075