eitaa logo
بحران در آینده جمعیت شیعه
186 دنبال‌کننده
23.7هزار عکس
20.2هزار ویدیو
508 فایل
مطالب پیرامون جمعیت ،ازدواج فرزند آوری, تربیت فرزند و مطالب سیاسی مهم در این زمینه ،در این کانال قرار داده می شود. برای رعایت حقوق و امانت داری ، لینک کانالها حذف نخواهد شد. کانال عقیدتی ما https://eitaa.com/Arshiv_vije ادمین کانال, @Rouki313
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوتا کافی نیست
📌آزمایش غربالگری ایشان و میزان احتمال سندرم داون فرزندشان.... 👈 نتیجه آزمایش غربالگری، احتمال بالای سندرم داون را نشان می دهد. الحمدلله فرزند ایشان سالم به دنیا آمده است، اما چه کسی پاسخگوی این حجم از استرس و نگرانی و هزینه های گزافی است که به مردم تحمیل می شود؟ بعد از این حجم استرس و سختی و هزینه، آیا خانواده های درگیر غربالگری، جرات فرزندآوری بیشتر خواهند داشت؟! "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۱۱۵۴ بنده متولد سال ۶۴ هستم، سال ۸۲ با پسر عموم که ۲ سال از خودم بزرگتر بود و هر دو از سادات هستیم، ازدواج کردم. چون اوایل ازدواج تو خونه پدرهمسرم زندگی می‌کردیم، فکر بچه نبودیم و تصمیم داشتیم هر وقت خونه خودمون رفتیم به بچه فکر کنیم. گذشت و بعد از ۲ سال یه سوییت کوچک ساختیم و رفتیم به حساب تو خونه خودمون و ما برای بچه دار شدن اقدام کردیم و برخلاف تصورمون همون ماه اول باردار شدم چون اطرافیان و دوست و آشناها میگفتن چند سال جلوگیری کردی به این زودی باردار نمیشی. اون زمان تو شهر ما دکتر زنان و زایمان نبود و باید به شهرهای هم جوار که تقریبا دور بود برای چکاپ میرفتیم ولی چون ماشین نداشتیم و هزینه رفت و برگشت زیاد میشد من تا ماه هفتم اصلا دکتر نرفتم و ماه هفتم با یک تیر دو نشون زدم و رفتم به شهر تا هم از سلامتیش مطلع بشم و هم از جنسیتش بالاخره بعداز ۹ ماه انتظار دخترخوشگلم سال ۸۴ به دنیا اومد😍 واقعا راسته که میگن دختر برکت میاره چون با اومدن دخترم مشکلاتی که بین منو و همسرم بود برطرف شد و خونه مون که نیمه ساز بود تکمیل کردیم و دخترم که ۴ ساله شد، ماشین خریدیم و خدا رو شکر زندگیمون روز به روز بهتر شد. وقتی ماشین خریدیم به همسرم گفتم ما که خداروشکر الان اوضاع مالی مون بهتر شده، پس بیا برای بچه دوم اقدام کنیم اونم استقبال کرد و دوباره مثل دفعه اول خیلی زود باردار شدم و بابت این مسئله که بدون دوا دکتر و انتظار باردار میشدم خدا رو شکر میکردم🤲 ولی من بر خلاف بعضی از دوستان که میگن دختر داشتیم و رژیم پسرزایی می‌گرفتیم هیچ رژیمی نگرفتم و همه چیزو سپردم به خدا و.... تو این بارداری هم مثل دفعه اول یکبار فقط رفتم سونو و دکتر گفت بچه سالمه و پسر... خیلی خوشحال شدم چون همسرم دلش خیلی پسر میخواست🥰 سال ۹۰ پسرم دنیا اومد که نذر کرده بودم اگه پسر باشه اسم امام حسین علیه السلام بذارم روش و اسمشو سیدحسین گذاشتم. وقتی پسرم ۵ ساله شد من دوباره به همسرم گفتم بریم تو فکر سومی😜چون خودم خیلی بچه دوست دارم ولی همسرم مخالفت کرد. اون موقع ۳۰ سالم بود گفتم دیگه چند سال دیگه سنم میره بالا و احتمال بارداری کم میشه و اونم میگفت که همین دوتا بسه و هیچ جوره راضی نمی‌شد. تا اینکه بنده یک سال پیش با کانال دوتا کافی نیست آشنا شدم و لینکشو به همسرم فرستادم، واقعا تحت تاثیر تجربه ها و پیامهای گروه قرار گرفت و راضی شد که سومین بچه رو بیاریم😍 وقتی اقدام کردیم فکر نمیکردم به این راحتی باردار بشم چون پسرم ۱۴ سالش بود و خودم ۳۹ سالم بود ولی خواست خدا بود که خیلی زود باردار بشم و تا ۵ ماهگی به هیچ کس نگفتم که باردارم چون میدونستم مورد تمسخر قرار میگیرم 😔 و همین هم شد. وقتی به دوست و آشناها میگفتم همه میگفتن تو پیری یادت اومده یا میگفتن دخترت ۱۸ سالشه الان باید نوه بزرگ کنی، یا میگفتن تو این سن یه بچه عقب افتاده میاری😔 تو هفته ۱۴ بارداری که سونو ان تی رفتم دکتر گفتن بچه سالمه ولی چون سن تون بالا هست یه آزمایش غربالگری بده تو آزمایش غربالگری که هنوز جوابشو دارم گفتن احتمال سندروم داون وجود داره و باید آزمایش آمینوسنتز بدی، منم که شب و روزم گریه شده بود 😢😢 چون در مورد آمینوسنتز شنیده بودم که احتمال سقط بچه وجود داره و.... ولی من تسلیم نشدم و آزمایش ندادم👍👍 فقط نذر و نیاز کردم و از خدا خواستم که بهم بچه سالم بده و بعداز ۹‌ماه انتظار سخت و پر استرس اسفند ۱۴۰۳ خدا یه پسر سالم و دوست داشتنی بهم داد که اسمشو سیدرضا گذاشتم و الان که پسرم دوماهشه هرروز خدا رو بابت این دسته گل هزاران مرتبه شکر میکنم🤲🤲 خواهر و برادرش که اوایل بارداری مخالف بودن و با من دعوا میکردن الان عاشقش هستن و همین بچه فضای خونه مون رو گرم کرده❤️ ان شاءالله به امید خدا، پسرم دو سالش بشه میخوام برم فکر چهارمین بچه😊 هم نسل شیعه و سادات رو زیاد کنم هم یه همبازی به پسرم بیارم چون با خواهرو برادرش فاصله‌ سنیش زیاده که ان شاءالله ایندفعه دختر باشه و جنسمون جور بشه😊 در آخر از کانال خوبتون تشکر میکنم 🙏از دوستانم میخوام گول آزمایشات غربالگری رو نخورید و برای فرزندان منم دعا کنید که خدا حفظشون کنه و یار واقعی امام زمان باشن🤲🤲🤲 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۱۱۵۵ من متولد ۷۴ هستم. ۱۶ سالم بود که ازدواج کردم و خیلی زود هم رفتیم سر خونه و زندگیمون خیلی ساده؛ چون تقریبا نه من و نه همسر ۲۲ سالم، هیچ حمایتی نداشتیم و کنار خانواده همسرم زندگیمون شروع شد. وسایل خونه هم به صورت اقساطی طی چند سال خریدیم و کم کم مستقل شدیم، با اینکه هنوز دانش آموز بودم اما خیلی به بچه علاقه داشتم با شوهرم در میان گذاشتم اما از ترس مسائل مالی همسرم مخالفت کردند و گفتند حداقل باید یه ماشین بخریم تا بتونم بچه دار بشیم. خلاصه که تمام پس انداز و طلاهای کمی که داشتم به همسرم دادم تا ماشین بخرن و به بچه دار شدن تمایل پیدا کنند. بعد از چند ماه اقدام(چون از قبل تنبلی تخمدان داشتم) اواسط سال ۹۲ باردار شدم. همون ماشینی که شوهرم داشتنش رو بهونه بچه دارشدنمون کرده بود رو با یه تصادف سنگین از دست دادیم و انگار خدا داشت به من بنده میگفت رزق و روزی دست منه، شما برنامه ریزی نکنید. سال ۹۳ برای اولین بار مادر شدم و با وجود تمام اتفاقات بد و ضرر سنگین مالی این شیرینی خیلی دلچسب بود. گذشت، پسرم ۳ساله شد و من سال آخر دانشگاه بودم که دوباره درخواست بچه دار شدن از طرف من مطرح شد(چون شرایط جسمیم با اینکه هنوز ۲۲ سالم بود خیلی خوب نبود و تجربه یائسگی زودرس تو خانواده مادریم رو داشتم) و باز همسرم بهونه آوردن که ما خونه نداریم، دو تا بچه رو میخوایم چی کار؟ ما از سال قبلش یه پروژه ثبت نام کرده بودیم اما خیلی مونده بود که ساخته بشه و من هم برای اینکه خاطرشوهرم جمع شه تمام پس انداز و طلاهای ریزی که تو این مدت تهیه شده بود به به‍انه های مختلف رو فروختم و کمی هم از خانوادم قرض گرفتم تا پول پروژه رو به صورت کامل پرداخت کردیم با اینکه میشد به صورت اقساط دادشون و دوباره اقدام کردیم برای بارداری و باز هم تا چند ماه هیچ خبری نشد. لطف خدا بعد از ۶ ماه شامل حالم شد و من دوباره باردار شدم، این بار روزای سختی رو گذروندم. اول که گفتن قلب نداره و من کلی استرس کشیدم. بعد هم تو غربالگری، هر دومرحله گفتن که مشکوک به تریزونی ۱۳ هست و رفتم برای آمینیوسنتز... بعد از یک ماه روز میلاد حضرت علی جواب آمینیوسنتز اومد که بله تایید می‌کرد که کرومزوم ۱۳ پسرم مشکل داره. با چندین دکتر ژنتیک صحبت کردیم که اکثرا میگفتن باید سقط شه فقط یه دکتر گفت احتمال خطا هم به ندرت وجود داره و در مجموع این بچه با این نوع بیماری عمر طولانی نداره. من و همسرم به خاطر تورم های مالی سال ۹۷ کلی تو فشار افتاده بودیم چون دقیقا یک ماه بعد از بارداریم قیمت همه چیز چند برابر شد و پیمانکار خونه تماس گرفت و گفت باید دوباره پول بیارین برای ساخت خونه و ما دیگه اه در بساط نداشتیم (دوباره خدا به شوهرم تاکید کرد که شما حق برنامه ریزی ندارید و روزی رسان من هستم) شهریور سال ۹۷ پسرم با کلی مشکلات و استرس ها و تمسخرها و قضاوت های فامیل که چرا سقط نکردید به دنیا اومد و در کمال ناباوری بچه کاملا سالم بود😭 و شوهرم چون نذر کرده بودند ما اسمش رو علی گذاشتیم. بعد از مدتی با کلی فشار مالی خونه رو تحویل گرفتیم و چند سال طول کشید تا بتونیم خونه رو قابل سکونت کنیم. آخه خیلی وام گرفته بودیم. بعد از جابه جایی به منزل خودمون و من برای لبیک گفتن به فرمان رهبر دوباره موضوع رو پیش همسرم مطرح کردم و بازهم شوهرم خواستن بهونه بیارن که این بار مانع شدم. گفتم که آدم عاقل از یه سوراخ چند بار گزیده نمیشه. چرا این بار کارو ندیم دست خدا ببینیم ایشون چی میخوان☺️ و درست بعداز ۶ماه اقدام باردار شدم اما این بار برنامه فرق داشت ما همه چیز رو داده بودیم دست خدا و بچه ام نذر امام زمانم... تو ماه اول بارداری یه معامله خیلی خوب برامون پیش اومد و ما از یه محله حاشیه شهر اومدیم تو یکی از بهترین شهرک های شهر یه واحد آپارتمان گرفتیم هر چند کوچیک اما هنوزم باورمون نمیشه. ما که برای دوتا بچه های قبلی مون که نمی‌تونستیم یه لباس خوب و باکیفیت تهیه کنیم این بار از بهترین سیسمونی فروشی شهر لباس های تو راهیمون رو خریدیم و خیلی برکات دیگه که مطمئنم در راه هستن. حالا ششمین ماه باداریم رو میگذرونم و منتظر گل پسر سومم هستم و با همسرم قرار گذاشتم خیلی سریع برای بعدی ها هم اقدام کنیم😉 از همه درخواست میکنم برای سلامتی و عاقبت بخیری نی نی ما دعا کنن🙏 مخاطب خاص خودم رو از نوشتن این پیام زوج هایی میدونم که برای بچه دارشدن بهونه میارن. خدا روزی رسونه ؛خواهش میکنم به خدا اعتماد کنید☺️ و خیلی به جواب غربالگری اعتماد نکنید، چون من با چشم خودم آدم هایی رو دیدم که جواب آزمایش شون کاملا سالم نشون داده و بچه معلول بود و برعکس این موضوع كه خود من بودم و الحمدالله پسرم سالم به دنیا اومد. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
8.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ✅ ماجرای خواب شهید صدرزاده زمان بارداری آقامحمد علی به تجویز دکتر آزمایش غربالگری دادم؛ جواب تست غربالگری مثبت بود😞 دکتر میدونست آقامصطفی سوریه رفته. گفت: میشه همسرت تا چند روز آینده برگرد؟ گفتم:چطور؟ گفت: بچه شما احتمال زیاد سندرم دان داره و برای یک سری آزمایش ها و یا سقط جنین باید رضایت همسرتون باشه. بعد از کلی گریه و بی‌تابی زنگ زدم به آقامصطفی، ماجرا رو تعریف کردم. آقامصطفی گفت: سقط! کشتن یه آدم؟ اصلا؛ اگر هم شما اذیت میشی از مریض داری، بچه منه خودم نگه میدارم،جوری که اصلا ذره ای سختیش برای شما نباشه. گفتم: خب؛ برای آزمایش هم باید رضایت شما باشه؛ گفت: الان،با شرایط این روز های سوریه اصلا نمیتونم بیام وقتی شرایط رو برای دکتر توضیح دادم که همسرم نمی تونن بیان و آزمایش هم نمیتونیم بدون رضایت همسر انجام بدم! دکتر گفت: یه سونوگرافیست عالی هست که تشخیصش دقیق و خوبه، برو پیش ایشون،اگر تایید کرد که بچه سندرم دان داره که... اگر هم نه،الحمدلله با آقامصطفی که صحبت کردم. گفت: خب برو انجام بده. یه روز داشتم میرفتم سمت خونه دیدم موبایلم زنگ خورد. آقامصطفی پشت خط بود؛🤩 بعد از سلام و احوال پرسی گفت: رفتی سونو؟ گفتم: نه دو روز دیگه باید برم؛ گفت: برو ولی من که میگم بچه سالمه پسره گفتم: بسم الله😮شما از کجا میدونی؟ خندید و گفت: حالا، با اصرار زیاد من گفت:خواب دیدم. میام برات تعریف میکنم. چند روز بعد وقتی رفتم سونو گرافی،دکتر گفت: خانم بچه شما کاملا سالمه،هیچ مشکلی نداره. میدونید جنسیتش رو؟ گفتم:نه گفت: بچه تون پسره😊 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۷۰ من متولد ۶۹ و آخرین فرزند خانواده هستم. دو خواهر و یک برادر هم دارم. همسرم متولد ۶۷ و شش برادر دارند. سال ۸۸ مادرم فوت شدن ومن بعنوان فرزند آخر خیلی تنها شدم. روزها می‌گذشتند و خواستگاران زیادی هم داشتم. تا اینکه آذرماه ۹۲ به واسطه دخترخاله مادرم با همسرم آشنا شدم. یکی دوماهی برای آشنایی بیشتر رفت وآمد داشتیم وصحبت می‌کرديم و من دلبسته مردی شدم که پدرومادرش مخالف ازدواج ما بودند. نگویم از روزهای پردرد نامزدی، عقد و دخالتهای سرسام آور خانواده ها. پدرم برایم بهترینها را میخواست و خانواده همسرم به کمترین هم راضی نبودند. مهرماه ۹۳ ازدواج کردیم و رفتیم سر زندگیمان. ۶ساله مداوم پرستاری مادرشوهر و همسر پدرم را می‌کردم. یک روز این کمرش را عمل می‌کرد. یک روز آن یکی کیسه صفرا. یک روز این چشمش را عمل کرد. یک روز پای آن می شکست. گاهی هم درد زانوی پدرم و سفرهای اربعینی پدرشوهرم و من باید مراقب تنهایی شان می‌شدم. لطف مکررم باعث شده بود از من توقع داشته باشند و همیشه مورد شماتت که چرا نیای؟ اولاد شدی واسه چی؟ من امیدم به شماست. خرداد ماه سال ۹۴ متوجه بارداریم شدم. نیت کردم اگر پسر باشه اسمشو بذارم امیرعلی، روزهای بارداری پرفراز و نشیبی داشتم. همچنان مشغول کار در خانه پدری و مادرشوهر. کسی دوست نداشت بپذیره من باردارم و مراقبت و کمک نیاز دارم. سعی می‌کردم از نمازداول وقت و قرائت قرآن غافل نباشم، چون آرامش می‌گرفتم، تا ۴ماهگی اوضاع بارداری خوب بود تا اینکه یک‌روز به هوای دلتنگی مسیری را پیاده رفتم. رفتن همانا و شروع مشکلات بارداری هم همان. به دکتر مراجعه کردم. سونو کردن گفتن هم هماتوم داری. هم جفتت پایینه. استراحت مطلق! اما کسی شنوای این صحبتها نبود که من استراحت مطلقم، هر روز هفته مشغول کار و کمک رسانی تا پایان ۹ماهگی. ماه هفتم بارداری همسرم بیکار شد، حرف و حدیثها شروع شد و من برای همه طعنه ها صبر میکردم و سکوت. دوماه یکبار ۷۴۰ هزارتومن بیمه بیکاری می‌گرفتیم، لنگ ۱۰۰هزارتومن هزینه سونوگرافی بودیم. روزهایی بود که همسرم برای نظافت ساختمان و راه پله می‌رفت و برای قناعت و صرفه جویی مسیری را پیاده می آمد. امیرعلی در روز ۲۷اسفند دنیا آمد. پسری آرام و زیبا و معروف به سلطان لُپ از بس که تپلی بود. نه مادرشوهری آمد برای مراقبت، نه همسر مادرم. خواهربزرگم که در شهر دیگری زندگی می‌کرد، آمد. خدا خیرش دهد، چند روزی ماند و پرستاری کرد. بعد از آن تنها شدم. مادرشوهرم وظیفه خانواده من می دید بیایند و مراقب باشند. هرروز هم خودش با برادرای شوهر، جاریا و مادربزرگ می آمدند دیدن نی نی!! واقعا برای من عذاب آور بود. شرایط زائو را درک نمی‌کردند. علاوه بر خودشان فامیل هم می آمد. در خانواده من مرسوم نبود مردها به دیدن زائو بروند اما اینها می آمدند. می‌نشستند، کاری هم نمی‌کردند برایم. خودم پذیرایی میکردم. بعد از آن پشت سرم حرف می‌شنیدم رفتیم تنها بود. کسی نیومده پیشش!؟ همسرم همچنان شغل ثابتی نداشت. گاهی مشغول خدمات ساختمانی. گاهی در پرنده سرا، گاهی تراکت پخش کن. خداروشکر روزی مان می رسید. اما کسی حمایت نمی‌کرد. رنج ما را می‌دیدند اما به رو نمی آوردند. گاهی پدرم پنهانی مبلغی بمن می‌دادند و تاکید می‌کردن همسرت نفهمه غرورش جریحه دار می‌شود. یکسال و خرده ای همسرم بعنوان نیروی خدماتی در بیمارستان نزدیک خانه مان مشغول بود،دروزی آمد و گفت که دوره بهیاری یکساله ثبت نام می کنند. دوره برای جهاد دانشگاهی بود. گفتم ما که پول نداریم. از کسی قرض کردیم تا دوره را یاد بگیرند.یکسال و خرده ای هم برای دوره و کارآموزی گذشت. سال ۹۶ با همسرم به مشهد رفتیم. دم پنجره فولاد برای کارش نذر کردم. دوماه بعد همسرم در بیمارستان بعنوان کمک پرستار شاغل شد. همان سال اول یه پراید ۸۷ خریدیم. سفر اول قم و مشهد رفتیم. سال ۹۸ دخترم را باردار شدم. بارداری در ایام کرونا و یک بارداری به مراتب سخت‌تر از بارداری اول، باز هم استراحت مطلق، هماتوم، جفت پایین و... این‌بار درNT گفتند مشکوک به سندروم هست. برو آمینوسنتز. هر روز دکتر و آزمایش. آخر کوآدمارکر دادم یک غربالگری مخصوص انواع سندروم و تیروزومی، چه استرس‌ها کشیدم. شب و روزم گریه بود. کسی همدم تنهاییم نبود. از جانب خانواده همسرم حرف می‌شنیدم که ما عقب مانده نداریم شاید تو خانواده تو باشه و دلم هزار تکه می‌شد. اردیبهشت ۹۹، دخترم در ۳۵هفتگی دنیا آمد. خواهرها برای بیمارستان آمدند. خدا خیرشان دهد، از روز سوم بلند شدم به کار کردن و امورات زندگی با بچه ای که زردی داشت، دستگاه اوردیم ۳ روز و از طب سنتی هم کمک گرفتیم. ادامه👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۷۰ در ایام کرونا من با وجود بچه کوچک و نوزاد، بازهم مشغول کمک رسانی بودم. پدرم، مادروپدرهمسرم، حتی برادرهای شوهرم و جاری مریض شدند. این‌بار بخاطر بهیار شدن همسرم توقع دوچندانی داشتند. پرستاری و آمپول و سرم زدن هم بر کمک های دیگر اضافه شد. همسرم متقاعد نمیشد که ماهم زندگی شخصی داریم. تکه کلامش این بود، چی میشه مگه، آدم باید خیرش به خانوادش برسه. هر روز به اصرار همسرم عسل آبلیمو درست میکردم. سوپ و آب هویج و تمام مراقبتها، خب سخت بود، همسرم خودش شاغل در بیمارستان و آی سئو. هر ۳.۴شب به زحمت به خانه می آمد. بچه ها کوچک بودن. با این وجود مادرشوهرم انتظار داشت من هرروز بچه ها را ببرم ببینند چون دلتنگ می‌شدند. آنقدر سر این مسائل حرص و جوش خوردم تا شیرم خشک شد و دخترم از ۴ماهگی شیرخشکی شد. هرکسی هم میدید و متوجه شیرخشکی بودن بچه میشد، حرف هایش شروع میشد و انتظار داشتند چون شیرخشکی هست چاق و تپل باشد در صورتیکه دخترم ریزه و ظریف بود. روزهای کرونایی در تنهایی و هراس از درگیری، بدون حضور همسرم می‌گذشتند. همچنان دخالتها وجود داشتن. این‌بار مساله خانه و جابجایی هم اضافه شده بود. قرعه خانگی داشتم. دخترم یکسال و هفت هشت ماهه بود. نذرخانم حضرت رقیه کردم. هرچهارشنبه عصر نماز توسل به امام جواد میخواندم و هرجا خانه ای بود، بازدید میکردیم و قسمت نمیشد. دوتاقرعه کشی خانگی درآمد. هرکدوم ۴۷ میلیون. اولی را هزینه کردیم رفتیم کربلا آن هم در ایام کرونا، خداروشکر که روزیمون بوده و واقعا صبر من بیشتر و حرف و گلایه هام کمتر شد. بعد از زیارت آرام‌ شده بودم. خانه ای که زندگی میکردم کوچک و قدیمی بود، تابستانها از گرما دم می‌کرد، زمستانها هم رطوبت داشت، یک خانه ۴۵متری، بسیاری از لوازم جهازم بدون استفاده مانده بود چون جا نبود. همیشه دست به دعا بودم برای نجات و فرجمان از این منزل.... اسفندماه سال۴۰۰ با همان ۴۷میلیون قرعه کشی دوم یک واحد آپارتمان ۷۲متری قولنامه کردیم. من همه را روزی فرزندانم میدیدم. حساب و کتاب کردیم. وام گرفتیم. طلا و ماشین فروختیم تا خانه را بخریم و حالا کوهی از قسط در انتظار ما بود. بدون پشتوانه و کمکی... زندگی در جریان بود و من مشغول فرزندپروری. بیش از قبل هم دست به دعا و بندگی به درگاه خدا داشتم و همچنان دوست داشتم مجدد باردار شوم. البته تجربه های کانال دوتاکافی نیست هم واقعا بر ذهن و دل آدمی تاثیرگذار بود و تجربه دوستان را که می‌خواندم، میگفتم منم میارم. بچه زیادش خوبه تنها نمیموند، بهم محبت میکنن و... تیرماه ۱۴۰۱ روز تاسوعا مریض شدم. دنیا دورسرم میچرخید. تنگی نفس و سرگیجه داشتم. به زور خودم را به خانه رساندم و بعداز آن از حال رفتم. به دکتر مراجعه کردم و فهمیدم بله کرونا اُمیکرون گرفتم. دوماه درگیر بیماری بود. نهایتا همسرم و بچه ها هم مبتلا شدند. حالا چهار نفر کرونایی در یک خانه کوچک بدون مراقب و دلسوز، بچه ها تب بالا داشتند. آب بدنشان کم شده بود. همسرم در بستر و من بچه ها رو دکتر می‌بردم و میاوردم و خبر نداشتم طفلی در وجودم هست. حالم که بهتر شد متوجه شدم دوره م عقب افتاده، همسرم گفتن نگران نباش، شاید مریض شدی هورمونات بهم ریخته اما خودم متوجه تغییرات بودم. بی بی چک زدم، مثبت شد. دروغ نگویم اصلا دلخوشی برای بارداری همزمان با مریضی نداشتم. تصمیم گرفتم سقط کنم. عقلم میگفت اره ولش کن میخوای چیکار؟ مریضی. حالا حاملگیم تحمل کنی اونم بی کس و تنها، قلبم میگفت نه توروخدااا گناه داره. خدا رو خوش نمیاد. یک وماه ونیم گذشت. شهریورماه زنگ زدم دفتر مقام رهبری، مشاور گفت سقط گناه کبیره هست. قتل نفس هست. جدا از جزای مالی و پرداخت دیه جزای جانی برای مادر داره. شماراضی هستی بچه ت بمیره یا خدای نکرده بلا سرت بیاد؟ گفتم نه! گفت پس برو مراقبش باش بزرگش کن. روزیش با خداست. تو چرا مانع میشی، بغضم گرفت. دل را به خدا سپردم.گفتم خدایا من دوتای قبلیم با مشقت و تنهایی گذراندم. این یکی رو هم خودت حفظ کن. هوالرزاق: به همسرم گفتم ایشالا فقط سالم دنیا بیاد. این بارداری هم سخت بودذو سنگین تر از قبلی‌ها. این‌بار با پسری کلاس اولی و با دختری کوچک در آستانه سالگی. از پوشک گرفتن هم بود. هر روز مدرسه ببر و بیار، مسیر هم طولانی بود. باز هم قصه NTدو غربالگری و سندرم. خدا نگذرد از پزشکانی که آشوب میدادند به من مادر. این سری ۴میلیون و ۵۰۰ دادم آزمایش سل فری. یکماه صبر و درد و رنج. آخر هم گفتند سالم هست و پسرِ. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۷۰ تا پایان ۶ماهگی به کسی نگفتم باردارم. هم از سلامتش ترسیدم، هم دلم پر بود و میگفتم مگه سر قبلیا گفتم خیلی کمک کردن؟ بعد از ۶ماهگی به خانواده هایمان گفتم.دپدرم غر زد. خواهرها ناراحت شدند، گفتند میخواستی چیکار؟ کیه برسه بهت؟ جاریا گفتن وای چه دل خوشی داری تو! چهارمی رو هم بیار! بیکاری مگه؟ و... اصلا نگفتم ناخواسته باردار شدم. در اوج مریضی و کرونا.گفتم خودمون می خواستیم. خدا هم لطف کرده داده... قرار بود ۲۱ فروردین بچه دنیا بیاد. از ۲۸ اسفند من حال زائوی پردردی را داشتم که هرآن ممکن بود بچه دنیا بیاید. همسرم هم شیفت بود. خواهرها مسافرت عید... ۷ فروردین بچه دنیا آمد. بازهم زردی، دستگاه آوردیم و مراقبت کردیم. اولش دکتر گفت بستری. بعد که بچه ها را دید گفت دستگاه ببر خونه. امدیم خانه از طب سنتی هم کمک گرفتیم و من از روز دوم سرپا شدم و مشغول آشپزی و تدارک افطار و سحری همسر و مراقبت از نی نی. نام ایلیا را انتخاب کردیم برای پسرمون. الحمدلله به لطف دولت شهیدرییسی ما ۹۰میلیون وام فرزندآوری رو گرفتیم، پول مستاجرمان را تسویه کردیم. کابینت کردیم و آمدیم به خانه خودمان. الان ایلیا ۲ساله هست. ماشاالله روزی زیاد داشت و دارد. ساکن خانه خودمان شدیم‌ و به مرور لوازم زندگی را عوض کردیم. عید امسال ماشین خریدیم، باز هم پراید. این را هم بگویم طرح مادران، ماشین شاهین به ما تعلق گرفت که بابت خرید خانه قرض داشتیم و به اجبار حواله را فروختیم. برام سخت بود با ۳تا بچه بدون ماشین، از رفت وآمددبا اسنپ هم کلافه شده بودم و واقعا حرص می‌خوردم و همسرم را سرزنش میکردم که تو نخواستی.نتونستی به پدرت بگی کمک کنند بخریم. ما چی مون از بقیه کمتره و... اما تا خدا نخواد هیچ کاری پیش نمیره. الان از مال دنیا چیزی کم نداریم شکر خدا. با تولد ایلیا خاله ها و زن عموها به تکاپو افتادن و فرزند دوم و سوم،بلکه چهارم راهم آوردند که شد امر به معروف عملی😅 دوستان عزیزم زندگی بالاوپایین زیاد داره، شرایط همه یکی نیست. قدر داشته هاتون رو بدونید. حسرت نداشته ها رو نخورید. من فقط از خدا مدد خواستم و تنها و بی کس به اینجا رسیدم. سختی زیاد داشتم، حرف زیاد شنیدم، نداری رو تحمل کردم. اما گاهی صبر خودِ تلاش. ممنونم از کانال دوتاکافی نیست. دعاگویتان هستم. انشاالله خدا دامن همه چشم انتظاران رو سبز کنه و بهشون فرزندان سالم و صالح عنایت کنه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۷۱ من یه مادر دهه پنجاهی هستم. من تحصیلاتم را تا کارشناسی ادامه دادم و بعد از گرفتن لیسانس، ازدواج کردم و چون همسرم راضی به اشتغال من نبود، قبول کردم و سرکار نرفتم. دوسال بعد ازدواج خداوند دخترم رو به ما عطا کرد اما یک‌ماه زودتر از موعد به دنیا اومد و مجبور شدیم ۱۰ روز در بیمارستان بستری باشه تا زردی از بین بره که اگه اطلاعات و علم الان و داشتم هرگز نمیذاشتم بستری بشه و هر روز از طفل معصوم خون بگیرن و بچه معصوم ضعیف و بی جون بشه خیلی روزهای سختی بود منم کمک حالی نداشتم؛ بالاخره ترخیص شدیم اما به خاطر اینکه در محیط بیمارستان موندیم و من هم تقویت نشدم و نتونستم استراحت کنم، شیرم کم شد و بچه هم ضعیف... بگذریم؛ چون با توجه به آموزش‌ها و تبلیغات اون دوره فکر میکردم فقط تا ۳۵ سالگی وقت بارداری دارم، بدون توجه به اینکه خودم رو تقویت کنم دوباره باردار شدم و خداوند پسرم رو ۳ سال بعد به ما عطا کرد. این‌بار مشکل اینجا بود که در طی بارداری وزن نمی‌گرفت و با وزن کم بدنیا اومد. پسرم هم به خاطر زردی بستری شد. این‌بار ۱۲ روز بیمارستان موندم. زردیش هی بالا و پایین میشد الان فهمیدم در نوزادان کم وزن و یا نارس بیشتر زردی بالا میره. میشد با ترنجبین و شیرخشت دادن به نوزاد و مادر زردی کنترل بشه. بعد از یک‌سال از زایمانم دچار استخوان دردهای شدید شدم، مفاصلم درد می‌کرد و بعدها فهمیدم به این دلیل بوده که بعد زایمان استراحت نکردم و مدام در بیمارستان راه رفتم بین اتاق مادران و بخش نوزادان و بدنم در معرض سردی بوده. بچه ها که کمی بزرگتر شدن خودم دوست داشتم دوباره با وجود تمام سختی‌ها بچه دار بشم اما همسرم چشمش ترسیده بود چون در هر دو زایمان حسرت به دل بودیم که بعد زایمان زود بریم خونه و بستری نشیم و از طرفی هم سن من نزدیک ۴۰ بود؛ نمیدونم چرا رفته رفته اشتیاق من به فرزندآوری بیشتر می‌شد در حالیکه همسرم مخالف بود ولی من تمام فکر و ذکرم بچه بود. یکسال طول کشید تا همسرم رو راضی کنم؛ بعد اون ولی ناباورانه تا یکسال منتظر بودم و اتفاقی نیفتاد. تازه به فکر افتادم برم دکتر که با واکنش تند اونها روبرو شدم که دوتا داری میخوای چکار؟ ولی من هر روز اشتیاقم بیشتر می‌شد؛ اینم بگم دوست داشتم تا فرصت دارم و دیر نشده برای فرزندآوری قدمی بردارم و بعدها حسرت نخورم و برای امام زمانم کاری هرچند کوچک در حد خودم انجام داده باشم. تا اینکه بعد چندتا سونوگرافی متوجه شدم تخمدانهام ضعیفه و این طبیعیه چون ۱۰ سال بود که بارداری نداشتم و وقتی رحم باردار نشه، ضعیف میشه، میدونستم یه قرص هست که باعث تخمک گذاری میشه خودم تهیه کردم و استفاده کردم و همون ماه باردار شدم ولی فقط تا ۶ هفته رشد کرد و دیگه متوقف شد، اما خودش سقط نشد و کارم به کورتاژ کشید. بعد کورتاژ رحمم به شدت سرد شد؛ بعد این جریان به طب سنتی مراجعه کردم و با بادکش گذاشتن به مرور رحم رو گرم کردم و تغذیه رو هم رعایت کردم؛ اما خبری از بارداری نبود. یه آزمایش ذخیره تخمدان دادم که صفر بود و حتی عکس رنگی رحم که تازه فهمیدم یه مشکل مادرزادی هم داشتم به اسم رحم تکشاخ و دکتر گفت با توجه به سنت و شرایط بدنی شاید فقط با ivf بتونی بچه دار بشی. حتی به یه مرکز دولتی ivf هم رفتم که با دیدن زن و شوهرای اونجا و مشکلات عدیده ای که داشتن، منصرف شدم. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۷۱ خوبه اینم بگم فوق تخصص ناباروری اون مرکز که مدارک منو دید، گفت با توجه به آزمایش ذخیره تخمدان و مشکل رحم، شانسی نداری و اگه بچه دار هم بشی چون رحمت کوچکه زود به دنیا میاد نارس میشه اما عجیب بود که اصلا ناامید نشدم؛ شاید اولین بار در عمرم بود که انقدر پشتکار و همت به خرج میدادم😊 این رو هم یادم رفت بگم که قبل این کورتاژ ؛ به مرکز بهداشت محله مون مراجعه میکردم برای چکاب؛ یکبار به خانم مسئول اونجا گفتم نمیدونم چرا انقدر اشتیاق به بچه دار شدن دارم و ایشون هم گفت شاید یه مسئله روحی و روانی باشه و ارجاع داد منو به روانشناس اون مرکز 😂 و ایشون هم در باب مضرات فرزند و دردسرهاش کلی باهام حرف زد. ولی حرفهاش نتونست منو مایوس کنه، هدف من ارزشمندتر بود و خواست خدا این بود. درمان‌های طب سنتی رو ادامه میدادم. شروع کردم به استفاده از داروهای تقویت تخمدان و رفع کم‌خونی و همچنین چون قبلا بهم گفته بودن شاید به خاطر کورتاژ چسبندگی داشته باشی، داروی چسبندگی هم استفاده کردم و دوباره با طبیب دیگه ای آشنا شدم که گفتن علت بیشتر ناباروریها مشکلات لگنی هست و پیش یداویکار رفتم؛لگن و نافم جا اندازی شد و در کمال ناباوری سال ۱۴۰۰ باردار شدم 😍تا پایان ۹ ماه من هنوز تو شوک بودم و باورم نمیشد. البته قبل بارداری چله شهدا برداشته بودم و هر روز ازشون میخواستم برام دعا کنن؛ و چون پیش خدا خیلی عزیزن حرفشون زمین نمیمونه😭 بله؛ خواست خدا این بود که با کمک طب سنتی به آرزوم برسم؛ در مدت بارداری تحت نظر پزشکی نبودم فقط برای سونوها میرفتم تا برام بنویسن؛ که ایکاش آزمایش غربالگری رو هم نمی‌رفتم که فقط استرس الکی داد بهم؛ به خاطر سنم ریسک سندرم داون جنین رو بالا زد و گفتن حتما باید آزمایش سل فری بدی که اگر بچه سندرم داون بود سقط کنن؛ چون مطالعه داشتم و تحقیق کرده بودم تن به این آزمایش ندادم و به این نتیجه رسیدم حتی اگه خواست خدا یه بچه معلول باشه حقی ندارم سقطش کنم و میپذیرمش و همسرم هم گفت هرچی باشه من میخوام و سقط نمی‌کنیم و این دلگرمی خوبی برام بود. درسته تا پایان بارداری ته ذهنم درگیر سندرم داون بودم اما یه مطلب مهمی هست که ایکاش بهش پرداخته بشه بخصوص وقتی زوجها برای آزمایش قبل عقد میرن و کلاس آموزشی براشون میذارن در مورد آداب انعقاد نطفه هم صحبت بشه. خیلی متاسفم که این آگاهی ها به مردم نمیرسه و حوزه علمیه کوتاهی زیادی کرده. وقتی در روایات آمده که رسول خدا به حضرت علی در این مورد توصیه داشتن دیگه جای شکی باقی نمیمونه خداوند هر چی لازم بوده برای زندگی و سلامت ما همه رو از طریق اهل بیت به ما رسونده الحمدلله... اما در مورد بارداری خودم بگم که دو ماه کندر مصرف کردم و چون سردی هم نمیخوردم اصلا ورم بارداری نداشتم و فقط ۵ کیلو اضافه وزن داشتم یعنی خودم لاغر شدم و در عوض جنین خوب وزن گرفت و اتفاقا به موقع بدنیا اومد و مشکلاتی که سر اون دوتا داشتم این‌بار نبود به لطف خدا؛ دقیقا سر چهل هفته بدنیا اومد با وزن عالی و زایمان طبیعی و راحت و حتی بعدها رفلاکس رایجی که نوزادان میگیرن هم نداشت شیردهی هم خوب و عالی... دقیقا طبق صحبت یکی از اساتید که میگفتن بچه ای که بعد ۴۰ سالگی پدر و مادر بدنیا بیاد باهوش تر میشه واقعا درسته ما داریم بعینه می‌بینیم و طبق مقاله های خارجی که میگن گلدن بی‌بی (فرزندان طلایی) اونم درسته؛ به لطف خدا و رعایت تغذیه تا الان بغیر مختصر سرماخوردگی و تب هیچ بیماری نداشته... عزیزانی که ذخیره تخمدان کمی دارن و یا وضعیت اسپرم همسرشون خوب نیست و یا یائسگی زودرس دارن؛ اینکه همش درست میشه، فقط یه کم همت میخواد و مراجعه به طبیب حاذق که اگه اراده کنن پیداش میکنن و همه چیزو از خداوند بزرگ بخوان که خودش سر راهمون قرار میده "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
هدایت شده از دوتا کافی نیست
. ۱۱۹۲ قصه ی بچه های من ازونجایی شروع شد که اولین بار که باردار شدم ۱۹ ساله بودم و دوقلو سقط شدن دختر و پسر. الان هردو شون درِ بهشت منتظرم هستن تا دعوتم کنن😊 قوربونشون بشم😍 هنوز دو سه ماه نگذشته بود که طبق تجربه قبلی احساس کردم باردارم و نیت کردم اسمش رو انتخاب کنم نذر ائمه معصومین تا سقط نشه. دوران بارداریم گذشت تا اینکه سه روز درد کشیدم و ماجراها بود تا دخترکوچولوم تو ماه هشتم به دنیا اومد👧 اما سالم و کامل بود و بخش نوزادان بستری نشد خداروشکر. عمدا تو یه اتاق کوچیک در منزل پدرم سکنی گزیدم تا بتونم به درس و دانشگاه برسم. چهارسال تموم تو یه اتاق کوچیک ۳نفری زندگی کردیم! دانشگاه که تموم شد و دخترم به لطف خدا و کمک‌های مادرم و همسرم ۴ ساله شد، رفتم مستاجری و دو سه تا کلاس فنی و حرفه‌ای هم رفتم و مدرک گرفتم. بعدش پسرم رو باردار بودم، اون سال بعنوان دبیر حق التدریس رفتم همون مدرسه ای که خودم ۴ تا ۵سال قبل دانش آموزش بودم. خیلی خجالت میکشیدم🥴😅 چون همه شون معلمهای خودم بودم و من ۷ماهه و بارداری دوم کنارشون تو دفتر چای می نوشیدم.😄 خیلی هم خوش خوراک شده بودم و اگه هرروز یک کیلو انار نمیخوردم روزم شب نمیشد. معجون شیر و زرده تخم مرغ و عسل رو با خرما میخوردم اما سیری ناپذیر بودم و وزنم بالا رفته بود. همیشه برای جنین تو شکمم قرآن و دعا میخوندم، البته درس هم که میخوندم گوش میداد بنده خدا 😁 پسرم با سزارین به دنيا اومد چون دکتر گفت به پا هست و ضربانش هم پایین و باید عمل بشی. آقا پسرم سه چهارماهه شد که نیمه وقت رفتم مدرسه. ماجرایی داشتیم صبح من میرفتم مدرسه، ظهر باید خودم رو به سرعت می‌رساندم خونه که شوهرم دیرش نشه بره سرکار. چه روزایی بود، الان یادم میاد میگم چقدر انرژی داشتم !!! همون زمان بود که میگفتن بچه یکی کمه دوتا بسه و حتی روی دیوارها نوشته بودن "فرزند کمتر، زندگی بهتر! آسایش بیشتر" جالبه که روشهای پیشگیری از بارداری هم همگی رایگان انجام می‌شد. حتی یادمه یک کپسولهای اندازه چوب کبریت که هورمون ترشح میکردن زیر پوست بازوی بانوان می کاشتن تا بچه دار نشن. بعدها فهمیدم به پول الان اون روش، ۷۰ میلیون می‌شده که رایگان بود!!! چون اون زمان دولت مخالف افزایش جمعیت بود. بگذریم.😏 با هزار نذر و نیاز و استغاثه، با آزمون استخدام رسمی آموزش و پرورش شدم در حالی که پسرم یکساله بود👶. به کمک همسرم هم بچه داری میکردم، هم شاغل بودم. مدتی که گذشت، با خودم گفتم ای بابا دخترم که خواهر نداره، پسرم هم برادر و این گونه بود که اسم یک دختر انتخاب کردم و دختر هم باردار شدم! اما از نگاه خشمناک و اسفناک و عاقل اندر سفیه اطرافیان و همکاران و همسایگان در امان نبودیم. حتی وقتی رفتیم شهرستان، خانواده ی همسرم نوزاد ما رو دیدن بجای تبریک گفتن این چیه و از کجا آوردین؟ انگار که با خودمون شیء اضافی حمل میکردیم🥴😵‍💫. شوهرم گفت ببخشید دفعه بعد زیر تخت قایمش میکنیم کسی نبینه و ناراحت نشه...😨😓 آنقدر جو" دوتا بسه" در جامعه همه گیر شده بود که واقعا جوگیر شدیم و دیگه گفتیم بسه. سالها گذشت و گرفتار روزمرگی شدیم و پسرم بی برادر مونده بود متاسفانه... داشتم دچار یائسگی زودرس میشدم که پسرم که حدودا ۱۹ ساله بود گفت خواب دیدم‌ یک برادر حدودا ۶ ساله دارم، خیلی ناراحت شدم و بهش گفتم مادرجان خدا دیگه به ما فرزند نمیده! در واقع خودم هم از نداشتن فرزندانِ بیشتر دلگیر بودم و مخصوصا که مقام معظم رهبری هم تاکید به فرزند آوری داشتن اما واقعا غیرممکن می دیدم. حالا بماند که من غافل از قدرت خدا بودم. خدایی که زکریای سالخورده و همسر یائسه و نازایش را فرزندی صالح داد. و مریم را بدون شوهر صاحب عیسی مسیح ع کرد. تقریباً یکسال از یائسگی من می‌گذشت که پسرم خواب دید. هر روز احساس سرگیجه و ضعف داشتم اما چون رژیم لاغری داشتم گمان کردم به همون دلیل هست و به دکتر مراجعه کردم تا داروهای تقویت کننده برام تجویز کنه که ایشون در سن ۴۵ سالگی بهم مژده بارداری داد!😦🙄 همه ی اهل خانه مشغول شور و شوق و جشن و شادی 🥁🎺🪅🎊🎉 و من مات و مبهوت😳😐 اطرافیان که متوجه می شدند، برخی تعجب میکردن، برخی پوزخند می زدند، برخی هم میگفتن چه خوب که بارداری شدی. همسرم وقتی خبر بارداری رو شنیدن ما تو ماشین بودیم اینقدر جیغ و شادی و هورا که نگو. چون خیلی بچه دوست داشت و ۶تا بچه میخواست همیشه... دختر و پسرم دانشجو بودن و من باردار و اسم پسر انتخاب کردم، دخترم زمان بارداری من عقد کرد و زمان نوزادی برادر کوچولوی شان پسرم عقد و دخترم ازدواج کرد. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۱۱۹۲ گرچه خیلی فشار مراسمها رو داشتیم. بارداری، سیسمونی، شیردهی و نوزاد داری🤷‍♀ و شب بیداری ها، تهیه جهیزیه و مقدمات عقد و عروسی بچه ها و پذیرایی از مهمانان دو اقوام جداگانه و خرج های سنگین، همه رو خدا جور کرد و به شادی گذشت با وجود نوزاد کوچک تازه وارد. 👼🤱 هنوز نوزاد ما دوساله نشده بود که به فکر سیسمونی نوه م شدیم. حالا پسرم که ۶ ساله هست و بسیار زیبا و باهوش و زیرک و همبازیه خواهر زاده ها و برادر زاده اش... 👨‍👧‍👧👩‍👧‍👦 البته بماند که آزمایش غربالگری احتمال ۵۰ درصد ابتلا به سندرم داون داد. گفتن بچه مشکل داره و باید سقط بشه ولی ما به خدا و ائمه اطهار علیهم السلام متوسل شدیم و توصیه های طب سنتی رو به کار بستیم در مورد تغذیه... رادیو ضبط قدیمی داشتم که نوار کاست قرآن می‌ذاشتم برای جنین و رادیو گوش میدادم📻 ، کتاب میخوندم براش.📖 حتی وقتی خواب بودم براش قرآن و اذان پخش میکردم که گوش بده.😊 وقتی هم که بیکار بودم، نمد دوزی و مطالعه میکردم.📚 جالبه بعدها که نوزاد بود و تو ماشین گریه و بی‌قراری می‌کرد رادیو قرآن می‌زدیم ساکت میشد و گوش میداد !!!👼 ضمن بارداری، از خواستگاران دخترم هم پذیرایی میکردم و سینمایی "خجالت نکش ۱" رو هم تماشا کردم همون سال😁 موقع زایمانم هم دامادم و خانواده شون تو بیمارستان اومدن عیادت و هدیه آوردن 🎁.🤓 ۵۰ روزه هم که شد عروس مون رو به عقد پسرم درآوردیم👰‍♀🤴 نوزاد هم مداوم گریه و قولنج و ...🤦‍♀👩‍🍼 جالب اینکه بعد از تولد پسرم، پریودی من دوباره برگشت پس از زایمان و هنوز یائسه نشدم! ۷ ماهه که شد دخترم ازدواج کرد.👸 و ۱۸ ماهه بود پسرم ازدواج کرد.🤵‍♂ انگار اولین فرزند مون هست و چالش های عجیبی تجربه می‌کنیم. برای سه تای اولی این مسائل رو کمتر داشتیم چون خودشون سرگرم خودشون بودن اما الان این بچه تنهاست هست و بیشتر خودمون براش مثل خواهر و برادر و همبازی هستیم. البته با نوه ها مون هم بازی میکنه و خیلی مشتاق میشه ببیندشون و چون نزدیک ما نیستن تقریبا هفته ای یکبار دیدار داریم. پابه‌پای فرزند مون باید بریم پارک، شن باز ، آب بازی، کتاب بخونیم، اسب بشیم سوار بشه، قایم باشک بازی کنیم، مبارزه کنیم و شمشیر بازی کنیم، بالش پرت کنیم به همدیگه، نقاشی و لگو، شهربازی بریم، سینما و انیمیشن ببینیم. به قصه هاش که فیلم تعریف می‌کنه دقت کنیم و لبخند بزنیم، گاهی باید قهقهه بزنیم به حرفاش و شور و اشتیاق نشون بدیم. ضمنا فن بیان و دایره لغاتش از ما هم بیشتره. مثلا میگه اجازه بده من یه بررسی کنم! در صورتی که ما میگم بذار من یه نگاه بندازم...😂 به خواهرا و برادرش میگم این یکی از شما زیباتر و باهوش تره😎 از لحاظ رزقی هم برکت بیشتری وارد جریان زندگی شد همانطور که عرض کردم دوتا سیسمونی و دوتا عقد دوتا ازدواج ما در طول دوسال اجرا کردیم. ضمن اینکه سه چهار سال بعدش منزل مون رو بازسازی کردیم و برای پسرمون خونه خریدیم. البته اینکه نوه ها مون هم بدنیا اومدن هم نه تنها در رزق هر سه خانواده بی تاثیر نبودن بلکه بسیار شگفت انگیز شد برامون. به بانوان عزیز میگم "یدالله فوق ایدیهم " فقط به خدا توکل کنین. " و من یتوکل علی الله فهو حسبه" این ماجراها بسیار جالب بود برای همه خانواده ها، هم ما، هم عروس و دامادم... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075